🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_83
اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت:
- باید الان به تو جواب پس بدم؟
- نه فقط از این به بعد اون سگ تو بنداز توی قفسش
اردلان با نگاه وحشتناکی چند قدم بهم نزدیک شد و گفت:
- چی گفتی؟؟؟ یک بار دیگه تکرارش کن
یهو یاد حرفهای خاتون افتادم و گفتم:
- چیز هیچی اصلا فراموشش کن میشه بری کنار میخوام برم مدرسه امتحانم دیر شد..
اردلان پوزخندی زد و گفت:
- بار آخرت باشه همچین حرفی از دهنت در اومد فهمیدی؟
سرمو تند تند تکون دادم که با اخم گفت:
- بیا برو ببینم.
سرمو تکون دادم و فورا از کنارش رد شدم و از خونه بیرون رفتم.
یه تاکسی دربست گرفتم و به سمت مدرسه رفتم.
داشتن در سالن رو میبستن که دویدم سمت سالن و گفتم:
- خانم خانم نبندین یه لحظه...
خانم هاشمی چشم غرهای بهم رفت و گفت:
- این چه وقته اومدنه مهسا؟
- ببخشید تو رو خدا ماشین گیرم نمیومد
- خیلی خوب بیا برو داخل...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane