ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #466 - به من چه تو عاشق بودی. و همراه حرفش خندید. یه جوری شدم. خو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#467
مکالمه با علی واقعا راه رو نشونم داد.
و فهمیدم نباید دنبال حاشیه می رفتم.
من مازیار رو دوست داشتم.
و حالا که حقیقت رو فهمیده بودم راحت می تونستم بهش اعتماد کنم.
جوابم بهش مثبت بود.
دیگه نیاز نبود فکر کنم. فقط خیلی دلم می خواست از وضعیتش با خبر بشم.
اما مونده بودم که چه جوری.
واقعا نمی تونستم برم به کسی چیزی بگم
به زن عمو می شد اعتماد کرد
ولی می ترسیدم برم بگم و یه وقت دهن به دهن بچرخه.
اگه به گوش بابام می رسید خیلی عصبی می شد.
درسته که در نهایت باید می فهمید.
اما وقتی مازیار برمیگشت راحت تر می شد راه پیدا کرد.
من نمی دونستم دقیقا چی بگم.
چه جوری صحبت کنم.
باید اول از اون مطمئن می شدم
از علی خدافظی کردم و راهی خونه شدم.
خواست منو برسونه ولی نذاشتم.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #467 مکالمه با علی واقعا راه رو نشونم داد. و فهمیدم نباید دنبال حاش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#468
چند روز دیگه هم گذشت.
اینقدر بی قرار شدم که دیگه طاقت نیاوردم
می خواستم برم پیش زن عمو.
ولی قبلش
با علی حرف زدم.
اولش میگفت چیزی نگم.
ولی وقتی دید راهی نیست و منم چقدر دلهره دارم
گفت اگر واقعا مطمئنم که زن عمو به کسی چیزی نمیگه برم سراغش.
زن عمو و عمو واقعا دوست داشتن من عروسشون بشم
و خودشون هم همیشه مازیار رو سرزنش می کردن
که منو از دست داد.
برای همین به ضررم عمل نمی کردن
این شد که تصمیمم رو عملی کردم و وقتی که مطمئن شدم عمو خونه نیست
رفتم سراغ زن عمو.
از قبل باهاش هماهنگ کرده بودم.
برای همین آمادگی دیدنم رو داشت..
یکم نشستیم پیش هم وحال و احوال کردیم و گپ زدیم.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
**
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #468 چند روز دیگه هم گذشت. اینقدر بی قرار شدم که دیگه طاقت نیاوردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#469
دیگه وقتی خیلی حرف داشت کش میومد تصمیم گرفتم مقدمه چینی رو تموم کنم و حرف بزنم.
- خب... راستش زن عمو...
خودش فهمید و گفت :
احساس می کنم می خوای یه چیزی بگی آره؟
سر تکون دادم.
- بله.
ولی.. نمی دونم چه جوری.
یکم نگران شد.
- اتفاقی افتاده دلارام جان.
- نه زن عمو چیزی نشده.
راستش
هوفی کشیدم و گفتم :
زن عمو... مازیار قبل اینکه بره چند باری اومد سراغم.
متعجب و مشتاق گفت :
خب؟
- کلی حرف زد.
اصرار داشت که ببخشمش و برگردم باهاش
من هی بهونه آوردم هی خواستم از زیر بارش در برم.
ولی ول کن نبود
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از ❇️نورالزهرا❇️
💌مسابقه حجابِ زهرایی
🎀دخترنازنینم🎀: زینب سیمری
👁️کد: ۲۶۱۹
🟢نفر اول از بازدید بیشتر ۱ میلیون تومان
🟢نفر دوم بازدید بیشتر۵۰۰ هزارتومان
🟢به ۵ نفر به قید قرعه کشی نفری ۳۰۰ هزار تومان
💠مهلت مسابقه تا عید غدیر
📎شرایط سنی: از نوزادی تا ۱۸ سال
🔴همین الان بیا داخل کانال تو مسابقه شرکت کن😉👇
https://eitaa.com/noorolzzahra
🟣ادمین :
@mosabeghehh
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #469 دیگه وقتی خیلی حرف داشت کش میومد تصمیم گرفتم مقدمه چینی رو تم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#470
_ قبل رفتنش بهم گفت فکرام رو بکنم تا بر می گرده.
و بهش جواب بدم.
بهم ثابت کرد که واقعا می خوادتم.
فقط زن عمو لطفا نپرسید چه جوری.
بذارید مازیار که برگرده صحبت می میکنیم.
- باشه دخترم.
نگران نباش.
راستش هم تعجب کردم هم خوشحال شدم.
پس تو بالاخره طلسم رو شکستی و با مازیار حرف زدی.
لبخند زدم.
گفت :
مازیار واقعا دوستت داره دلارام.
شب و روزش تویی.
بعد جدایی تون ما خیلی بیشتر به این ایمان پیدا کردیم.
فقط هیچ وقت نفهمیدیم چرا اون کارو کرد.
و هیچی هم نگفت. همش قسر در رفت.
گفت نپرسید.
یا گفت به وقتش توضیح می دم.
اینقدر نگفت تا رفت معلوم نیست کجا.
زن عمو گریش گرفت.
بغلش کردم و دلداریش دادم یکم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #470 _ قبل رفتنش بهم گفت فکرام رو بکنم تا بر می گرده. و بهش جواب ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#471
- گریه نکنید زن عمو. بمیرم الهی.
- خدا نکنه.
-مازیار بر می گرده. و من مطمئنم وقتی برگرده از بلاتکلیفی درتون میاره
- چی بگم. امیدوارم.
یکم که آروم شد گفت :
خب دخترم ببخشید.
میون حرفت پریدم.
داشتی می گفتی.
الان مازیار منو قبول می کنی؟
باز کمی مکث کردم.
نمی تونستم مستقیم بگم آره یا نه.
یکم من من کردم و گفتم :
راستش زن عمو.
خب.... فکر کنم بهم حق بدید که هرچقدر هم اگه تو داری کنم
بازم نگرانش می شم.
منم مثل شما نگران مازیارم
حالا چه قرار باشه چیزی بینمون باشه چه نباشه
اون شب که صحبت می کردید گفتید با یکی از دوستانش در ارتباطید
خواستم بگم... میشه لطفا شماره ای چیزی ازش به من بدید.
من ازش سوال داشتم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #471 - گریه نکنید زن عمو. بمیرم الهی. - خدا نکنه. -مازیار بر می گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#472
یکم نگاهم کرد و گفت :
والا دخترم من که مشکلی ندارم
رو چشمم چشم.
شمارش رو الان بهت می دم.
ولی نمی دونم جوابی بهت بده بانه.
چون به ما هم جواب درست حسابی نمی ده.
یه وقت هم ممکنه تند خویی کنه که چرا بهش زنگ زدی.
- اشکالی نداره اگه چیزی بگه.
حداقل تلاشم رو می کنم. یه چیزی برام مبهمه.
می خوام به جوابش برسم. شاید بدونه و بگه.
- می تونی به منم بگی؟
چیزی این وسط هست؟
- اصلا خودتون رو نگران نکنید زن عمو
واقعا چیزی نیست. سوالم مربوط به همین حس هاییه که دارم
اگه چیزی بفهمم حتما بهتون می گم.
آه کشین.
- باشه دخترم.
الان می رم شمارش رو میارم.
خیلی خوشحال شدم.
به زور خودم رو کنترل کردم که ضایع بازی در نیارم
و فقط ازش تشکر کردم
رفت تو اتاق و چند دقیقه بعد با گوشیش اومد.
شمارش رو برام فرستاد.
بازم کلی تشکر کردم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #472 یکم نگاهم کرد و گفت : والا دخترم من که مشکلی ندارم رو چشمم چ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#473
یکم دیگه با هم حرف زدیم و درد و دل کردیم.
موقع رفتن بهم گفت :
دخترم می دونم که مازیار من بد کرده.
بالاخره چیزایی گفت که هیچ کدوم انتظارش رو نداشتیم.
ولی اگه راه داره اگه تو هم ته دلت هنوز حسی بهش هست
روش رو زمین ننداز.
مازیار واقعا عاشقته
و می دونم که پشیمونه.
ما هم پشت توییم ولی.
حق هم داری اگه قبول نکنی
ولی لطفا همینجوری ردش نکن.
اگر دوسش داری.
لبخند زدم و گفتم :
چشم.
- چشمت بی بلا
- میگم زن عمو جان. اگه امکانش هست شما هم به کسی چیزی نگید.
اصلا نمی خوام بفهمن من باهاتون صحبت کردن.
- باشه خیالت راحت دخترم.
- مرسی. یک دنیا ممنون.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #473 یکم دیگه با هم حرف زدیم و درد و دل کردیم. موقع رفتن بهم گفت :
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#474
بعد از کلی تشکر و تعارف تیکه پاره کردن
از خونشون اومدم بیرون.
خیلی هول بودم که زودتر زنگ بزنم.
ولی با خودم گفتم بذار اول با علی صحبت کنم.
تا اون راهنماییم کنه که چی بگم.
چه جوری حرف بزنم.
اونجور که زن عمو و عمو توصیف کردن
ممکن بود حتی جوابم رو نده.
یا جواب سر بالا بده.
این شد که اول زنگ زدم به علی.
سر کار بود.
جلسه داشت. گفت برا تایم نهار برم شرکت.
منم اول رفتم خونه.
یه دوش گرفتم.
یکم استراحت کردم و رفتم شرکتش.
توی اتاقش بود.
به منشی سپرده بود که من میام. برا همین دیگه گیر نداد
با معطلم نکرد.
ولی یه جوری بد نگاهم می کرد.
انگار که مثلا ارث باباش رو خوردم.
با دوس پسرش رو دزدیدم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #474 بعد از کلی تشکر و تعارف تیکه پاره کردن از خونشون اومدم بیرون.
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#475
چنان چشم ابرو میومد که بیا و ببین.
وقتی دیدم زیاد فیس و افاده داره
منم چشم غره ای حوالش کردم و رفتم تو اتاق امیر.
منو که دید بلند شد و با روی خوش گفت :
- به به ببین کی اینجاست.
سلام مادمازل
لبخند زدم و گفتم :
سلام خوبی؟ خسته نباشی.
- به خوبیت.خب بگو ببینم شیری یا روباه.
لبخند پت و پهنی زدم و گفتم :
شیر.
ابرو بالا انداخت و گفت :
به به. مبارکه. پس شماره رو گرفتی.
- آره. با زن عمو کلی حرف زدم..
بهشم گفتم به کسی چیزی نگه.
- امیدوارم واقعا که نگه.
- منم همینطور.
الانم اومدم که بگی به طرف چی بگم
- هنو زنگ نزدی؟
-نه. اونجور که شنیدم از ایناس که جواب درست حسابی نمی ده.
می خوام یه جوری صحبت کنم باهاش که مجبور شه جواب بده.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #475 چنان چشم ابرو میومد که بیا و ببین. وقتی دیدم زیاد فیس و افاده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#476
- والا من که تا حالا باهاش صحبت نکردم.
نمی دونم چی بگم.
ولی خب می تونم بگم که در عین حال که جدی صحبت می کنی
باید اون حس اعتماد هم بهش بدی.
و خیلی زود هم بگو چه نسبتی با مازیار داری و قبل رفتن بهت گفته که کجا می ره.
سر تکون دادم و گفتم :
خب الان زنگ بزنم؟
- بزن تا دیر نشده.
با استرس شمارش رو گرفتم.
هر یه بوقی که می خورد استرس منم بیشتز می شد.
بعد از چند دقیقه. جواب داد
ولی هیچی نمیگفت.
به علی اشاره کردم و گفتم جواب داده ولی چیزی نمیگه.
اونم لب زد که تو شروع به صحبت کن.
صدام رو صاف کردم.
- الو؟
بازم هیچی نگفت.
پشت خط هم بود.
- ببخشید پشت خطید؟
علی بهم فهموند که بخاطر مسائل امنیتی نمی تونه صحبت کنه و باید اول ازت مطمئن شه
این شد که خودم صحبت رو شروع کردم.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥