🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_91
درست پشته دره اتاقم وایستاده بود.
حسابی از کارای عجیب غریبش تعجب کردم.
شونهای بالا انداختم و به طبقهی پایین رفتم.
خاتون میخواست برای ناهار خورشت فسنجون درست کنه.
- نمیشه یه چیز دیگه درست کنین ؟
خاتون با تعجب گفت:
- مثلاً چی عزیزم؟
- نمیدونم یه چیز دیگه من اصلاً فسنجون دوست ندارم...
خاتون خواست حرفی بزنه که یهو با صدای نعیمه برگشتم عقب وارد آشپزخونه شد و گفت:
- به درک که دوست نداری فکر کردی اینجا کی هستی که میتونی همچین دستورایی بدیها؟
با تعجب گفتم:
- من منظورم این...
نعیمه پرید وسط حرفم و گفت:
- منظور و حرفاتو برای خودت نگهدار...آقا سیروس عاشق فسنجون و امروزم ناهار فقط فسنجون داریم! اگه ناراحتی و نمیخوری میتونی بمونی توی اتاقت و بیرونم نیای.
خواستم حرفی بزنم که نعیمه پوزخندی بهم زد و گفت:
- از خونه چهلمتری بابات اومدی توی این قصر فکر کردی خبرییه؟؟ دختره ندید پدید!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane