🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_77
سرمو تکون دادم که خاتون گفت:
- پدر و مادر گوهر کمیابی که باید حسابی قدرشون رو بدونی شاید اونا هم مجبور شدن که این کارو در حق تو کردن پس بهتره که ببخشیشون و همه چیزو فراموش کنی برو به دیدنشون اینجوری دل خودتم آروم میگیره.
سری تکون دادم و گفتم:
- ولی نمیتونم ببخشمشون!
- پس لازم نیست بری به دیدنشون روزی برو که بتونی از ته قلبت اونا رو ببخشی...روزی برو که مطمئن باشی با نیش و کنایه قلبشون رو نمیشکنی..
با ناراحتی سرمو پایین انداختم.
ناهار که آماده شد رفتم طبقه بالا و یه دوش گرفتم.
وقتی از حموم اومدم بیرون فورا لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم.
بخاطره اینکه یهو پرت شدم و محکم زمین خوردم شونم بشدت درد میکرد
گوشیمو برداشتم و رفتم طبقه پایین نعیمه کنار اردشیر نشسته بود و داشتن آروم با همدیگه حرف میزدن..
سری تکون دادم و آهسته سلام کردم که اردشیر جوابمو داد.
اشارهای بهم کرد و گفت:
- بیا اینجا بشین..
لبخندی بهش زدم و رفتم کنارش اما سعی کردم یه جورایی فاصلمو هم باهاش حفظ کنم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane