ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #469 دیگه وقتی خیلی حرف داشت کش میومد تصمیم گرفتم مقدمه چینی رو تم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#470
_ قبل رفتنش بهم گفت فکرام رو بکنم تا بر می گرده.
و بهش جواب بدم.
بهم ثابت کرد که واقعا می خوادتم.
فقط زن عمو لطفا نپرسید چه جوری.
بذارید مازیار که برگرده صحبت می میکنیم.
- باشه دخترم.
نگران نباش.
راستش هم تعجب کردم هم خوشحال شدم.
پس تو بالاخره طلسم رو شکستی و با مازیار حرف زدی.
لبخند زدم.
گفت :
مازیار واقعا دوستت داره دلارام.
شب و روزش تویی.
بعد جدایی تون ما خیلی بیشتر به این ایمان پیدا کردیم.
فقط هیچ وقت نفهمیدیم چرا اون کارو کرد.
و هیچی هم نگفت. همش قسر در رفت.
گفت نپرسید.
یا گفت به وقتش توضیح می دم.
اینقدر نگفت تا رفت معلوم نیست کجا.
زن عمو گریش گرفت.
بغلش کردم و دلداریش دادم یکم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #470 _ قبل رفتنش بهم گفت فکرام رو بکنم تا بر می گرده. و بهش جواب ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#471
- گریه نکنید زن عمو. بمیرم الهی.
- خدا نکنه.
-مازیار بر می گرده. و من مطمئنم وقتی برگرده از بلاتکلیفی درتون میاره
- چی بگم. امیدوارم.
یکم که آروم شد گفت :
خب دخترم ببخشید.
میون حرفت پریدم.
داشتی می گفتی.
الان مازیار منو قبول می کنی؟
باز کمی مکث کردم.
نمی تونستم مستقیم بگم آره یا نه.
یکم من من کردم و گفتم :
راستش زن عمو.
خب.... فکر کنم بهم حق بدید که هرچقدر هم اگه تو داری کنم
بازم نگرانش می شم.
منم مثل شما نگران مازیارم
حالا چه قرار باشه چیزی بینمون باشه چه نباشه
اون شب که صحبت می کردید گفتید با یکی از دوستانش در ارتباطید
خواستم بگم... میشه لطفا شماره ای چیزی ازش به من بدید.
من ازش سوال داشتم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #471 - گریه نکنید زن عمو. بمیرم الهی. - خدا نکنه. -مازیار بر می گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#472
یکم نگاهم کرد و گفت :
والا دخترم من که مشکلی ندارم
رو چشمم چشم.
شمارش رو الان بهت می دم.
ولی نمی دونم جوابی بهت بده بانه.
چون به ما هم جواب درست حسابی نمی ده.
یه وقت هم ممکنه تند خویی کنه که چرا بهش زنگ زدی.
- اشکالی نداره اگه چیزی بگه.
حداقل تلاشم رو می کنم. یه چیزی برام مبهمه.
می خوام به جوابش برسم. شاید بدونه و بگه.
- می تونی به منم بگی؟
چیزی این وسط هست؟
- اصلا خودتون رو نگران نکنید زن عمو
واقعا چیزی نیست. سوالم مربوط به همین حس هاییه که دارم
اگه چیزی بفهمم حتما بهتون می گم.
آه کشین.
- باشه دخترم.
الان می رم شمارش رو میارم.
خیلی خوشحال شدم.
به زور خودم رو کنترل کردم که ضایع بازی در نیارم
و فقط ازش تشکر کردم
رفت تو اتاق و چند دقیقه بعد با گوشیش اومد.
شمارش رو برام فرستاد.
بازم کلی تشکر کردم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #472 یکم نگاهم کرد و گفت : والا دخترم من که مشکلی ندارم رو چشمم چ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#473
یکم دیگه با هم حرف زدیم و درد و دل کردیم.
موقع رفتن بهم گفت :
دخترم می دونم که مازیار من بد کرده.
بالاخره چیزایی گفت که هیچ کدوم انتظارش رو نداشتیم.
ولی اگه راه داره اگه تو هم ته دلت هنوز حسی بهش هست
روش رو زمین ننداز.
مازیار واقعا عاشقته
و می دونم که پشیمونه.
ما هم پشت توییم ولی.
حق هم داری اگه قبول نکنی
ولی لطفا همینجوری ردش نکن.
اگر دوسش داری.
لبخند زدم و گفتم :
چشم.
- چشمت بی بلا
- میگم زن عمو جان. اگه امکانش هست شما هم به کسی چیزی نگید.
اصلا نمی خوام بفهمن من باهاتون صحبت کردن.
- باشه خیالت راحت دخترم.
- مرسی. یک دنیا ممنون.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #473 یکم دیگه با هم حرف زدیم و درد و دل کردیم. موقع رفتن بهم گفت :
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#474
بعد از کلی تشکر و تعارف تیکه پاره کردن
از خونشون اومدم بیرون.
خیلی هول بودم که زودتر زنگ بزنم.
ولی با خودم گفتم بذار اول با علی صحبت کنم.
تا اون راهنماییم کنه که چی بگم.
چه جوری حرف بزنم.
اونجور که زن عمو و عمو توصیف کردن
ممکن بود حتی جوابم رو نده.
یا جواب سر بالا بده.
این شد که اول زنگ زدم به علی.
سر کار بود.
جلسه داشت. گفت برا تایم نهار برم شرکت.
منم اول رفتم خونه.
یه دوش گرفتم.
یکم استراحت کردم و رفتم شرکتش.
توی اتاقش بود.
به منشی سپرده بود که من میام. برا همین دیگه گیر نداد
با معطلم نکرد.
ولی یه جوری بد نگاهم می کرد.
انگار که مثلا ارث باباش رو خوردم.
با دوس پسرش رو دزدیدم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #474 بعد از کلی تشکر و تعارف تیکه پاره کردن از خونشون اومدم بیرون.
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#475
چنان چشم ابرو میومد که بیا و ببین.
وقتی دیدم زیاد فیس و افاده داره
منم چشم غره ای حوالش کردم و رفتم تو اتاق امیر.
منو که دید بلند شد و با روی خوش گفت :
- به به ببین کی اینجاست.
سلام مادمازل
لبخند زدم و گفتم :
سلام خوبی؟ خسته نباشی.
- به خوبیت.خب بگو ببینم شیری یا روباه.
لبخند پت و پهنی زدم و گفتم :
شیر.
ابرو بالا انداخت و گفت :
به به. مبارکه. پس شماره رو گرفتی.
- آره. با زن عمو کلی حرف زدم..
بهشم گفتم به کسی چیزی نگه.
- امیدوارم واقعا که نگه.
- منم همینطور.
الانم اومدم که بگی به طرف چی بگم
- هنو زنگ نزدی؟
-نه. اونجور که شنیدم از ایناس که جواب درست حسابی نمی ده.
می خوام یه جوری صحبت کنم باهاش که مجبور شه جواب بده.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #475 چنان چشم ابرو میومد که بیا و ببین. وقتی دیدم زیاد فیس و افاده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#476
- والا من که تا حالا باهاش صحبت نکردم.
نمی دونم چی بگم.
ولی خب می تونم بگم که در عین حال که جدی صحبت می کنی
باید اون حس اعتماد هم بهش بدی.
و خیلی زود هم بگو چه نسبتی با مازیار داری و قبل رفتن بهت گفته که کجا می ره.
سر تکون دادم و گفتم :
خب الان زنگ بزنم؟
- بزن تا دیر نشده.
با استرس شمارش رو گرفتم.
هر یه بوقی که می خورد استرس منم بیشتز می شد.
بعد از چند دقیقه. جواب داد
ولی هیچی نمیگفت.
به علی اشاره کردم و گفتم جواب داده ولی چیزی نمیگه.
اونم لب زد که تو شروع به صحبت کن.
صدام رو صاف کردم.
- الو؟
بازم هیچی نگفت.
پشت خط هم بود.
- ببخشید پشت خطید؟
علی بهم فهموند که بخاطر مسائل امنیتی نمی تونه صحبت کنه و باید اول ازت مطمئن شه
این شد که خودم صحبت رو شروع کردم.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #476 - والا من که تا حالا باهاش صحبت نکردم. نمی دونم چی بگم. ولی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#477
- من دلارامم
نامزد سابق مازیار.
گفتن راه ارتباطی ما با مازیار شمایید.
حقیقتا من خیلی نگرانم
می خواستم یه خبر ازش بگیرم.
قبل رفتن بهم گفت که کارش چیه و کجا می ره.
اگرم چیزی می خواید که مطمئن شید راست میگم، من مشکلی ندارم.
یکم مکث طولانی شد.
و بالاخره زبون باز کرد.
- سلام. این شماره رو از کجا آوردید؟
- خیلی خیلی معذرت می خوام اگر بدون اجازه تماس گرفتم.
شماره رو از طریق مادر مازیار پیدا کردم.
لطفا ایشون رو هم سرزنش نکنید.
من خودم شماره رو گیر آوردم.
- اول از همه به طور جدی میگم، این شماره دست هیچ کس نباید برسه.
هیچ کس! من حسابی به خانواده مازیار هم تاکیید کردم..
و اینکه لطفا شما هم دیگه تماس نگیرید.
بادم خالی شد.
علی منتظر بود ببینه چی گفت بهم.
دیگه رمقی برام نموند که حرف بزنم
ولی خوشبختانه خودش ادامه داد.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #477 - من دلارامم نامزد سابق مازیار. گفتن راه ارتباطی ما با مازیار
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#478
- اما این بار از وضعیتش با خبرتون می کنم.
مازیار شدیدا درگیر کاره
و حداقل تا یک هفته ده روز دیگه بازگشتی در کار نیست.
بعد اون هم باز مشخص نیست. چون ماموریت مهمی داریم.
معلوم نیست نتیجش، چی میشه.
فقط براش دعاکنید و آرزوی سلامتی.
ولی هرچی بشه، قطعا تا یک هفته ده روزی که گفتم با خبر می شید.
استرس گرفتم و گفتم
- ببخشید. مثلا چی میشه؟
خطری داره تهدیدش می کنه؟
انگار کلافه شد. چون وقت نداشت با من سر و کله بزنه
- خانم این دیگه نیاز به گفتن نیست
شغل ما به طور کل پر خطره.
مسلمه که اتفافات غیر منتظره میفته.
ولی در هر صورت گفتم که براش دعا کنید
انشاالله که به سلامت تموم میشه و بر می گرده.
بغض کردم و گفتم :
بله درسته. ممنونم که جواب دادید.
- خواهش می کنم. یا علی.
گوشی رو قطع کرد
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #478 - اما این بار از وضعیتش با خبرتون می کنم. مازیار شدیدا درگیر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#479
گوشی رو آوردم پایین.
سرمم پایین بود.
لبم از زور بغص می لرزید.
علی که دید قطع کردم نگران گفت :
- چی شد؟ دلارام. چی گفت؟ خوبی ؟
با چشمای اشکی بهش زل زدم
دیدم تاز شد و واضح نمی دیدمش.
- حرف بزن. منم نگران کردی. مازیار حالش خوبه؟
به نشونه تایید سر تکون دادم.
- خب خداروشکر. چی گفت این مرده؟
نفس عمیق کشیدم که جلوی اشک هام رو بگیرم.
بعد گفتم :
گفت حالش خوبه. ولی تا یه هفته ده روز دیگه عه عملیات مهم دارن
که معلوم نیست چی میشه. تا همون موقع هم برگشتی در کار نیست
- خب... عزیزم. تو که می دونستی مازیار کجا رفته.
و واقعا هم کارش خطرناکه.
- اون مرده هم همین رو گفت... ولی خب...
- می فهممت.
غصه نخور. انشالله صحیح و سلامت بر می گرده.
- گفت دیگه زنگ نزنم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #479 گوشی رو آوردم پایین. سرمم پایین بود. لبم از زور بغص می لرزید.
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#480
- باید حق بدی دلارام.
خیلی کارشون حساسه.
امنیتیه.شوخی که نیست.
الانم هرچقدر که بخوای می تونی بیقراری کنی.
گریه کنی و بهونه بگیری.
ولی تهش آروم بشی و امیدوار.
از فرصت استفاده کردم و زدم زیر گریه
واقعا بهش نیاز داشتم.
بلند شد اومد بهم دستمال داد.
کنارم نشست.
یکی از دست هام رو با هم دردی گرفت.
و اجازه داد هرچقدر که می خوام اشک بریزم و خودم رو خالی کنم.
وقتی آروم شدم گفت :
الان خوبی؟
آهی کشیدم و گفتم :
آره.
خوبم.
- چشمات چه پفی کرد
- همیشه همینم. تا یکم گریه می کنم این شکلی میشم.
- با نمک میشی.
خندیدم.
- خب. اگه الان آرومی می خوام به یه سوالم جواب بدی.
تکراریه. ولی نیازه بازم بپرسم
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_دل_دیوانه #480 - باید حق بدی دلارام. خیلی کارشون حساسه. امنیتیه.شوخی که نیست
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_دل_دیوانه
#481
کنجکاو گفتم :
بپرس.
با کمی صبر گفت :
دلارام. هنوزم حاضری به پای مازیار بمونی؟
اون کل زندگیش همینه.
بهتم گفتم توقع زیادیه اگه بخوای که کارش رو عوض کنه.
چون مشخصه خیلی برای این شغل زحمت کشیده.
که حتی مجبور شد یه مدت خودشو ازت دور کنه
بازم ذهنم مشغول شد.
اگه خدایی نکرده چیزیش میشد چی؟
دقیقا انگار باز علی ذهنم رو خوند.
- خدایی نکرده دور از جونش واقعا
وقتی فکر کن یه درصد با نقص عضو
یا یه مشکلی برگرده. می تونی همچنان قبولش کنی؟
و کنارش بمونی؟
به اینش فکر نکرده بودم.
راست میگفت. این خیلی مسئله مهمی بود.
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥