پویش دلتکانی
#برش_کتاب #خیابان_204 ازپلههای زیرگذرکه آمدم پایین،پلیس خیابان204رابایک دیوارانسانی بسته بود.یک گ
#برش_کتاب
#خیابان _۲۰۴
پسرم دستم را گرفت برویم سوار ماشین بشویم. گفتم: «من رو روستا نبرید. من بی بابات برگشتم، خجالت میکشم.» گفت: «تو که بابا رو نکشتی!» دورم را گرفته بودند. بازوهایم توی دستهایشان بود و میکشیدنم طرف ماشین. میگویم میکشیدنم چون پاهایم راه نمیرفتند. میدانستم حاج غلامعلی، شوهرم را من نکشتهام. اما روی برگشتن بدون او، زنده ماندن بدون او را نداشتم. از فرودگاه مشهد، تا نیشابور و روستای ما قدرِ دو سال طول کشید. تا برسیم چقدر فکر و خیال بافتم! چقدر فکر کردم که همه اینها خواب است! به حاجی فکر کردم. به آن لحظه که تشنه زیر نور آفتاب بوده.
برای سفارش کتاب به آیدی زیر مراجعه کنید
@aghigh1369
♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️
🌸
🌿
🍃 @deltekani
🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌹