🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت1006
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۱۰۰۶
- و علیکم السلام عموزاده جان
چطوری ؟
هنوز زنده ای ؟ زنده و پاینده ای ؟
وقتی قبل از کامل شدن دومین بوق آزاد با انرژی و مهربانی و به سبک خودش جواب می دهد به این باور می رسم او هم از این تماس استقبال کرده
- سلام پسر عمو !
ممنون
شما خوبید ؟
با زحمتای ما ؟
- قربونت برم ، مرسی
تو رحمتی خانوم
چه خبر ؟
- سلامتی !
خبر خاصی نیست
- آهان
اونوقت این یعنی اینکه ..... هیچ کس به تصمیم کبرای من و تو و سادات جان پی نبرده ، درسته ؟
- راستش نه !
حاج بابا همون دیشب فهمید یعنی پشت سر ما همراه عموجان رسیدن ولی .... بنده خدا آبروداری کرد دیگه
- ایهیم .... که اینطور ....
به جون خودم اگه من جای تو بودم نه تنها پدر و پسر چوبه ی دارو واسم آماده می کردن بلکه .....
نمی گذارم حرفش را تمام کند
این چه تصویر نادرستی بود که او از پدر و پدربزرگش ساخته بود ؟
این ذهن بیمار و دلزده از خانواده باید روزی پاک و از نو بر لوح آن خوبی هایشان نوشته میشد
- بس نیست پسر عمو ؟
تا کی قراره در مورد بندگان خدا اینجوری فکر کنید ؟
بیرون بیاید از این چاه بدبینی !
- فیلسوف خانوم !
ملا لغتی نشو واسه من
هر وقت جای من بودی قضاوت کن
تا وقتی از چیزی خبر نداری هیچی نگو ...
نمی دانم دانسته هایم درباره ی عشق نافرجامش این جسارت را در من زنده می کند یا صمیمیتی که در طول همین چند روز با او پیدا کرده بودم
فقط هر چه هست مرا وادار به پرسیدن می کند تا شاید خودش سطر آخر داستان را برایم بخواند
- خب ... خب معلومه نمی دونم
بگید تا بدونم
- گفتنی نیست عموزاده جان
گفتنی نیست !
فقط باید دید و عبرت گرفت ، همین
- چیو ؟
- سنگ اونی که زیر یه خروار خاک خوابیده !
آدرسشم سرراسته
قطعه ی بیست و یک ردیف شیش ، پلاک سوم
اونجا خونه ی آخرتشه !
راستی !
رفتی سلام منم برسون .....
اینها را با صدایی که آخر سر داشت به بغض می نشست می گوید و تماس را بی خداحافظی قطع می کند
نگاهم با حیرت روی صفحه ی خاموش گوشی مکث می کند
او چه گفت ؟
عشق آتشینش با مرگ شادی به عشقی نافرجام بدل شده بود ؟
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂