🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_56
ماهک آهسته گفت:
- همین ازدواجت دیگه خانوادهاش خیلی اذیتت میکنن؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
+ خودش و خانوادهاش که نه کاری بهم ندارن ولی خب زنش خیلی بده..!
ماهک با حرص نگاهم کرد و گفت:
- معلومه دیگه از تو زورش میاد...به این قشنگی و خوشگلی هستی ولی اون چی سنش رفته بالا و خوب معلومه که شوهرش نگاهم بهش نمیندازه...
کلافه سرمو تکون دادم و زیر لب گفتم:
- میشه در این مورد دیگه حرف نزنی؟ اعصابم به هم میریزه
- باشه عزیزم دیگه چیزی نمیگم!
چند دقیقه بینمون سکوت شد که طاقت نیاوردم برگشتم سمت ماهک و گفتم:
- از آرمان خبر نداری؟
ماهک نیم نگاهی بهم انداخت و آهسته گفت:
- نه خبر ندارم...
پوزخندی روی لبم نشست و گفتم:
- حداقل دروغ میگی یه دروغی بگو که من باورم بشه چطور میشه که از آرمان خبر نداشته باشی وقتی که دیشب رفتی تولد دوست صمیمی ماهان؟
- خب چه ربطی داره ؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane