eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
391 عکس
208 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 صبح زود با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم فوراً یه دست لباس مناسب پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون تصمیم گرفته بودم که از این به بعد صبح زود ورزش کنم. رفتم داخل حیاط و شروع کردم به آهسته دویدن. به آخر باغ رسیدم و شروع کردم به انجام حرکات کششی مشغول کار خودم بودم که یهو صدای پایی شنیدم. با ترس برگشتم عقب و با دیدن اردلان که یه دست لباس ورزشی پوشیده بود و داشت بهم نزدیک می‌شد، حسابی تعجب کردم. فورا سری تکون دادم و آهسته سلامی کردم که پوزخندی روی لبش نشست و بدون توجه بهم از کنارم رد شد. حسابی از دستش ناراحت شدم و خورد توی ذوقم چقدر بی‌شعور و بی‌فرهنگ بود که حتی جواب سلاممو نداد. کلافه سرمو تکون دادم و وقتی مطمئن شدم که اردلان رفته منم راه افتادم سمت خونه دیگه حوصله ورزش کردن نداشتم. وارد اتاقم شدم یه دوش گرفتمو کتابامو داخل کیفم گذاشتم لباس پوشیدم و آماده به طبقه‌ی پایین رفتم. اردشیرو اردلان سر میز صبحانه نشسته بودن و داشتن با هم صحبت می‌کردن. خواستم برگردم طبقه بالا که اردشیر منو دید لبخندی زد و گفت: - صبح بخیر مهسا - سلام صبحتون بخیر - بیا بشین سر میز بگم خاتون شیر گرم برات بیاره! بی اراده نگاهم رفت روی اردلان که اخماشو توی هم کشید. . @deledivane