eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
22.1هزار دنبال‌کننده
119 عکس
65 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #442 _ دقیقا بزرگترین مشکلم همینه. _ ببین. می تونی خوب بری راجع به
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _ تا حدی میشه گفت آره. همه جور غذایی هم می خورم _ چه خوب. خوش بحال زنته دیگه. _نه بابا بیچاره همش باید پای گاز باشه. خندیدم مشغول غذا خوردن شدیم. بعدشم که یکم نشستیم و گفت همون اطراف یه جای تفریحی و دیدنیه با هم بلند شدیم و رفتیم. یه مسیر بلند و سرسبز بود. که همه چی هم اونجا پیدا می شد. وسایل بازی خوردنی خریدنی. پوشیدنی جای خوبی بود. یکم خوراکی گرفت. و قدم زدیم و همینجور که حرف می زدیم می خوردیم. دیدم همش درباره مسائل حاشیه ای حرف می زنه. یهو به ذهنم اومد و گفتم میگم خودت چی. تعجب کرد. _ من چی؟ @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #443 _ تا حدی میشه گفت آره. همه جور غذایی هم می خورم _ چه خوب. خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _ عاشق نشدی؟ خندید. یکم مکث کرد و گفت : فکر کنم گفتم. نمی دونم. ولی چرا. منم توی دوران جوونی عاشق شدم. گفتم : مگه الان پیری که میگی تو دوران جوونی؟ _ پیر شدم دیگه. نشدم؟ _ نه کی گفته. بازم خندید. قبل اینکه من بگم خودش گفت ' خیلی خوش خندم مگه نه. منم خندیدم _ اتفاقا می خواستم بگم. _ من تحت هر شرایطی سعی می کنم بخندم. وقتایی که عصبانی ام خیلی بیشتر. و بلند تر. اولش به نظر مسخره میاد. و شاید عصبی تر هم بشم. ولی آروم آروم خنده هام از ته دل میشه. و اونوقت عصبانیت از نظرم مسخره میاد. _ جدی؟ _ آره. پیشنهاد می کنم حتما امتحانش کنی. _ حتما این کارو می کنم. یکم که گذشت گفتم : فهمیدم پیچوندیا _ نه نپیچوندم. دارم فکر می کنم از کجا شروع کنم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #444 _ عاشق نشدی؟ خندید. یکم مکث کرد و گفت : فکر کنم گفتم. نمی دو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _ خب من... وقتی نوزده بیست سالم بود از یه دختری خوشم اومد. دختری نبود که همه براش سر و دست بشکنن. از هم محلی هامون هم بود. خب محله ما قبلا پایین شهر بود. از این محله هایی که همه همو می شناسن. و تو به همسایه از فامیل هم نزدیک تری. یه دختر شونزده هفده ساله هر عصر با دو سه تا از دوستاش میومدن تو محل چرخ می زدن. یکم سر به سر پسر بچه هایی که فوتبال بازی می کردن می ذاشتن و می رفتن منم از وقتی اینو دیده بودم دیگه تو خونه بند نمی شدم. بیست و چهار سال بیرون بودم که ببینمش سربازیم هم تازه تموم شده بود و بیکار بودم. حواسش به مسیر جلب شد و گفت : دیگه اینجا خیلی خلوت میشه. برگردیم؟ گفتم : برگردیم. دور زدیم و ادامه داد @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #445 _ خب من... وقتی نوزده بیست سالم بود از یه دختری خوشم اومد. دخ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _ آره خلاصه هر روز می رفتم که ببینمش. ولی به روی خودم نمیاوردم. خجالت هم می کشیدم. خودمو معمولا قایم می کردم. ولی اون تیز تر از این حرفا بود. و بیشتر اوقات متوجه می شد. یه سری در کمال تعجب دیدم اومد جلوم وایساد و سلام کرد. چنان هول شدم و دست و پام رو گم کردم که حتی نتونستم جواب سلامش رو بدم. خیلی برعکس من زبون داشت. خندید و گفت : چرا می ترسی. کاریت ندارم خیلی رک گفت تو از من خوشت میاد. حالا من داشتم آب می شدم. از طرفی هم استرس داشتم کسی ما رو ببینه. فکر کنه من مزاحمم یا به اون گیر بده. نمی تونستم چی بگم. کلی دستم انداخت. گفت مگه لالی. آخرم هیچی نگفتم و رفت. دیگه وقتی رفتم خونه اینقد با خودم کلنجار رفتم. به خودم تشر زدم و غر زدم. گفتم باید یه خودی جلوش نشون بدم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🌻🍊🌻🍊🌻 🍊🌻🍊🌻 🌻🍊🌻 🍊🌻 🌻 #تشبیه_او #پارت117 صورت گرفته‌ام باز شد، پس به فکرم بود! با غرور به مهراب نگا
🌻🍊🌻🍊🌻 🍊🌻🍊🌻 🌻🍊🌻 🍊🌻 🌻 دستمو از دست مهراب بیرون کشیدم و با حرص گفتم: _الان که رفتم ظرفا رو شستم می‌فهمی مهمون کیه. بی‌توجه به بی‌بی و مهراب شروع به شستن ظرفها کردم. قبلتر ها وقتی میومدم، بی‌بی با غرغر مجبورم میکرد ظرفارو بشورم بس که تنبلیم میومد، اما الان بخاطر بدست آوردنِ دلش میخواستم بشورم. ای‌کاش به قدیم برمی‌گشتیم، به همونموقع ها که بی‌بی مهربون بود و مهراب شوهرم! قبول دارم کارم خیانت بود، اما مگه جواب خیانت، خیانت نبود؟ من حتی وقتی به مهراب نگاه میکردم لذت میبردم که دارم به اون عوضی‌ای که شکم خواهرمو بالا آورده، خیانت میکنم! ظرفها رو شستم و کنار بی‌بی نشستم. مهراب به سمت اتاق رفت و گفت: _من میرم پتو و بالش ها رو بیارم. بی‌بی چشم غره‌ای بهش رفت و گفت: _نمیخواد. بشینین حرف بزنیم دور همیم. بعد غذا سریع تلپ خوابیدن خوب نیست. نمازتونم نخوندین. سرفه‌ای کردم و به شوخی گفتم: _راست میگه بی‌بی جونم! نیست خیلی دلتنگمونه و ازمون استقبال میکنه، از اون جهت بشین حرف بزنیم دور همدیگه @deledivane 🌻 🍊🌻 🌻🍊🌻 🍊🌻🍊🌻 🌻🍊🌻🍊🌻
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #446 _ آره خلاصه هر روز می رفتم که ببینمش. ولی به روی خودم نمیاور
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _از روز بعد چنان تیپی زدم که سابقه نداشت. کلی هم عطر رو خودم خالی کردم. الان یادم میاد خندم میگیره. خلاصه که بازم دیدمش. ولی این بار عزمم رو جزم کردم و سلام کردم. اونم متوجه تغییرم شد. بازم اومد سمتم. ولی این بار گفت شلوغه. بریم جای خلوت. منم استرس داشتم ولی از خدا خواسته قبول کردم رفتیم تو یه کوچه و مشغول صحبت شدیم. اون از خودش گفت من از خودم گفتم. خیلی دختر شر و شیطونی بود. با دخترای اون محل فرق داشت. اصلا زمان از دستمون در رفت. وقتی که رفت حس کردم چقد علاقم بهش بیستر شده و از صمیم قلب چقد دوسش دارم. تا خود صبح بهش فکر کردم اون شب. خلاصه سرت رو درد نیارم. کل زندگیم شده بود. حاضر بودم جونمم براش بدم. یکم برامون داشتن حرف در میاوردن برا همین گفت قرار هامون رو بیرون محل بذاریم. منم به کله می رفتم. @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #447 _از روز بعد چنان تیپی زدم که سابقه نداشت. کلی هم عطر رو خودم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 دقیق نمی دونم. فکر کنم دو سه ماهی با ام بودیم. اون دو سه ماه تمام فکر و ذکر و زندگی من شده بود اون دختر. و حتی خانواده هم فهمیدن. دیگه همه فهمیده بودن عاشق شدم. ولی ای دل غافل. متاسفانه، بیتا خانم اون مهری که من بهش داشتم رو بهم نداشت. و فقط اهل شیطنت بود. بعد دو سه ماه وقتی دید من واقعا جذیم و حتی می خوام برم خواستگاریش خودشو کشید کنار. گفت دنبالش نباشم. برم پی زندگیم. دیگه جواب تلفن هامو نداد جواب پیام هامو نداد سر قرار نیومد کلا محو شد. توی محل هم جوری می رفت و میومد که چشم تو چشم نشیم. من بد شکستم. برا اون سرگرمی بود ولی واسه من جدی. من می خواستم خانم خونم بشه. @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #448 دقیق نمی دونم. فکر کنم دو سه ماهی با ام بودیم. اون دو سه ماه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _ همه کسم بود. خیلی داغون شدم. بازم نتونستم برم سر کار. یا همش تو خونه یه گوشه نشسته بودم یا بیرون قدم می زدم. اینقد این روند ادامه داشت که صدای خانواده ام در اومد. دیگه یه جا بهم تلنگر بزرگی خورد. وقتی دیدمش با یه پسر دیگه یه حس خیلی بدی بهم دست داد. و باعث شد تمومش کنم توی دلم. از روز بعد شروع کردم به درس خوندن و مهارت یاد گرفتن و شبانه روز ادامه دادم تا شدم این. یه وقتایی یه سری اتفاقات تو زندگیت میفته که به ظاهر شاید خوب نباشن و سخت باشه اما در نهایت می بینی که نتیجه خوبی برات داشتن برا همین هم به تو اصرار دارم که خوب فکر کنی. و بهترین تصمیم رو بگیری چون ما علم غیب نداریم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #449 _ همه کسم بود. خیلی داغون شدم. بازم نتونستم برم سر کار. یا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _و نمی دونیم که چی برامون خوبه و چی نیست نمی دونیم نتیجه کار چی می تونه باشه. هرچند میشه یه جاهایی از الهامات کمک گرفت. ولی خب بازم این ماییم که تصمیم میگیریم چه چیزی رو رقم بزنیم. تو به سرنوشت اعتقاد داری؟ _ میشه گفت آره. _ ولی من ندارم یعنی باید بگم آره.تا حدی دارم. ولی به این اعتقاد ندارم که سرنوشت زندگی ما رو رقم می زنه. ما خودمون خالق زندگی خودمون هستیم. برگشتیم و رسیدیم به ماشین. گفت : چه زود تموم شد. خندیدم و گفتم : آره. و کم کم داره دیر میشه. _ امیدوارم فرصت بشه بعدا سر این مسئله هم با هم صحبت کنیم _ منم همینطور @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #450 _و نمی دونیم که چی برامون خوبه و چی نیست نمی دونیم نتیجه کار
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 سوار ماشین شدیم. و برگشتیم. آدرس خونمون رو خواستم بگم . گفتم : ادرس بدم؟ لبخندی زد و گفت : بلدم. _ چه جالب. با یه بار اومدن یاد گرفتی؟ _ من حافظه آدرسم خیلی خوبه. _ آخ برعکس من. _ عیب نداره. بالاخره هرکس تو یه چیزی خوبه. _ آره. قبول دارم. _ آهنگ چی بذارم؟ _ هرچی شما خودت گوش می دی. _ نه دیگه نشد. بگو که سبکی می پسندی. _ من همه سبکی گوش می دم. ولی الان فکر کنم ترجیحم یه موزیک لایته _ بی کلام؟ _ بی کلام باشه چه بهتر. دیگه چیزی نگفت. یکم گشت و یه آهنگ پیدا کرد پلی کرد. چشمام رو بستم و سعی کردم باهاش آرامش بگیرم ولی باز افکار اومدن سراغم. و دلم گرفت. @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #451 سوار ماشین شدیم. و برگشتیم. آدرس خونمون رو خواستم بگم . گفتم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 توی سکوت رانندگی کرد تا رسیدیم جلوی خونه. نگاهی به اینور اونور انداختم. بعد خطاب بهش، گفتم : واقعا ممنونم. خیلی زحمت کشیدی. _ زحمت چیه. خوش گذشت حالا؟ _ آره عالی. مگه میشه نگذشته باشه. واقعا مچکرم که وقت گذاشتی. _ من ممنونم که دعوتم رو قبول کردی. شب خوبی داشته باشی. _ بیا بریم داخل. خندید و گفت : فکر نکنم اگه بیام صورت خوشی داشته باشه. با خجالت خندیدم و گفتم : خب آره مسلما. _  برا همین هیچ وقت تعارف رو دوست نداشتم. _منم همینطور. ولی دیگه جا افتاده. بازم ممنون. خدفظ. _ خدافظ. مراقب خودت باش. خیلی هم فکر و خیال نکن. _ سعی می کنم. ازش خدافظی کردم و رفتم خونه @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #452 توی سکوت رانندگی کرد تا رسیدیم جلوی خونه. نگاهی به اینور اونو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 یک هفته ای گذشت ولی هنوزم خبری از مازیار نبود دلم خیلی هواشو کرده بود. دو سه روزی می شد که به شدت توی فکر و خیالش غرق شده بودم. و نمی تونستم فراموشش کنم. نمی دونستم چی کار کنم. خبری ازش نداشتم. نمی تونستم هم برم سراغ عموم اینا. همه فکر می کردن ما هیچ ارتباطی با هم نداریم. در ضمن اصلا اونا هم نمی دونستن که کجاست و برای چه کاری رفته. برام سوال بود بدونم چی بهشون گفته. یه چیزی درونم قلقلکم داد که برم سراغ  مامانم. و بگم یا ما بریم پیش عمو اینا یا اونا بیان. اما نمی دونستم چه بهونه ای جور کنم. بالاخره بعد کلی فکر کردن گفتم دلم خیلی گرفته. دلم اصلا برا عمو اینا تنگ شده. کاش می شد همو ببینیم اولش تعجب کرد ولی چیزی نگفت گفت با بابا صحبت می کنه. اگه اوکی بود می ریم خونشون. @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥