🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_88
بغلم کرد و گفت:
- آخی ناراحت شدی؟ مهسا به خدا باهات شوخی کردم...
با صدایی که میلرزید آهسته گفتم:
- نه اشکالی نداره بالاخره باید با واقعیت کنار بیام... دیگه آرمان که نمیتونه به خاطر من تا آخر عمرش تنها بمونه. هیچ تعهدی هم بینمون نبوده بالاخره یک ماه که بگذره میره پی زندگی خودش منم باید این موضوع رو قبول کنم..
- اصلاً ولش کن دیگه نمیخواد راجع بهش حرف بزنیم امتحان رو چه جور دادی؟
- خوب بود برام تقریبا همه سوالها رو جواب دادم امیدوارم که غلط ننوشته باشم.
ماهک ضربهای به بازوم زد و گفت:
- خوش به حالت من که خیلی خراب کردم فقط امیدوارم که تجدید نیارم وگرنه بابام کلمو میکنه..
پوزخندی زدم و گفتم:
- آره هیچکسم نه و بابای تو انقدر که مظلوم و آرومه اصلاً این کارا بهش نمیخوره!
ماهک پوزخندی زد و گفت:
- چون که خوب نمیشناسیش وگرنه در موردش اینجوری حرف نمیزدی.
نگاهی به ماهک کردم که با جدیت کامل سرشو تکون داد و گفت:
- به خدا دارم جدی میگم. بابام برخلاف ظاهرش تو خونه دیکتاتور کامله...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane