🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_79
رهام لبخندی زد و گفت:
- مرسی ناهار که خوردم منتها از دست پخت خاتون نمیشه گذشت...
خاتون براش بشقابی آورد که رهام بشقابشو پر از برنج کرد و شروع کرد به خوردن..
ارسلان پوزخندی زد و گفت:
- خوبه ناهار خوردی میترکیها..
رهام با خنده گفت:
- نگران نباش دو ساعت دیگه میخوام برم باشگاه همه اینا رو میسوزونمو
رسلان خندهای کرد و گفت:
- هر وقت خواستی بری به منم بگو میخوام از این به بعد دیگه باشگاهو شروع کنمچ
ارغوان پوزخندی زد و گفت:
- چه عجب بالاخره به فکر خودتو هیکل داغونت افتادی..
- از توی نی قلیون که بهترم دماغتو بگیرن نفست بند میاد.
ارغوان اخمی کرد و خواست جوابشو بده که اردشیر نگاهی به دو نفرشون انداخت و گفت:
- ساکت باشین سر غذا خوردن به همدیگه نپرین.
دوتاشون فوراً ساکت شدن که ارغوان زبون درازی براش کرد از این حرکتش خندم گرفت.
به نظرم نسبت به سن و سالش رفتارش بچگونهتر بود و لوس تر رفتار میکرد.
نعیمه و اردشیر خیلی بهش بها میدادن
بعد اینکه ناهار رو خوردیم، فورا از جام بلند شدم و طبقهی بالا رفتم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane