🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_64
با دیدن نگاه جدیش سری تکون دادم و آروم نشستم سر جام که خاتون فوراً دستمال بزرگی روی میز گذاشت و شروع کرد به تمیز کردن...
اردلان نفس عمیقی کشید از پشت میز بلند شد و گفت:
- مرسی خاتون خیلی خوشمزه بود..
- تو که غذایی نخوردی پسرم!
اردلان نیشخندی زد نگاهی بهم کرد و گفت:
- سیر شدم!
از پلهها که رفت بالا نفس راحتی کشیدم که خاتون با خنده گفت:
- حالا میتونی با خیال راحت غذاتو بخوری و استرس هم نداشته باشی
بیاراده خندم گرفت و گفتم:
- شما از کجا فهمیدی؟
- از رنگ صورتت حسابی پریده مگه این بنده خدا چیکار بهت داره که ازش میترسی؟؟
- نمیدونم ازش نمیترسم ولی یه ابهت خاصی داره که ناخودآگاه آدمو تحت تاثیر خودش قرار میده...
خاتون ابرویی بالا انداخت و گفت:
- بهتره غذاتو بخوری حرف اضافه هم نزن!
لبخندی زدم و گفتم:
- باشه چشم..
با خیال راحت غذامو که خوردم میزو جمع کردم و قبل اینکه خاتون سر برسه تند تند ظرفها رو شستم و گذاشتم سر جاش...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane