دست یکی از شعرهایم را امشب میگیرم
پابرچین ، پابرچین
می آییم کنار تختت
من کنار پنجره می ایستم
و او...
میریزد بین موهات
سر میخورد روی گونه ات
میچکد توی یقه ات
و عطر تنت را هورت میکشد!
مست میشود
و تلو تلو میخورد تا پشت پلکهایت!
قول بده بی هوا چشمهایت را باز کنی
قول میدهم هول کند و لبهایت را ببوسد!
چقدر زیباست که این شعر
همین جا
تکمیل شود!
با یک بوسه...
حالا...
دیگر من شاعر خصوصی توام!
نه؟
| #حامد_نیازی |
@deli_ism ♥
یک نفرهست...
که خود نیست ولی خاطره اش...
صبح...
هر روز مرا سخت
بغل می گیرد..
| #سید_صادق_رمضانیان |
@deli_ism ♥
در تو
هـزار مزرعهی
خشخاشِ تازه است.
آدم به "چشمهای تو"
معتاد می شود..🙈
| #حمید_مصدق |
@deli_ism ♥
وقتی که یه نابینا ازت بخواد آسمون رو براش توصیف کنی
تازه میفهمی که چقدر حرف زدن بلد نبودی...
@deli_ism ♥
دلم میگه برو بهش بگو:
"خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست،
طاقت بار فراغ این همه ایامم نیست"
ولی در نهایت عقلم برندست؛
که میگه نگو نفهمه!
@deli_ism ♥
مستقلترین زن دنیا هم که باشی دوست داری وقتی میخوای بری بیرون یه صدای مردونه بهت بگه: مراقب خودت باش!
@deli_ism ♥
گاهی آدما، یه حسی از خودشون باقی میذارن، که حتی گذشت زمان هم نمی تونه کُهنشون کنه.
انگار همین دیروز یه نفر رو دیدی، که مثل هیچکس نبود.
انگار همین دیروز بود که باهاش یه عالمه حرف داشتی و نزدی.
همین دیروز بود که نگاهت رو اشک کردی و روت رو برگردوندی.
که وانمود کنی هیچی بین ما نیست...
همیشه تظاهر به دوست نداشتن؛ سخت تر از دوست داشتنه.
هر آدمی توی زندگیش، باید یه نفر رو باید داشته که براش بمیره...
حتی اگر اون یه نفر، هیچوقت این رو نفهمه.
| #پویا_جمشیدی |
@deli_ism ♥
رخصت دهید شال محرم بیاورید
پیراهن عزای مرا هم بیاورید
با اشکتان جراحت او خوب می شود
ای چشمهای غم زده مرحم بیاورید
مادر رسیده است کمی کوچه وا کنید
مادر رسیده گریه کند دم بیاورید
ما آمدیم خوب و بد آقا سوا نکن
ما را کنار فاطمه در هم بیاورید
یک نخ از آن عبای مبارک به ما بده
آقا عزا شروع شده پرچم بیاورید
ای ابرهای تیره شب گریه های ماست
ما آمدیم تا که شما کم بیاورید
از این به بعد نوبت دیوانگی ماست
باز این چه شورش است به عالم بیاورید
@deli_ism ♥
لا به لای بيت ها احساسِ مستی ميكنم...
بوی شعر محتشم... دارد محرم می شود
@deli_ism ♥
هدایت شده از The time
لااقل چراغی بیاور
اینجا را روشن کن
از وقتی رفته ای
تاریکی تمام خانه ی مان را گرفته
با آن لباس های اتو کشیده اش
که روی پنجره ها آویزان است
هرچه تلاش می کنم
بیرونش کنم
نور را بیاورم
بگذارم روبه روی این آیینه خاک گرفته
نمی شود که نمی شود
چندوقتی ست خودم را ندیدم
تو را ندیدم
قاب عکست را ندیدم
دلم گرفته
تنهایی دارد نور چشمانم را می گیرد
می ترسم آنقدر دیر بیایی
که نه چشم داشته باشم
و نه نور
بیا
دیر نکن.
#وحیدکرامتی
@the_time🌵🍕
وابستگی دارد به چشمت حال و روزِ من
دکتر تو باشی با کمالِ میل بیمارم
| #طاهره_اباذری_هریس |
| #روز_پزشک_مبارک💉♥️ |
@deli_ism ♥
ای کاش که دکتر بشناسد مرضم را
یک تو وسطِ این همه دارو بنویسد
| #الهه_سلطانی |
@deli_ism ♥
مهمترین چیزی که توی سالهای اخیر در مورد روابط فراموش کردیم و باعث شکستمون شده، همون جمله معروف مرحوم شکیباییه:
«ما در مقابلِ کسانی که دوستمون دارن، مسئولیم!»
@deli_ism ♥
طوبا خانُم که فوت کرد «هَمه» گفتند چِهلم نشده حسین آقا میرود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا به جایِ اینکه برود یک زنِ دیگر بگیرد، هر پنجشنبه میرفت سرِ خاک. ماهِ چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهَر برادرها سرگرمِ زندگی خودشان هستند، خیلی نمیرِسند که به او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و تویِ یک مهمانی نشانِ حسین آقا داد . حسین آقا که برآشُفت «همه» گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می شود. حسین آقا داد زد جایِ خالی زنم را هیچ زنی نمی تواند پر کند . تویِ اتاقش رفت و دَر را به هم کوبید. «همه» گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور میشود جایِ خالی زنش را پر کند . مَرد زن میخواهد. حسین آقا ولی هَر پنجشنبه می رفت سرِ خاک. سالِ زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. «همه» گفتند امسال دیگر حسین آقا زن میگیرد . سالِ دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد میداد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا میگفت آنموقع که بچهها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گِل درآمدند . حرفی از احتیاجِ خودش نمیزد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هَم زن، اما وعدهیِ پنجشنبهها سرِ جایش بود. «همه» گفتند دیگر کسی تویِ خانه نمانده، بچهها هم رفته اند، دیگر وقتَش است، امسال جایِ خالی طوبا خانم را پُر میکند. حسین آقا ولی سمعَک لازم شده بود، دیگر گوشهایش حرفهایِ «همه» را نمیشنید .
دیروز حسین آقا مُرد. تویِ وسایلش دنبال چیزی میگشتَند چشمِشان افتاد به کتاب خطی قدیمی رویِ طاقچه، دخترش گفت خطِ باباست، اول صفحه نوشته بود: «هَر چیز که مالِ تو باشد خوب است، حتی اگر جایِ خالی «تو» باشد، آخر جایِ خالی تویِ دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگِل پر شود . هزار نفر هم بروند و بیایَند آن دل دیگر هیچوقت دِل نمی شود.»
| #مریم_سمیع_زادگان |
@deli_ism ♥
نگرانی عضو جدانشدنی عشقه
نمی بینیش، نگرانی
میبینیش، نگرانی
حالش خوبه، نگرانی
تو چشمای روشننش نگاه میکنی، نگرانی
دروغ میگه خوب میفهمی، نگرانی
واسه همیشه میری واسه همیشه میره ولی بازم نگرانی...
| #مهسا_امینی |
@deli_ism ♥
فکر نمیکنی دیگه وقتشه انگشتای احمقتو رو کیبورد تکون بدی که بغله اسمت ایز تایپینگ بزنه تا ذوق مرگ شم؟!
@deli_ism ♥
امشب قلم به دستم و تصویر میکشم
تصویر یک سه ساله ولی پیر می کشم
تصویر جای زخم به دستان کوچکش
اثاری از کبودی زنجیر میکشم
در یک خرابه می کشم و در کنار او
یک تکه نان و کاسه ای از شیر میکشم
دارد دوباره با پدرش حرف مى زند
با اشك و آه، نیزه و شمشیر میکشم
در آخرين نفس به عمو فكر مى كند
هی پشت هم به دست و به تن تیر میکشم
از عمه خواستم بنویسم ولى نشد
ديگر قلم شکسته و تکبیر میکشم
| #سید_تقی_سیدی |
@deli_ism ♥