🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_57
- ربطش به اینه که ماهان و آرمان دوقلو هستند! پس مسلماً همه دوستاشون هم مشترکن...وقتی دیشب تولد اون یارو بوده پس حتماً آرمان هم اونجا بوده!
ماهک کلافه سرشو تکون داد و گفت:
- آره خوب آرمانم اومده بود منتها تو دیگه چیکار به آرمان داری؟ تو که باهاش تموم کردی و زندگی خودتو هم داری بهتره ازش خبر نگیری.. اینجوری بیشتر اذیت میشی!
کلافه دستمو توی موهام کشیدم و گفتم:
- انقدر منو حرصم نده بهم بگو حال و روزش چه جوری بود؟
ماهک پوزخندی زد و گفت:
- میخوای راستشو بهت بگم ؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- آره بگو
- حالش خیلی هم خراب بود از اول تا آخر یه گوشه نشسته بود اصلاً نمیخواست بیاد تولد منو ماهان به زور بردیمش تا حال و هواش عوض بشه..
با ناراحتی گفتم:
- خیلی حالش بده ؟
- آره خب بالاخره تو رو خیلی دوست داشت اتفاق کمی هم که نیست تو شوهر کردی و از دست آرمان پریدی...
نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم که معلم وارد کلاس شد.
برگههای امتحانی رو بینمون پخش کرد که اسممو بالای برگه نوشتم و سعی کردم تمرکز کنم تا حداقل امتحانمو خوب بدم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane