خانُمجان
از همان کودکی صدایش میکردیم خانم جان.
مثل فیلم هایی که در یک خانهی بزرگ از خرد و کلان خطاب به همسر خان میگفتند: خانم.
مادرم میگفت این عبارت را همسایه او که خواهر رضاعی پدر بزرگ هم بود، این قدر تکرار کرد تا نوه ها دیگر از الفاظی مثل عزیز و ننه استفاده نکردند.
البته ما گاهی الفاظ را ترکیب میکردیم: عزیز خانم جان.
در عالم کودکی اسم مادربزرگ برایم همان خانم جان بود. کسی او را به اسم صدا نمیکرد؛ حتی پدربزرگ.
پدربزرگ هم یا او را خانم صدا می زد و یا اگر از فاصله دور میخواست صدایش بزند میگفت: مادر محمد.
دایی ها و خاله ها وقتی او را صدا می زدند خطابشان مادر بود ولی در حرف زدن با نوه ها باز همان اصطلاح خانم جان را بکار می بردند.
.
خانم جان، جان خانه و فامیل بود.
سایر فامیل هم حتی میدانستند که خانم جان اسم خاص مادربزرگ ماست.
اگر کسی از فامیل از ما میپرسد کجا بودی یا کجا میروی و مقصد ما خانه پدربزرگ بود، یک کلام میگفتیم: خونه خانم جان.
خانم جان، خانم خانه و فامیل بود.
اگر عصر یا شب به منزلش میرفتیم، ناخنک زدن به باقی مانده غذای ظهرشان را حق طبیعی خودمان می دانستیم. دست پخت محشر خانم، جایی برای تعارف نمیگذاشت.
مهارتش در خورشت بِه بود و قرمه سبزی. عجیب بود که ماکارانی را هم استادانه می پخت. چند تا از نوه ها هم عاشق طعم کوفته برنجی هایش بودند و شوهر خاله عاشق طبخ املت او.
قانون نانوشته خانه شان این بود: موقع اذان تلفن را جواب نمیدهد و درب چوبی خانه هم بسته هست. اذان که تمام میشد، چادر نمازش را سر کرده بود و روی صندلی اش رو به قبله نشسته بود.
خرداد ماه، یادآور نام او برای من است. خرداد ماه بود که او را با تخت برانکارد به سمت بیمارستان بردند ولی دیگر به خانه برنگشت.
خانم جان، هم خانم خانه و هم جان خانه و فامیل بود.
@delneveshtetalabe
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
خدایش رحمت کند معلم شهید مرتضی مطهری را. فکر میکنم که اخلاص او باعث شده گاهی چند دهه از عمر خود جلوت
دو جمله طلایی....
#حجاب
مسأله حجاب ص ۱۹۴
کلیشههای دوستداشتنی
کلیشهها همیشه بد نیستند.
باید آنها را با نگاه تازهای مرور کرد.
امروز پنجشنبه یک تیر ۱۴۰۲، اولین روز نوشتن انشایی است که باید در روز اول مهر بخوانیم.
موضوع انشاء هم این است:« تابستان خود را چگونه گذراندید؟»
واقعیت این است که طیف زیادی از مردم، فراغت بیشتری در ایام تابستان دارند مثل دانش آموزان، معلمان، دانشجویان و طلاب و اساتیدشان و...
از امروز در حال نوشتن هستیم. پس این کلیشه را با نگاهی نو ببینیم: تابستان خود را چگونه دارم رقم میزنم؟
پینوشت:
۱/چند سال قبل در سایت مهندس طلبه مطلبی در این باره نوشتم:
http://zolfaqar.ir/?p=2797
مرور آن بعد از چند سال برای خودم هم شیرین بود.
۲/تا بعد از نیمه تیر، امتحانات حوزه و موسسات حوزوی برقرار است.
دندان
در درد نوشتن هم لذت خودش را دارد.
واقعا نمیدانم چرا طعم درد دندان این قدر متفاوت است. مثل خوردن غذای مانده و نپخته ولی سوخته ای است که پر از نمک شده. طعم عجیبی دارد. اصلا قابل مقایسه با طعم دردهای دیگر نیست.
میگویند دردهای ناحیه صورت این چنین هستند که سریعتر به عصب های مغز پیام مخابره میکنند. نمیدانم این عصب ها چه میکنند؛ فقط این را میدانم که باز دارم طعم عجیب درد دندان را می چشم.
#موقت
این یک مکالمه است!!
شما چطور مکالمه میکنید؟
وَ قَالَ لَهُ نَصْرَانِيٌّ :أَنْتَ بَقَرٌ .
قَالَ :لَا أَنَا بَاقِرٌ .
قَالَ أَنْتَ ابْنُ الطَّبَّاخَةِ.
قَالَ:ذَاكَ حِرْفَتُهَا.
قَالَ :أَنْتَ ابْنُ السَّوْدَاءِ الزِّنْجِيَّةِ الْبَذِيَّةِ .
قالَ إِنْ كُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَ اللَّهُ لَهَا وَ إِنْ كُنْتَ كَذَبْتَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ
قَالَ فَأَسْلَمَ النَّصْرَانِي.
مردى نصرانى به او گفت تو بقر(گاو)هستى.
فرمود:نه من باقرم !
گفت:فرزند زنى آشپزى.
فرمود:اين شغل او بوده.
گفت:تو فرزند يك سياه حبشى نابكارى؟
فرمود :اگر راست ميگوئى نابكار بوده خدا از او بگذرد اگر دروغ ميگوئى خدا از تو بگذرد،
نصرانى مسلمان شد.
قسمت اول مکالمه:
ما اگر در اولین قسمت این مکالمه قرار بگیریم چه کار میکنیم؟
عبارت های زشتی همچون:
نگذار آن روی سین گاف من بلند بشه! و... حکایت از وضعیت ما دارد.
قسمت دوم:
عبارت بی معنایی که حتّی بین برخی از مذهبی ها هم رایج است:
وقت اسم مادرم را آورد دیگر نفهمیدم، من هم هر چه از دهانم بیرون آمد به او گفتم....
فحشِ ناموسی داد، من هم دیگر نفهمیدم....
قسمت سوم مکالمه:
چند نقطه می گذارم....
کمی تامل کنیم...
رفیق هیاتی! بچّه شیعه،با شما هستم...
شما که عاشق اهل بیت هستی و سینه زن و گریه کن...
اگر تو هم فحش بدهی و ناسزا بگویی...
اگر فحش هایِ زشتِ رایج در جامعه و فضای مجازی را تو هم تکرار کنی، پس چه اقتدایی به امامت کرده ای!!؟؟
#شهادت_امام_محمد_باقر
#امام_باقر
#روایت
هدایت شده از یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
وقتی قصد آدم شدن نداریم
امروز عرفه هست و شوق و اشتیاقِ افراد زیادی برای خواندن دعا،آن هم در کربلا و یا یک مکان مذهبی
امّا سوال این است:
هدف از این کار چیست؟؟
آیا با خواندن دعا می خواهیم معجزه کنیم و یا دعا مقدمه ای است برا هدفی دیگر؟!!!
دعا خواندن با این شرایط هدف است یا وسیله!؟
وقتی هدف از خواندن دعا،تقرّب به خدا نیست و اراده نکرده ایم که #عبد شوییم،با صحنات دردآوری رو به رو می شوییم
مثلاً:
1.پارک کردن ماشین جلوی ماشین دیگران برای زودتر رسیدن به مراسم دعا
2.برخورد نا مناسب و یا فحش دادن به بچه ی کوچکمان، برای این که سبب شده کمی دیر تر به مراسم برسیم
۳.اگر برای خودمان و در خلوت دعا میکنیم، حواسمان مشغول به هر چیز است به جز دعا
4.و....
پینوشت:
بهترین اعمال امروز،اراده کردن برای «عبد» شدن است،اگر اراده کردیم و اعمالمان را هم مطابق فرمان الهی کردیم،خواندن دعای حضرت اباعبدالله طعم دیگری خواهد داشت
طعمِ واقعی دعای یک عبد بر درگاه الهی...
۱۳۹۷/۵/۳۰
#روز_عرفه
#یوم_العرفه
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
وقتی قصد آدم شدن نداریم امروز عرفه هست و شوق و اشتیاقِ افراد زیادی برای خواندن دعا،آن هم در کربلا و
این مطلب به هیچ عنوان نفی خواندن دعا نمیکند...
دعا را باید با نیت و آرامش و هدفمند خواند...هدف تقرب به درگاه الهی است...
حتی اگر نمیتوانید همه دعا را بخوانید، توفیق خواندن قسمتی از دعای عرفه همراه با معنی از دست ندهید....
#عرفه
هدایت شده از هم نویسان
#گعده_نهم
#یادداشت_پنحم
#همنویسی_غدیر
#امیر_خندان
🔸چقدر تنها بودیم
بوی سیگار تا چندمتری او شامه را اذیت میکرد. کنار هر قندان یک جاسیگاری و درون هر جاسیگاری چند تهمانده سیگار دیده میشد. آتش به آتش سیگار کشیدن را تصویر میکرد. همیشه در اولین برخورد این سؤال در ذهنم شکل میگرفت: صبحانه خورده است و سیگار کشیده و یا ناشتا سیگار میکشد؟ اقوامش که میآمدند سیگار کشیدنشان اوج میگرفت. حرفهایشان را درست نمیفهمیدم. درست آن است که بگویم اصلاً نمیفهمیدم. شاید فقط همان کلمه چای را که شای تلفظ میکردند، به ذهنم آشنا میآمد. چایی عراقی را که سر میکشیدیم باید بلند میشدیم و میرفتیم سمت منزل همسایهی بعدی. موقع خداحافظی، سید یک دستهی ۱۰۰ تومانی و یک دستهی 50 تومانیِ کاغذی را از جیبش بیرون میآورد. صدتومانیها برای بزرگترها بود و یک 50 تومانی هم میشد سهم من. منزل سید بعدی همسایهای بود که دیگر در کوچه بنبست ما زندگی نمیکرد. جمعیت در اینجا کمی بیشتر بود. با چند نفر از همسایههای دورتر و مسجدیهای در حال خروج یا ورود به منزل سلام و علیکی میکردیم. توقف در هر منزل هم به اندازهی خوردن یک چای یا شربت به تناسب فصل بود؛ به جز سید کاظمینی که قوت قالبشان سیگار و چای عراقی بود. دقایقی بعد نوبت سادات دیگر بود. منزل سید روحانی محله هم محل وعظ و خطابه و مدح میشد. در همان چند دقیقهی کوتاه، کسی چند بیت مدح میخواند و یا طلبهای روایتی نقل میکرد.
تا ظهر چرخی در محله و خانه ساداتِ دوست و آشنا میزدیم. شب هم نوبت سادات فامیل بود تا چنددقیقهای شبنشینی داشته باشیم. فرقی هم نمیکرد که تابستان باشد یا زمستان.
عید غدیر برای من شیرینتر از هر عیدی رقم میخورد. پدر بعد از صبحانه بهترین لباسهایش را میپوشید. گاهی انگشتر و ساعتش را هم دست میکرد و با کفشهای واکسزده راهی منزل سادات میشدیم. اول هم منزل همان سید عربزبانی که سیگار از دستش جدا نمیشد.
همین دیدوبازدیدهای ساده باعث رفع کدورتها و تجدید دوستیها بود. به احترام سادات که احترامشان را وامدار اهلبیت هستند، چند دقیقه با یکدیگر همکلام میشدیم. سالها گذشت تا با عبارتی از دعای جامعه کبیره آشنا شدم. بِمُوالاتَکُم تِمَّتِ الکَلِمَهُ وَ عَظُمَتِ النِّعمَهُ وِ ائتَلَفَتِ الفُرقَهُ. با موالات شما اهلبیت جداییها به گردهمایی رسید. اگر غدیر را نداشتیم کدام گردهمایی را داشتیم که بر اساس ولایت باشد؟
اگر اهلبیت را نداشتیم چقدر تنها بودیم! اگر غدیر را نداشتیم چه داشتیم؟ اگر نبود غدیر که رابطه ولایی بین مؤمنین را برای ما روشن کند، چه تاریک بودیم! در چه ظلمتی به سر میبردیم اگر ندای فَلیُبَلِّغِ الحاضرَ الغائبُ و الوالدُ الولدَ الی یوم القیامه را با جانمان نمیچشیدیم و برای آن تلاشی نمیکردیم.
پایان
خداوندا!
به حق روز قلم،
و به حق شادی این ایام
عن قریبٍ یک تبلت قلم دار روزی ما بفرما!😀🤲
اعیاد مبارک
به قول یکی از دوستان: نویسا باشید ان شاالله!
۱۴ تیر روز قلم بر اصحاب قلم مبارک
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
خداوندا! به حق روز قلم، و به حق شادی این ایام عن قریبٍ یک تبلت قلم دار روزی ما بفرما!😀🤲 اعیاد مبارک
خداوندا اگر خواستی سِرفیس هم بدی من مشکلی ندارم
فقط سبک باشه و قابل حمل و قلم دار 😀
به نام خداوندی که از کنکور و قانون سه «خ» قویتر است!!!
1️⃣
این ایام که روزهای داغ کنکور است، یاد خاطرات ایام پیش دانشگاهی و دانشگاه افتادم.
سالی که کنکور داشتم یکی از دبیران، قانونی را برایمان گفت که به گمان خودش رمز موفقیت در کنکور بود: قانون سه خ!
خوب بخور، خوب بخواب و خوب بخوان!
در همان لحظات اول در ذهنم یک علامت مساوی روبروی این قانون گذاشتم و نوشتم: خوب گاو باش! جناب گاو هم کاری بهجز این سه ندارد. منظور استادی که هنوز او را میبینم و دوستش دارم توهین نبود ولی تفکر نادیدهگیری زندگی واقعی در کنکور، بر ذهن خیلی از افراد سایه افکنده است.
جناب گاو هم خوب میخورد و میخوابد و شیر میدهد؛ اما جایگاه توکل و توسل و تقدیر الهی و دعای مادر و هزار و یک مؤلفه دیگر در زندگی انسان چه میشود؟!
خدای ما بزرگتر است یا خدای کنکور؟
واقعاً تفاوت ما با سایر مخلوقات در چیست؟
کنکور چه ربطی به توکل دارد؟
سعی میکنم در مطلب بعدی کمی توضیح بیشتری بدهم. ادامه دارد...
#مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه
http://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
به نام خداوندی که از کنکور و قانون سه «خ» قویتر است!!! 1️⃣ این ایام که روزهای داغ کنکور است، یاد
اما ادامه مطلب...
2️⃣
چند قانون یا قضیه یا هر چه دلتان میخواهد اسمش را بگذارید، با هم بررسی کنیم:
1/کنکور همه زندگی نیست.
2/ زندگی به قبل و بعد از کنکور تقسیم نمیشود.
3/ کنکور (حتی ورود به دانشگاه) یک بخش خیلی کوچک از زندگی برخی از افراد دنیاست.
شما میتوانید جملات دیگری را ادامه دهید؛ اما هدف از این چند خط چیست؟
در این بیش از یک دهه بعد از کنکور و ورود به دانشگاه و بعد هم حوزه، انسانهای موفق زیادی دیدهام که حتی با وجود قبولی در دانشگاههای خوب کشور، فضای دانشگاه را رها کردهاند و به دنبال هدف خود مسیر دیگری را انتخاب کردهاند. یکی از آنها دوست و استاد بزرگواری است که دیپلم تجربی دارد، و با وجود رها کردن دانشگاه، چند جایزه بینالمللی هنری و چندین جایزه ملی در کارنامه خود دارد. بواسطه تلاش در عرصه کاری خودش بارها به کشورهای دیگر سفر کرده است و.... پس دانشگاه تنها مسیر نیست و همه راهها به کنکور ختم نمیشود.
نکته دیگر:
خداوند شیعه، خدایِ لحظهبهلحظه زندگی اوست. خدای خلوت و جلوت. خدای عبادت و سیاحت. خدای درس و کار و زندگی. اوست که خیر را رقم میزند. اگر ما مسیر زندگی و بندگی را با هم یکی بسازیم و این دو را از یکدیگر جدا نسازیم.
با آرزوی موفقیت برای همه کنکوریها
#مِن_دانشگاه_حتّی_الحوزه
http://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
عیدتون مبارک
سیدهای کانال کجای مجلس نشستند؟😉
آماده دریافت هدایاشون هستیم 😉😉🌷🌷
هدایت شده از هم نویسان
#گعده_دهم
1⃣#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#امیر_خندان
🔸رفیق پر کلک موتور!!!
بچه که بودم پدر من را روی باکِ آبیرنگ موتور مینشاند. اول خواهرم مینشست و بعد من جلوی خواهرم. تقریباً روی فرمان موتور مینشستم تا باک! یک موتور هندای 125 اصل ژاپن داشت. فکر میکنم الآن، گوشهی انباری آنقدر خاک خورده که باکش بهجای بنزین، پر از سوسک و مورچه و مارمولک شده است. پنجنفری سوار موتور میشدیم. واقعاً کار سختی بود. پدر نمیتوانست ماشین بخرد. اطرافیان هم اکثراً موتورسوار بودند و با ترکیب جمعیتی بالا سوار موتور میشدند. در ایام نوجوانی هم یکشب پنج ترک سوار موتور شدن را تجربه کردم. البته کمی فضای اجبار در کار بود. پدربزرگ بعد از یک دورهی بیماری سخت فوت کرد. تمام ایام بیماری و فوت و تشییع و... را در منزل پدربزرگ بودیم. در فضای مسخرهبازی و شوخی، پنجنفری سوار موتور شدیم. پسردایی هم که دستور قبلی از دایی داشت، دستهی گاز موتور را چرخاند و ما را از خانه پدربزرگ جدا کرد تا کمی از فضا دور باشیم. بعداً که خودم موتورسوار شدم یکبار سه نفر را سوار موتور کردم و چهار نفره مسیری را طی کردیم. چه برای یک نفر و چه برای پنج نفر، موتور وسیله خوب و خطرناکی است. بهقولمعروف خاطرات و مخاطرات دارد.
وارد فضای دانشگاه که شدم استادی را موتورسوار ندیدم. حتی به دوران قبل از دانشگاه که فکر میکنم، انگشتشمار معلم یا مدیری را بهصورت موتورسوار در ذهنم پیدا میکنم. بعد از آمدن به حوزه هم همین موضوع را تا اندازهای درک کردم. البته موتورسواری طلبهها در قم امر معمول و رایجی است. حتی اینکه دو طلبهی معمم روی یک موتور نشسته باشند چیز عجیبی نیست. به خلاف برخی مناطق کشور که موتورسواری طلبه با لباس طلبگی خارج از عرف است! نمیدانم کلمهی استادی کاری میکرد که موتورسواری به کنار برود و یا شأن و منزلت و یا شایدهای دیگر.
تیرماه سال 1400، در حال و هوای ایام عید قربان، خبر تصادف یک موتورسوار در فضای قم پیچید. تصادفی که خبرگزاریها در موردش نوشتند تصادف مشکوک! تصادف یک استادِ موتورسوار. آنهم تصادفی خانوادگی. منظورم از خانواده فقط همسر نیست، بلکه منظورم یک پدر و همسر به همراه دو پسر و یک دختر خردسال است. یاد موتورسواری پنجنفری خودمان افتادم روی موتور هندای 125.
استاد موتورسواری که برای اساتید هیات علمی دانشگاه سخنرانی میکرد، تصادف کرده بود. خودش نیز برای عضویت در هیات علمی چند جا دعوتشده بود. استادی که قواعد بیبنیاد استادی را به هم میزد ازیکطرف با پوشش ساده و ازیکطرف با موتورسواریاش. البته نه اینکه ماشین نداشته باشد و یا ماشینسواری بلد نباشد؛ دوستانش میگفتند که ماشینش را برای هزینههای کتابش فروخته و به موتورسواری روی آورده است. کتابهایش هم در مورد موضوعی بود که تصادف را مشکوک میکرد. به دوستان نزدیکش گفته بود که چند باری تهدید شدهام.
برخی طلبهها عیار کار انقلابی را تغییر میدهند. رساله عملیهی اختصاصی خودشان را دارند. کار برای نام و نان را جزء محرمات برای خود حساب میکنند و زندگی جهادی و خستگیناپذیر را جزء واجبات. موتورسواری که سهل است که جایش در مستحبات مؤکّد باشد!
پایان
هدایت شده از فکرت
#گعده |#استاد_فرج_نژاد
▫️دهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
💐 این بار «همنویسی در پاسداشت مرحوم استاد محمدحسین فرجنژاد»
1. مدیریت علمی استاد فرج نژاد
2. اخلاص فردی و اجتماعی استاد فرجنژاد
3. غفلت مسئولان از نخبگان انقلابی در عرصه علوم انسانی
🔸مهمان ویژه:
🔶 دکتر محمد حسنی، مدیرعامل انتشارات جمکران
📆 زمان: یکشنبه ۱۸ تیرماه، ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹:۳۰
🏢 مکان: قم، خیابان شهید فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶، انتشارات جمکران
با همکاری
مدرسه فکرت، کانون نویسندگان حوزوی، انتشارات جمکران
📣 اعلام حضور برادران به نشانی
🆔 @Aftabehazer
📣 اعلام حضور خواهران به نشانی
🆔 @mahta_sa
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه فکرت| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
#گعده |#استاد_فرج_نژاد ▫️دهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی 💐 ا
چند هفتهای است در برنامه گعده نویسندگان شرکت میکنم...
کانال هم نویسان که دو متن اخیر( در مورد عید غدیر و استاد فرج نژاد) را از آنجا ارسال کردیم، کانالی برای تجمیع یادداشتهای ارسالی برای گعده هاست.
ان شاالله اگر توفیق همراه باشد، فردا متن بالا
(در مورد استاد فرجنژاد) را در گعده خواهم خواند.
ای که گفتی فَمَن یَمُت یَرَنی
جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه من
مُردمی تا بدیدمی رویت
اعیاد مبارک
جای دوستان و آشنایان سبز و یادشان زنده هست
دعا گوی اعضای کانال نیز هست
#مشاهدات
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
از برخی کلمات خیلی می ترسم: به تدریج... ابدیت... دل شکستن... این لیست در حال تکمیل است. #ترس
👆👆👆
تازگی لغت آینده هم به این لیست اضافه شده
شاید ریشه این ترسها و نگرانی ها، ضعف ایمان و توحید باشد!
اللهُ اعلم
ترسناک ترین عدد دنیا
واقعا عدد ترسناک وجود دارد؟
به نظر من که وجود دارد. شاید ذهن برخی به سمت عددهای میلیاردی و ترا میلیاردی برود، اما به نظر من ترسناکترین عدد دنیا، همان عددی است که روزی هزار بار آن را بکار می بریم.
مثال معروفش هم این است: یک شب هزار شب نمی شود. یا مثال رایج این روزها، تقلیل بحث حجاب به بیرون بودن یک تار مو است.
لابد جنابان اختلاس گر هم طبق دو قاعده بالا میگویند: یک اختلاس بین این همه دزدی و اختلاس چیزی نیست، بر فرض که رقم این یک اختلاس ۴ هزار میلیارد تومان باشد.
از یک خیلی میترسم. مثل معروفی است که میگوید هیچ یکی نیست که به دو نرسد الا خدا. از یک که رد شد، دیگر رسیدن به دو خیلی نزدیک است. دو اختلاس، دو دزدی، دو بار....
از یک خیلی می ترسم.
https://eitaa.com/joinchat/3042705412C34cb363564
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe
رفیقم از مرد پشت میز پرسید: موردی داشتهاید که برای این برگه که بالا چسبانده اید، مراجعه کرده باشند؟
گفت: همین الان، یک خانواده که برای درمان آمده بودند مراجعه کردند. پدر خانواده گفت هر چه داشته ام برای دارو و درمان داده ام!
رفیقم پرسید: برای آن برگه که پایین چسبانده اید، معتادها مزاحم نمی شوند؟ صف نمی کشند؟
خیلی آرام و مطمئن گفت: نه! اگر هم بیایند و صف بکشند هم در حد یک غذا که شب را سیر بخوابند در خدمتشان هستیم.
#مشاهدات
دغدغه قابل تحسین یک مغازه نانوایی
#مشاهدات
البته اما و اگرهایی در این بنر نهفته است...شاید چند کلمه ای در موردش نوشتم...
هادی یکی از دوستان هست که چندین ماه، مداوم روی برنامه سنت حسنه قربانی، نذر فرج و سلامتی حضرت صاحب(عج) متمرکز شده است.
تا به حالا از کشورهای دیگر هم، به واسطه دیدن پوستر در اینستگرام، برایش مبالغی واریز کردهاند؛ البته گاهی هم برای تامین مبلغ یک قربانی هم به سختی افتاده است.
به هرحال....
اول هر ماه اگر قصد مشارکت در این کار خیر را داشتید، میتوانید روی شماره کارت زیر کلیک کنید و ادامه ماجرا...
6037997455891060هادی آبرحیمی
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
👆👆👆
اینجا در مورد مغازه هادی که در پست بالا اشاره کردم، مطلبی نوشته ام
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
توفیقی حاصل شده است و با دوستان طلبه راهی مناطق محروم شده ام... #سفرنامه_جهادی نوروز را یادتان هست!؟
سال قبل توفیقی بود و تبلیغ و هجرت با هم گره خوردند....
سعی میکردم خاطرات و اتفاقات تبلیغ را ثبت و ضبط کنم.
اولین پست سال قبل از اینجا شروع می شود👆👆
تجدید خاطرات جالب و عبرت آموز است
#محرم
یادداشتهای یک طلبه || امیر خندان
دست تکان داد و گفت حاجی بیا! موتور را نگه داشتم. سینی هندوانه قاچ کرده را روبرویم گرفت و گفت بفرما!
سماوری که به عشق حسین میجوشد
بخار رحمتش عیب خلق می پوشد
#محرم