eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.5هزار دنبال‌کننده
401 عکس
216 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 چند دقیقه‌ای نگذشته بود که سعیده آهسته گفت: - اون پسر کیه داره میاد سمتمون؟ با تعجب نگاهم افتاد به آرمان همینجور که زل زده بود بهمون نزدیک شد نگاهی بهم انداخت و گفت: - باهات حرف دارم بیا بیرون! سرمو بلند کردم و گفتم: - ولی من... آرمان با عصبانیت ضربه‌ای روی میز کوبید و گفت: - مگه با تو نیستم ؟؟باید باهات حرف بزنم بلند شو یالا! سعیده با تعجب زیر گوشم گفت: - می‌شناسیش؟ با حرص از جام بلند شدم و گفتم: - فقط همین جا حرفاتو می‌تونی بزنی و بری باهات هیچ جا نمیام! آرمان خنده‌ای کرد و گفت: - چیه ازم می‌ترسی؟ کلافه سرمو تکون دادم و زیر لب گفتم: - نمی‌فهمی من شوهر دارم دست از سرم بردار! آرمان ابرویی بالا انداخت و گفت: - ولی ماهک که یه چیز دیگه میگه... با حرص نگاهی به ماهک انداختم که با نگرانی داشت نگاهمون می‌کرد. پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم: - ماهک غلط کرده اصلاً بیخود کرد امروز آمار منو به تو داده فهمیدی؟؟ آرمان از آستین مانتوم گرفت و منو کشوند سمت یه میز و صندلی گوشه کافی شاپ روبروش نشستم و گفتم: - حرفاتو بزن دیگه! آرمان زل زد توی چشمام و گفت: - دوست دارم همین برات کافی نیست تا همه چیزو از چشمام بخونی؟؟؟ همین برات کافی نیست تا بفهمی که چقدر برام سخته وقتی زل می‌زنی توی چشمام و دروغ میگی؟؟ . @deledivane