🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_85
پوزخندی زدم و گفتم:
- خوب گریه کنه تو باید همه چیزو بزاری کف دستش ؟میدونی اگه اردشیر بویی ببره سرمو میبره ها؟
اصلاً به اینا فکر کردی منو زنده نمیذاره چرا بهش گفتیها
- به خدا فکر کردم دارم در حقت خوبی میکنم چون توی چشمات میخونم که هنوز هم آرمان رو دوست داری به خدا شما دو نفر آفریده شدین برای هم...
چرا باید به خاطر یه سری اتفاقات احمقانه پا بزاری روی عشقتها؟
کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
- چرت و پرت نگو ماهک حق نداشتی بهش بگی!
ماهک ابرویی بالا انداخت و گفت:
- اگه انقدر از اردشیر میترسی پس چرا رازشو به من گفتی؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- تو دوست من بودی احمق من به تو اعتماد داشتم تو رو اَمین خودم میدونستم فقط میخواستم باهات درد و دل کنم بلکه یکم سبک بشم اون وقت تو داری این حرفو تحویل من میدی واقعاً که برات متاسفم...
ماهک از بازوم گرفت و گفت:
- خیلی خوب یه لحظه وایسا...
کلافه نگاهش کردم و گفتم:
- چیه دیگه چی میخوای بگی ها ؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane