eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ تموم روزهاي گذشته رو مثل فيلم سينمايي جلوي چشمهام ميديدم؛ از زمان بچگيهايي كه به ياد ميآوردم تا دوران كودكي و زمان نوجواني و شروع عشقم، زمان فراق كشيدن، نامه هاي عاشقونه اي كه هيچوقت به مقصد نرسيدن، هديه هايي كه هيچوقت به دستش نرسيد، تعقيبهايي كه هيچوقت متوجه نشد، كتكهايي كه به خاطرش خوردم و هيچوقت متوجه نشد، دعواهايي كه به خاطرش انجام دادم تا كسي نگاه چپ بهش نندازه و زماني كه فهميدم عاشق شده... از اون روز ديگه خودم نبودم؛ تبديل شده بودم به آدم ديگه اي، آدمي كه ديگه خودش نبود. و اين آدم هر روز بزرگتر ميشد با قلبي كه ديگه وجود نداشت و ذهني كه فقط يه چيز رو ميخواست! رسيدن به اون و زمان گذشت و تقدير باعث شد تا با زني زندگي كنم كه هيچ حسي بهش ندارم! هيچ علاقه اي بهش نداشته باشم و حتي به خاطر اينكه دوست صميمي اون بود ازش متنفر باشم! اما هيچ چيز اونطوري كه ما فكر ميكنيم پيش نميره؛ هيچوقت زندگي با صداقت با ما رفتار نميكنه! زمان زيادي گذشت تا فهميدم كسي كه كنارش زندگي ميكنم؛ بهترين آدميه كه روي اين كره ي خاكي وجود داشته و يا حداقل بهترين آدميه كه تو عمرم ديدم! مهربونيهاش، صداقتش، اعتمادش، ايمانش، زيباييش، همه و همه باعث شده بود كه به خودم بيام و بگم احسان! بعد از اينهمه زجري كه كشيدي و غصه‌هايي كه خوردي نفهميدي به در بسته اي در ميزدي كه پشتش خالي بود و كسي منتظر تو نبود. حالا كسي در به روي تو باز كرده كه ميتونه تا آخر زندگيت كنارت باشه! با عشق تو رو بپرسته و برات چيزي كم نذاره. اون آرامشي كه دنبالش بودي اينجاست، درون اين آدم. شد تموم وجودم، همه ي قلبم رو واسه خودش كرد، بچه اي از جنس من و خودش توي شكمش پرورش داد و حالا كه تازه معني زندگي خوب رو مي‌فهميدم به خاطر من توي دردسر افتاده. كلافه شده بودم. اكسيژن برام كم بود و نفسم به شماره افتاده بود. گره ي كرواتم رو كمي شلتر كردم و به ميزي كه مهيار و آقاي صالحي پشتش نشسته بودن با التماس خيره شده بودم. نميدونم چقدر گذشت و تو اين مدت، زمان چطور سپري شد كه مهيار از پشت ميز بلند شد و به سمتمون اومد. بهم خيره نگاه ميكرد و من مستقيم به چشمهاش با التماس نگاه ميكردم. برگه‌ي داخل دستش رو روبه‌روم گرفت و گفت: - زودتر برو تا دير نشده. حس شوق و ناباوري تموم وجودم رو گرفته بود. از خوشحالي سر از پا نميشناختم. محكم و مردونه دست مهيار رو فشردم و با تموم احساس خوبي كه داشتم توي بـغـ*ـلم گرفتمش و گفتم: - خيلي آقايي. به هستي و آريا نگاه گذرايي انداختم و با لبخند پيروزمندانه اي از شركت بيرون زدم. ساعتم رو چك كردم و با بيشترين سرعتي كه از خودم سراغ داشتم سر قرار رفتم. 🔷💐🔷💐🔷💐 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🏴 اربعین که برای زیارت نیست‌!! - می گوید: اربعین نمی روم، چون نمی توانم دلچسب زیارت کنم! - با خنده گفتم: اولا قرار نیست به دل و نفْس بچسبد! امام معصوم (ع) زنده است، همه جا حاضر است! زیارت که نباید حتما به ضریح برسی! ثانیاً اربعین که فقط برای زیارت نیست، اربعین برای نشان دادن شکوه اسلام به دشمنان حسین بن علی (ع) است... @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
♨️ 💠آیت الله وحید خراسانی؛ 🔸شما جوانید؛ از دوران جوانی کار کنید! خواندن هر روزه قرآن را ترک نکنید، آن را به هدیه کنید. 🔸اگر یک گِلی را کنار دسته گل بگذاری، روز اول اثری نمی بینی، اما اگر یک ماه این گِل کنار آن گل بود، بعد که برداشتی می بینی بوی گل می دهد. دل من و تو نیز این گونه است؛ یک روز قرآن بخوانی، مثل گِلی است که یک روز کنار گل است، اما اگر یک سال هرروز قرآن بخوانی، آن هم قرآن را به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه کنی، آن وقت او به کرمش با ما چه معامله خواهد کرد؟ 🔸این است مقام و منصب؛ این است راه ارتباط با ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف. شما تصور می کنید او از نظرها پنهان است، ولی خبر ندارید که چشم ها از دیدن او محروم است، اما اشعه انوار او بر همه این دل ها می تابد. خود ایشان فرمودند: ما شما را فراموش نمی کنیم، ما مراعات شما را از دست نمی دهیم؛ بنابراین همه شما تحت نظر او هستید؛ پس سعی کنید از این نظر بیگانه نشوید. 🔸 نماز را اول وقت بخوانید، رابطه را با خدا حفظ کنید، قرآن را هر روز بخوانید، به او هدیه کنید. با این دو عمل، هم به مبدا عالم مرتبطید، هم به حجت او؛ آنگاه سعادت دنیا و آخرت نصیب همه شماست. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". هانى مى خواهد انكار كند امّا ابن زياد فرياد مى زند: "مَعقِل! بيا بيرون!". ناگهان مَعقِل از پشت پرده بيرون مى آيد. تا نگاه هانى به مَعقِل مى افتد، همه چيز را مى فهمد. مَعقِل همان كسى است كه هر روز به خانه او رفت و آمد داشته و پول زيادى را براى خريد اسلحه به مسلم داده است. ابن زياد مى گويد: "اى هانى! آيا اين شخص را مى شناسى؟". هانى كه مى فهمد ابن زياد از همه برنامه هاى او خبر دارد، سرِ خود را پايين انداخته و مى گويد: ــ من مسلم بن عقيل را به خانه خود دعوت نكردم; بلكه او بر من مهمان شده است. ــ تو از پيش من بيرون نمى روى مگر اين كه مسلم را به نزد من بياورى. ــ به خدا قسم، چنين كارى نخواهم كرد كه مهمان خود را به دست تو دهم. ــ بايد مسلم را به من تحويل دهى. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
جامانده نیست، هرکه دلش پرکشیده است با اشک چشم، هم نفس زائران شود @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق (ع) فرمودند: هر كس دوست دارد روز قيامت، بر سر سفره‏‌هاى نور بنشيند بايد از زائران امام حسين عليه السلام باشد.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما دست‌ها گرم قنوتند، زحاجت لبریز گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه عراقی ۳۰ سال پیش دریزد روستای سرو و ارنان با زنی ازدواج می کنه وبعد از چندسال به خانمش میگه بریم عراق؛ خانمش نمیره وان هم بچه ۲ ساله رابرمیداره ومیره عراق وبه بچه اش مگه مادرت مرده و حالا که بر اثر مریضی درحال فوت بوده به فرزندش جریان راتعریف می کنه وپسرهم باواتساب وتماس های تلفنی بامادرصحبت مکنه ومادرهم باکاروان پیاده روی به عراق می رود وبعداز ۲۸سال فرزند خود را می بیند @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
✏️مشکل آن جاست که مجوز تئاتر مستهجن و سینمای خانگی ناهنجار را صادر می‌کند؛ اما تشکیلات توسط اداره می‌شود. او از بالای چشمه گالن گالن سم وارد جامعه می‌کند، این از پایین با میکروسکوپ دنبال مولکول آلوده می‌گردد... هم نشدنی است، هم هزینه ساز! ✍️ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
🌳 🌳 حتماً نام عبّاس، عموى پيامبر را شنيده اى ؟ او دو پسر دارد يكى به نام عبد الله و ديگرى به نام عُبيد الله . اين دو برادر امروز در كوفه هستند و هر دو از علاقمندان به امام حسن(ع)مى باشند . اما اگر با من تا آخر كتاب همراه باشى متوجّه مى شوى كه چگونه، راه اين دو برادر از هم جدا شده و يكى از آنها (عبيد الله) بزرگترين ضربه را به حكومت امام حسن(ع) مى زند . نگاه كن ! عبد الله بن عبّاس، از جا بر مى خيزد و در كنار منبر مى ايستد رو به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اين آقا فرزند پيامبر شما و جانشين امام شماست، برخيزيد و با او بيعت كنيد" ! با تمام شدن سخن عبد الله بن عبّاس همه مردم، آمادگى خود را براى بيعت كردن با امام حسن(ع)، اعلام مى كنند و در جواب عبد الله بن عبّاس مى گويند : "ما بسيار امام حسن(ع) را دوست داريم، به راستى كه او شايسته خلافت مى باشد". مردم دسته دسته به سوى امام مى روند و با او بيعت مى كنند . همسفر خوبم ! امام حسن(ع) وقتى هجوم مردم را براى بيعت مى بيند از آنها قول مى گيرد كه همواره به سخنان و دستورات او گوش فرا دهند و مردم نيز با صداى بلند مى گويند : "ما همه گوش به فرمان تو هستيم" . آيا مى دانى چند نفر در كوفه با امام حسن(ع) بيعت مى كنند ؟ بيش از چهل هزار نفر ! اكنون بيعت با امام تمام شده است، و امام حسن(ع) زمام حكومت را به دست مى گيرد، و براى شهرهاى مختلف فرماندارانى را منصوب مى كند، عبد الله بن عباس را به سوى شهر بصره مى فرستد . امام حسن(ع)، دو ماه به بررسى اوضاع مى پردازد و سعى مى كند مسائل داخلى را سر و سامان بدهد . البتّه لازم است بدانى كه محدوده حكومت امام حسن(ع) فقط عراق نيست، بلكه تمام مناطق اسلامى (به غير از شام) زير نظر كوفه اداره مى شوند . آرى كوفه به منزله پايتختى براى حجاز (مكه و مدينه)، يمن، ايران و . . . به شمار مى رود. 🦋🌹🌷🦋🌹 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
دعامیکنم درفراسـوی این شب تاریک و سیـاہ "" خـداونـد "" نور عشق بی حدش را بتابانـد برخوشه‌ی آرزوهـای شمـا تا صـدها ستـارہ بروید برای اجابت آنـها شبتـون آروم دلتون شاد دوستان 🌙 ⭐️✨🌟🌟🌹🌷💐🦋           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110 🏴🖤🏴
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ مبينا مردي كه هيكل بزرگي داشت دستهام رو باز كرد و با صداي كلفتش غريد: راه بيفت. متعجب نگاهش كردم كه بلندتر فرياد زد: - مگه كري؟! به زور پاهام رو كه مثل چوب خشك شده بودن جمع كردم و سعي كردم بايستم؛ اما پاهام حسابي خواب رفته بودن و حس سوزن سوزن شدنشون تا مغز استخوونم ميرفت. لنگان لنگان قدم برميداشتم كه گفت: - فكر فرار به سرت بزنه خودت ميدوني كه چه بلايي سرت مياد؟ با پوزخندي گوشه ي لبم نگاهش كردم كه دوباره گفت: - زودباش! سعي كردم قدمهام رو بهتر بردارم؛ اما پاهام واقعاً ياري نميكرد. خيلي دوست داشتم بپرسم كجا داريم ميريم؛ اما همچنان جلوي دهنم بسته بود. ايستادم كه برگشت و بهم خيره موند. چرا وايسادي؟ سعي كردم با دهن بسته بگم: - كجا داريم ميريم؟ دستمال رو از دهنم جدا كرد كه دوباره گفتم: - كجا من رو ميبري؟ - فوضوليش به تو نيومده. راه بيفت. همونجا ايستادم كه عصبي شد و بازوم رو گرفت. - بهت ميگم راه بيفت. - بايد بدونم من رو كجا ميبرين. - ميبريم كه بكشيمت. واسه تو چه فرقي ميكنه؟ چپ چپ نگاهش كردم كه گفت: امروز شايد بتوني برگردي خونه! البته اگه شانس بياري. بازوم رو بيشتر فشار داد و رو به جلو هل داد كه چند قدمي جلو پرت شدم و آروم قدم برداشتم. از سالن بزرگ كه خارج شديم نور خورشيد چشمهام رو اذيت ميكرد. دستم رو جلوي نور آفتاب گرفتم تا چشمم بهش عادت كنه. داشتم محوطه ي بيرون رو از نظر ميگذروندم كه بلافاصله پارچه اي روي سرم كشيده شد و صداي اعتراضم شنيده شد: - چيكار ميكنيد؟ دارم خفه ميشم. بي توجه به دادوفريادم سرم پايين گرفته شد و انگار كه سوار ماشين ميشدم. دستهام رو از پشت بستن و سرم پايين نگه داشته شد و درد تو ناحيه ي گردنم رو تا عمق وجود حس كردم. نميدونم چه مدت گذشت تا بالاخره فشار دستش كم شد و تونستم سرم رو بالا بگيرم. از درد حـ*ـلقه ي اشك توي چشمهام جمع شده بود. فقط ميخواستم كه زودتر تموم بشه اين زجر، اين كابوس وحشتناك. از ماشين پياده‌م كردن و پارچه ي روي سرم رو برداشتن. چشمهام رو چندبار بازوبسته كردم تا بتونم به خوبي روبه روم رو ببينم. دو مرد هيكلي روبه روم نميذاشتن كه به خوبي جلوم رو ببينم. خودم رو كمي اينطرف و اونطرف كشيدم و قددرازي كردم تا مرد كتوشلواري رو كه به نظر رئيسشون مياومد ديدم و بعد از اون ماشيني كه ايستاد و احسان از اون پياده شد. ناخودآگاه با تموم وجودم فرياد زدم: - احسان! دو مرد روبه رو به سمتم برگشتن و دو مردي كه ظاهراً پشت سرم ايستاده بودن بازوهام رو گرفتن. ميخواستم با تموم وجود دوباره اسمش رو فرياد بزنم و ازش كمك بخوام. سعي ميكرد كه خودش رو بهم نزديك كنه؛ اما بهش اجازه نميدادن. - مبينا! حالت خوبه؟ نگران نباش عزيزم. خيلي زود تموم ميشه. قول ميدم! اشك چشمهام سرازير شد و با التماس گفتم: تو رو خدا ميخوام بيام پيشت. مرد كتوشلواري اشاره اي كرد و دو مرد روبه روم كنار رفتن. حالا ميتونستم احسان رو به درستي ببينم. چقدر چهره‌اش ناراحت بود، چقدر غم داشت. ريشهاش در اومده بودن و موهاش نامرتب بودند. لباسهاش پر از چروك بودن و از اون احسان هميشه خوشتيپ و خوشپوش خبري نبود. با ناباوري نگاهش كردم. چه بلايي سر خودت آوردي؟! دستهاش رو از پشت محكم گرفته بودن و اجازه نميدادن جلوتر بياد. نگاهش ثانيه اي هم از من جدا نميشد. نگاهش پر از التماس و خواهش بود. پر از تمنا بود و نگاه من هم كمتر از اون نبود. مرد بين نگاه من و احسان فاصله انداخت و روبه روي من ايستاد. نگاهم رنگ نفرت گرفت و بهش خيره شد؛ اما چشمهاي اون پر از حس خشونت و تحقير بود. انگار كه لـ*ـذت ميبرد از اين حس از تحقيركردن ديگران و به زانو نشستنشون. رو به احسان گفت: - حتماً زنت رو خيلي دوست داري نه؟ نگاهي به من انداخت و دوباره گفت: به خصوص از قيافه‌اش خيلي خوشت مياد. مگه نه؟ احسان با نفرت و خشم بهش زل زده بود. - من هم ازش خوشم اومده. صورت جذابي داره. احسان نتونست بيش از اين تحمل كنه و با عصبانيت گفت: - خفه شو مرتيكه! صداي قهقهه‌ي بلندش با صداي پر از خشم احسان يكي شد و چند قدمي بهم نزديك شد. دستش رو روي صورتم كشيد كه سرم رو عقب كشيدم و فرياد احسان بلند شد: - بهش دست نزن عوضي! ولش كن. اگه مردي بيا مردونه حلش كنيم. صورتم به‌شدت به‌سمت ديگه‌اي پرت شد و طعم بد خون توي دهنم پخش شد. ناباور بهش خيره شدم و بعد از اون به احسان با التماس چشم دوختم. احسان شوكه شده بود و بيحركت بهم نگاه ميكرد. 🦋🌹🦋🌹🦋🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
⇦مـحـمــــ♡ـد در حدیث معتبر آمده است که گروهی از یهود در مورد نام حضرت سؤال کردند و نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: خداوند مرا «محمد» نامید زیرا که من ستایش شده در زمین هستم. و در روایات بسیار وارد شده است که حضرت رسول (ص) فرمودند: حق تعالی من و ... ‌● شیخ صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۱۲۷ و ۱۳۵، الامالی، ص۲۵۶، معانی الاخبار، ص۵۱ و ۵۶. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
💠آیت‌الله حائری شیرازی؛ 🔸اگر به جام فلزی ضربهای وارد شود، مدتها ارتعاش خواهد داشت، ولی اگر جام را با دست بگیریم و ضربهای به آن وارد کنیم، دیگر ارتعاشی نخواهد داشت. 🔸انسانی که تکیه گاهی ندارد و خدا او را نگرفته است، با یک ضربه آرامش خود را از دست داده و تا مدت‌ها مضطرب، سردرگم و حیران خواهد ماند. اما کسی که متکی به خداست و دلش به او آرام شده و خدا او را گرفته، در مقابل ضربات، مضطرب نخواهد شد و آرامش خود را حفظ خواهد کرد. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
بنده ی من! تو به هنگامی که به نماز می ایستی، من آنچنان گوش فرا میدهم، که گویی همین یک بنده را دارم، ولی تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری... @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
🖊 : خدا دنيا را برای , خلق كرد. اصلاً دنيا كلاس است، منتها امتحان‌ها دو قسم است؛ گاهی امتحان، هر روز است ولی گاهی امتحان‌های سنگين، سالی يك بار يا دو بار است. 🔸 گاهی يك بار يا دو بار انسان يا می‌شود يا فراوانی به او پيشنهاد می‌دهند يا به او پيشنهاد می‌دهند و در بوته‌ی آزمايش قرار می‌گيرد، وگرنه امتحانات جزئی هر روز و هر لحظه هست. @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>