🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#پــارت_61
با تعجب برگشتم سمتشون نگاهی بهش انداختم که اردلان از پشت فرمون پیاده شد.
با دیدنش دوباره دستپاچه شدم و سرمو
پایین انداختم که اردلان طرفم اومد
نیمنگاهی بهم کرد..
کلیداشو از جیبش برداشت و درو باز کرد و بدون توجه به من وارد خونه شد.
با اخم پشت سرش داخل رفتم و درو بستم.
با هم رفتیم سمت خونه که ارغوان با دیدنمون سری تکون داد و گفت:
- سلام داداش خوبی؟؟
- مرسی عزیزم تو چطوری؟
- بد نیستم ناهار خوردی؟
اردلان سری تکون داد و گفت:
- نه نخوردم!
- الان به خاتون میگم برات غذا گرم کنه! اردلان سری تکون داد و به طبقه بالا رفت و راه اتاقش رو در پیش گرفت.
ارغوان نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت.
کاملا میفهمیدم که چقدر دوست داره بیاد جلو و باهام حرف بزنه...
ولی احتمالاً از ترس نعیمه یا بقیه جرات این کارو نمیکرد.
نگاهمو ازش گرفتم و طبقه بالا رفتم و وارد اتاقم شدم و لباسامو عوض کردم.
یه دست لباس مرتب پوشیدم و موهامو محکم بالای سرم بستم که تا کمرم پایین ریخت.
.
#ویرانه
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane