🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_53
به سمتش رفتم و پشت میز نشستم.
خاتون برام یه لیوان شیر و چایی آورد که اردلان سبد نون رو گذاشت جلوم و گفت:
- من نمیدونم تو چه مشکلی با این قضیه داری!
اردلان پوزخندی زد و گفت:
- بیخیال بابا من و تو نزدیک صد بار در این مورد با همدیگه حرف زدیم و بحث کردیم و به هیچ نتیجهای هم نرسیدیم الانم بهتره فراموشش کنی!
اردشیر کلافه سرشو تکون داد و گفت:
- اینکه غیر قانونی نیست فقط ازت میخوام که بالا سر کارخونه باشی همین!
اردلان پوزخندی زد و گفت:
- من شرکت خودمو راهاندازی کردم و سرم حسابی گرمه بهتره از ارسلان کمک بگیری
اردشیر پوزخندی زد و گفت:
- حالت خوبه؟ از ارسلان کمک بگیرم؟؟ اون بلد نیست دماغشو بکشه بالا میخوای سر ماه نشده گند بزنه به همه چیز؟
اردلان شونهای بالا انداخت و گفت:
- پس یه نفرو برای خودت پیدا کن من این کارو انجام نمیدم از اولم بهت گفتم اگه توی این خونه موندم و چیزی نمیگم دلیلش این نیست که باهات کنار اومدم. من زندگی خودمو دارم و بهتره تو هم کاری به من نداشته باشی...
اردشیر کلافه لقمشو پرت کرد توی بشقابش که اردلان گفت:
- باید برم دیگه خداحافظ!
اردلان که رفت اردشیر هم نفس عمیقی کشید و زیر لب گفت:
- کره خر فقط بلده ساز مخالف بزنه
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane