eitaa logo
دلِ دیوانه❤️‍🔥 ویرانه❤️‍🩹
22.9هزار دنبال‌کننده
113 عکس
63 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 نعیمه با اخم نگاهشو ازم گرفت و زل زد به تلویزیون می‌دونستم که از بودن من کنار اردشیر اصلاً خوشش نمیاد. تو دلم پوزخندی بهش زدم که خاتون گفت: - تشریف بیارین ناهار آماده است میزو چیدم. همه با هم بلند شدیم و سر میز رفتیم. کنار اردشیر نشستم که شروع کرد به غذا خوردن. دستمو دراز کردم تا دیس برنج رو بردارم که یهو شونم درد گرفت و اخمام توی هم رفت. دیسو فوراً گذاشتم روی میز و دستمو عقب کشیدم متوجه نگاه اردلان شدم اما به روی خودم نیاوردم. اردشیر پوزخندی زد و گفت: - سنگین بود؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - بله سنگین بود. خودش برام یکم برنج کشید که گفتم: - خیلی ممنون.. یکم خورشت ریختم روی غذا و با اشتها شروع کردم به خوردن. قیمه بادمجون غذای مورد علاقه من بود و خاتونم اینو فهمیده بود... سر غذا بودیم که یهو رهامم سر رسید ارغوان با دیدنش چشماش برقی زد و لبخندی روی لبش نشست. رهام نشست سر میز که نعیمه گفت: - خوش اومدی خاله جون خاتون برای رهام بشقاب بیار تا با ما غذا بخوره . @deledivane