🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_68
گوشیو با حس قطع کردم و گذاشتم توی جیبم انقدر عصبی شده بودم که تمام بدنم میلرزید اصلاً فکر نمیکردم ماهک بخواد همچین کار احمقانهای رو بکنه.
گوشیم که دوباره لرزید از جیبم برداشتم و نگاهی به شماره آرمان انداختم با حرص تماس و وصل کردم و گفتم:
- چیه آرمان چی میگی ها چرا یکسره بهم زنگ میزنی؟
- یه لحظه گوش کن!
- نه بهتره تو گوش کنی! هر چرت و پرتی که ماهک بهت گفته رو بهتره فراموش کنی. من واقعاً شوهر دارم و چه بخوام چه نخوام باید دور تو رو خط بکشم...
دارم زندگیمو میکنم و تو هم بهتره بری پِیه زندگیه خودت..
- ولی زندگیی من تویی مهسا..
پوزخندی روی لبم نشست و گفتم:
- حرفات خیلی قشنگه آرمان ولی دیگه به درد من نمیخوره بهتره اون روزای گذشته رو فراموش کنی و الکی وقتتو صرف من نکنی فهمیدی ؟؟
- میدونم که راستشو بهم نمیگی...میدونم که حرفات دروغه... ولی من تا هر وقت که تو بخوای منتظر میمونم!
خندهای کردم و بغضمو قورت دادم و گفتم:
- انتظاری در کار نیست فهمیدی؟؟ من حتی اگه از این زندگی هم بیام بیرون دیگه سمت تو نمیام آرمان!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane