eitaa logo
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
223 دنبال‌کننده
991 عکس
215 ویدیو
4 فایل
#دلنوشته‌برای‌شهید‌ #نحوه‌آشنایی‌شماباشهید‌ #داستان‌تحول‌شما‌به‌واسطه‌شهید #عنایات‌شهیددهقان 📩ارسال آثاربه: @vesal_h213 ♻️تبادل: @shahid_m_dehghan صفحه اینستاگرام: Inastagram.com/hoseinvesali
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 به دوست داران من بگو آن لحظه که احساس تنهایی می‌کنید تنها چیزی که شما را آرام می‌کند من هستم... 💙 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ❣ @Delneveshte_shahid_dehghan
• . وقتی برای دنیایِ بقیھ از دنیات گذشتے میشے دنیایِ یہ دنیا آدم°🙂🧡 آرھ . . همون قضیہ‌ۍِ عزت بعد شھادٺـ🌙 🌱 •┈┈••✾•✨⁦♥️⁩✨•✾••┈┈• @Delneveshte_shahid_dehghan •┈┈••✾•✨⁦♥️⁩✨•✾••┈┈•
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• ❤️ 📆امروز شنبه:۰۲ /۰۵ / ۱۴۰۰ 📿|ذکـر روز شنبـه: «یـا رَبَّ العالَمیـن » (100 مرتبه) ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈ @Delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈
🌻 [در شگفتم از كسی كه می تواند استغفار كند و نااميد است.] ➣|@delneveshte_shahid_dehghan
{به‌نام‌خدای‌دلسوخٺگان} رمان کوتاه و ♥️ قسمت 🌿 پویامو بردن برای تعویض پانسمان .. منم به اصرار اقای پرستار از اتاق خارج شدم. تا از اتاق دراومدم بیرون، انقدر حالم بد بود که افتادم کف بیمارستان!💔 مامانم اومد بلندم کرد، گفت: - حال پویا چطور بود؟! گفتم: - اینا که میگن خوبه! مامان پویای من کامل سوخته، سرتاپاش سوخته😭 و گریه.. و گریه.. و گریه😭 بعداز تعویض پاسمان، هرکسی میرفت دیدن پویا، حالش داغون میشد! همون کسایی که قبل از ملاقات من رو دلداری میدادن، خودشون که از اتاق میومدن بیرون داغون بود حالشون!😔 همون روز پویا منتقل شد یه بیمارستانـ دیگه... زمانی که آمبولانس🚑 اومد میخواستم سوار آمبولانس بشم که پرستار گفت: - شما کجا خواهرم ؟!🤨 - منم میخام بیام با شوهرم! - نمیشه خواهرم حال شوهرت خوبه - تروخدا آقا، من میخوام همراه شوهرم بیام - خواهرم یه سوال، شما اقاتون رو دوست دارین؟! - این چه سوالیه معلومه که دوسش دارم!❣ - خب وقتی کسی رو دوست داری دلت میاد اذیتش کنی... ؟! - اخه اذیتِ چی! من میخوام باهاش برم، من میخوام پیشش باشم، باید منم بیام وگرنه نمیذارم آمبولانس حرکت کنه! - اقاتون خودش به من گفت خانومم نیاد تو امبولانس، طاقت اشکای خانومم رو ندارم، اگه بیاد ناراحت میشه، نمیتونم ناراحتیش رو ببینم.. خواهرِمن اقاتون بخاطر خودتون میگن چون شمارو دوست دارن نمیخوان اذیت بشین اونوقت خودتون میخواین بیاین و اونو اذیت کنین؟! من دیگه هیچی نگفتم..😢 زبونم بند اومد از اینهمه عشق پویام به من.. اخه تو اون وضعیت به فکر من بود! از اینهمه عشق پویا زبونم بند اومده بود :) هیچی نگفتم دیگه، تا اینکه اوردن پویا رو .. گفتم: پویا؟!😢 یهو سرش رو برگردوند سمت من و تمام اون لوله هاو سیم هایی که بهش وصل بود کنده شد!😭 سرشو چرخوندُ گفت - جانم نازنازم! جان؟ .. - پویا اینا نمیذارن من باهات بیام .. اشکش از گوشه چشمش اومد .. - عزیزم فردا بیا بیمارستان، حالم خوبه، فردا مرخص میشم! و در امبولانس رو بستن...🚑 اشک چشم من بود .. که بدرقه شون کرد😭 ..🍃 🖊نویسنده: بانو مینودری ʝסíꪀ➘ @Delneveshte_shahid_dehghan
♥️ از روز اولی که محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش بود!🥺 با خیلیا فرق داشت... مغرور و متکبر نبود... خودش برای رفاقت قدم جلو میذاشت... اصلا هم چیزی رو به دل نمیگرفت🙂 خیلی معرفت داشت ، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست و تا اونجایی که در توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری کمک میکرد. اگه کسی ناراحت بود، حتی شده نصفه شب! با موتور میرفت دنبالش و میبردش بیرون، طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت غمی داشته!☺️ امر به معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود... عین یه برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از تجربه داره پشتمون بود🌱 خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد..😄 یکی از آخرین شبهای قبل از رفتنش، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره..🥀 ولی اون آماده رفتن بود، دفاع از حرم رو وظیفه میدونست ... میگفت حالا که در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه... گفت ناراحت نباش! من برمیگردم...🚶🏻‍♂💔 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری، از وابستگی ها و دل بستگی هات دل کندی، حتی موتورتم دادی رفیقت، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه آخرت جمع میکنی.. بعد به من میگی برمیگردی؟؟!!😔 از اون خنده های همیشگی به لباش اومد؛ طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم :) انگار یه خداحافظی همیشگی بود...😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو و... رفت...🚶🏻‍♂✋🏻 دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم تا روزی که خبر شهادتش رسید..🕊 اون لحظه فقط یادمه که همه رو محمدرضا صدا میکردم...😭💔 🍃به نقل از ʝסíꪀ➘ @Delneveshte_shahid_dehghan
🌸 رهبرانقلاب: شغل اوّل زن تربیت فرزند است. نمیگوئیم شغل دیگر نداشته باشد، اسلام مانع نیست، اما اوّلین و اساسی‌ترین و پراهمیت‌ترین شغل زن، مادری است. 🆔 @delneveshte_shahid_dehhhan
دلت که گرفت،  دیگر منت را نکش،  راه باز است،  نگفته تو را میخواند. اگر هیچ کس نیست،  که هست؛ پرهایت را بسوی آسمان بگشا و  در آغوش آرام بگیر... ‍‎‌‌‎‎ 🕊 🌱 •┈┈••✾•✨⁦♥️⁩✨•✾••┈┈• @Delneveshte_shahid_dehghan •┈┈••✾•✨⁦♥️⁩✨•✾••┈┈•
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• ❤️ 📆امروز یکشنبه:۰۳/ ۰۵ /۱۴۰۰ 📿|ذکـر روز یکشنبـه: «یا ذَالجلالِ و الاِکرام » (100 مرتبه) ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈ @Delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[﷽]• 「‌📱| 」 💬|پیامبراکرم‌(ص): هـرڪس‌ازدنـیـابــرود ودردلش‌به‌انـدازه‌دانـه خـردلی‌محبت‌علـی‌(ع) باشد،سرانجام‌خدا او را واردبهشت‌خواهدڪرد... 📚 الامالی‌شیخ‌طوسی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💚 🆔| @Delneveshte_shahid_dehghan
☘ ✨قُل یَتَوَفَّىٰکُم مَّلَکُ المَوْتِ... 🌱فرشته ای که قرار جون مارو بگیره مشخص شده و مقدمات کار هم انجام شده فقط زمانش مشخص نیست. ما هم کم کم باید آماده بشیم❗️ 💫سوره مبارکه سجده آیه ۱۱ •┈┈••✾•✨⁦♥️⁩✨•✾••┈┈• @Delneveshte_shahid_dehghan •┈┈••✾•✨⁦♥️⁩✨•✾••┈┈•
💌 🎁 (بسم رب الحسین ) وقسم به آن روز که مرا فرا خواندی،آنگاه که هیچ نداشتم و چون بادبادکی در هوا معلق بودم... مرا گرفتی و خواستی هدایتم کنی.آری تو نجاتم دادی از تمام سراب های لذت بخش گناه که قرار بود روح تازه شکفته شده جوانی مرا به منجلاب بکشد. آمدی اما هنوز از خودم مطمئنم نبودم.به اضطرار نرسیده بودم.یکسال گذشت تا فهمیدم واقعا به وجودت نیازمندم.دست به دامانت شدم تا اگر میخواهی همراهی ام کنی،از خودت برایم نشانه ای بفرستی. ۲۲ بهمن ماه بود و رزق کوچکی نصیبم شد. آن روز حال روحی خوبی نداشتم،مدام در تلاطم بودم. نمیدانستم حقیقت کجاست و چیست...! میان آن همه نام و آن همه رزق،تو دوباره سراغم آمدی،نوشته بودی: [شهادت بال نمیخواد،حال میخواد،از طرف رفیق شهیدت محمدرضا دهقان امیری] از آن روز شدی رفیقی که در همه حال کنارم بود. خوشی و ناخوشی،بارها از سر کم عقلی امتحانت کردم تا ببینم صدایم را میشنوی یا نه... از آن روز نه تنها تو،بلکه رفقای شهیدت زندگی ام را رنگین کمانی کردند،انگار برایم هیچ چیزی جز شهدا وجود ندارد.وجود تو باعث شد تا دغدغه ای جز خوشحالی تو و خدا نداشته باشم. مدام در پی اینکه برای تو و خدا چه کنم تا خوشحال شوید،شدی" خط کش" زندگی ام... تا برای راه رفتن هم تحقیق میکردم چگونه باشد که تو و خدا ناراحت نشوید. لبخند خدا را حس میکردم. منی که از عشق و دوستی کم ضربه نخورده بودم،حالا به عشقی دست یافته بودم که عشق های زمینی برایم مسخره شده بود. آخر این عاشق ها چه می فهمند وقتی دچار گناه میشوی و رفیقت را ناراحت و دور از خودت احساس میکنی؟ چه می فهمند آن زمان که باتمام وجود چله و عهد میبندی تا دیگر آن گناه را مرتکب نشوی و درخواست کنی تا رفیقت کنارت باشد. اما تو حتی در مواقع گناهکاری هم کنارم بودی. تو شدی چهارچوب عقاید و سلایق و رفتارها. تو شدی قانون زندگی. ای که مرا خوانده ای،راه نشانم بده 🔶نام صاحب اثر:رقیه مرتضائی @Delneveshte_shahid_dehghan
خدایا!💖 [منم که خطاها پشتم را سنگین کرده؛ و منم که گناهان عمرم را نابود ساخته؛ و منم که به نادانیم، تو را نافرمانی کردم؛ و تو شایستۀ این نبودی که من این‌گونه با تو معامله کنم.] @Delneveshte_shahid_dehghan
برادرم... ازآن‌ࢪاھٖے ڪِہ‌رَفتے''بࢪگرد'' اینجٰادِلٓے بٖہ‌اندازِھ‌نبودنَت هࢪلحظٖہ‌تنگ‌اَستْ💔:) 🌙 ʝסíꪀ➘ @Delneveshte_shahid_dehghan
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• ❤️ 📆 امروز دوشنبه: ۰۴ /۰۵ /۱۴۰۰ 📿|ذکـر روز دوشنبـه: «یـا قاضیِ الحاجات » (100 مرتبه) 🍃مناسبت روز : ولادت حضرت امام علی النقی الهادی علیه سلام ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈ @Delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•💠•✾••┈┈•┈┈┈
♥️ "شهیـد مجید صانعی " ولادت⇦۱۳۵٨/٣/٢٨ محـل ولادت⇦همدان شهـادت⇦١٣٩۴/٧/٢٣ محل شهـادت⇦ سوریه مزار⇦گلزار شهدای همدان ┈┈┈•┈┈••✾•🌹•✾••┈┈•┈┈┈ @Delneveshte_shahid_dehghan ┈┈┈•┈┈••✾•🌹•✾••┈┈•┈┈
{به‌نام‌خدای‌دلسوخٺگان} رمان کوتاه و ♥️ قسمت 🌿 بعد که رفتیم ملاقات، تو بخش مراقبت های ویژه ی سوختگی bicu.. از پشت شیشه دیدمش، صورتشو باز کرده بودن... تا رفتم دیدم چشمش به شیشه هست منو دید خودشو کشید بالا گفت: - خوبی؟😍 منم خواستم خودمو با روحیه و محکم نشون بدم! گفتم: - اره خیلی، تو خوبی؟! درد داری؟! اینجا خوبه؟! راحتی؟!🙂 - اره درد ندارم، خوبم .. بعد اشاره داد بیا داخل🙋🏻‍♂ - اجازه نمیدن؛😕 چشمک زد!😉 - از اون در بغل بیا .. اومدم برم پرستاره نذاشت! - نمیذاره😒 از داخل صدا کرد، یه پرستار اومد بالا سرش، دیدم پویا داره چجوری حرف میزنه، دقیق لب خونی کردم😄 گفت: - اقا توروخدا زنمه بذار بیاد تو... اقاعه گفت: - نمیشه عزیزمن اینجا بخش سوختگیه، نمیشه.. - توروخدا یک دقیقه فقط بیاد تو زود بره؛ توروخدا ...😕 منم از اینور شیشه بهش اشاره میدادم بذاره بیام، که اقاعه گفت - نه.. همزمان اشک از چشامون ریخت😢 - اشکال نداره خانومم دوروز دیگه میام بخش میای پیشم باشه؟ گریه نکن دیگه؟💔 منم زود اشکامو پاک کردم‌... یکم دیگه حرف زدیم البته با لب‌خونی و اشاره! بعد دیگه ساعت ملاقات تموم شد، دلم نمیومد برم.. هی خدافظی کردیم بزور دستشو میاورد بالا👋🏻 چند بار گفت: - مواظب خودت باشیا😊 دیگه اومدن کرکره رو ببندن.. گفت : - دوست دارم💕 باز اشکش اومد😢 منم گفتم : - من بیشتر اقایی.. توهم مواظب خودت باش😭❤️ ..🍃 🖊نویسنده: بانو مینودری ʝסíꪀ➘ @Delneveshte_shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡♡ و من احساس مے‌کنم اینجا در این سرزمین دختران زیادے ‌هستند که هر روز، پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ے‌سنگینِ خود دفاع مے‌کنند از نجابتشان و هر لحظه شهید مے‌شوند انگار... پس" " حواست به حجابت باشد...♡ 🌱@delneveshte_shahid_dehghan