eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
379 عکس
190 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 ابرویی بالا انداختم و گفتم: - چه جالب اصلاً بهشون نمی‌خوره. ماهک پوزخندی زد و گفت: - اتفاقا خیلی هم بهش می‌خوره. تا سر خیابون با هم پیاده رفتیم ماهان که دنبال ماهک اومد، منم ازشون خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم. همین که در حیاط رو باز کردم با ترس نگاهی به داخل باغ انداختم. دسته کلید رو گذاشتم داخل جیبمو رفتم جلوتر که با صدای ارسلان برگشتم سمتش و گفتم: - سلام - علیک سلام واسه چی اونجا وایسادی؟ - آخه از سگه آقا اردلان می‌ترسم ارسلان پوزخندی زد و گفت: - وقتی به رکس میگی سگ باید بیشتر از خودش از اردلان بترسی بیا تو ببینم توی قفسشه نگران نباش... ابرویی بالا انداختم و با خیال راحت رفتم سمت پله‌ها... به نزدیک ارسلان که رسیدم نگاهی بهم کرد و گفت: - کسی بهت نگفته به رکس نگی سگ ؟ - چرا خاتون بهم هشدار داده منتها یادم رفت.. ارسلان ابرویی بالا انداخت و گفت: - اگه اردلان بفهمه بد بلایی سرت میاره، بهتره که حواستو جمع کنی! با تعجب گفتم: - جدی یعنی انقدر روی سگش حساسه؟ . @deledivane