eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
380 عکس
190 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 بعد اینکه جواب همه سوال‌ها رو نوشتم معلم برگه رو ازم گرفت و از کلاس رفتم بیرون یه گوشه تو حیاط مدرسه نشسته بودم و بغض بدی هم توی گلوم بود. فکر و خیال آرمان دست از سرم بر نمی‌داشت. هرچی می‌خواستم بهش فکر نکنم بدتر می‌شد. دلم براش پر می‌کشید... کاش می‌تونستم ببینمش و یه خورده باهاش حرف بزنم ولی خب می‌دونستم که نمیشه اگه اردشیر یا شخص دیگه می‌فهمید، اون وقت حسابم با کرام الکاتبین بود. فکر و خیال خودم بودم که ما هر کنارم نشست و گفت: - چیه تو فکری؟ - آره دارم به آرمان فکر می‌کنم.. - اشتباه میکنی باید فراموشش کنی پوزخندی زدم و گفتم: - مگه الکیه که فراموشش کنم نزدیک دو ساله که با همیم‌ها چطور می‌تونم این رابطه رو یک شبه به هم بزنم ؟ ماهک با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: - می‌دونم که سخته عزیزم ولی باید شرایط خودتو هم ببینی دیگه شوهرت آدم خطرناکیه.. اگه خدایی نکرده از این اتفاق بویی ببره اون وقت تکلیف آرمان چی میشه ها ؟؟مطمئن باش که میره سراغش! نیم نگاهی به ماهک انداختم و گفتم: - راستش یه چیزی هست که نمی‌دونم باید بهت بگم یا نه! ماهک با کنجکاوی سرشو تکون داد و گفت: - خب بگو! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - اگه اردشیر بفهمه این رازشو به کسی گفتم زنده‌ام نمی‌ذاره! . @deledivane