eitaa logo
ضُحی
11.4هزار دنبال‌کننده
507 عکس
454 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1222 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۲
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۳ باور کردنش زیادی برایم سخت است وقتی نه تنها در طول دو هفته ی گذشته شماره ام را به لیست سیاه مخاطبینش سپرده بلکه دیروز هم به پیامی که با شماره ی سابق خودش فرستاده بودم بی اعتنایی کرده بود حالا مرا یاد کرده ؟ این ساعت از شب ؟ به سرعت و با اشتیاقی عجیب گوشی را برداشته پیامش را باز کرده و چشمم به دیدن واژگانی که انگشتان او تایپ کرده بود روشن می شود * سلام ! نمی دونم اتفاقی که امشب افتاد شما رو خوشحال می کنه یا ناراحت ؟! ولی دلم می خواد خوشحالی شما رو ببینم ! نمی دونم عاقبت این ماجرا واسم سربلندی در پیش داره یا سرافکندگی ؟! ولی دلم می خواد سربلندی شما رو ببینم ! بعید می دونم آقا مجتبی .... منو بخواد ! چند بار پیامش را می خوانم سطر به سطر واژه به واژه حرف به حرف ناگهان بین بغض و اندوه می خندم بلند و از ته دل فقط جمله ی آخر برایم جذابیت دارد بعید می‌دونم آقا مجتبی منو بخواد! چه از این بهتر ؟ اصلاً امیدوارم امشب کاری کرده باشی که پسر مردم از تو متنفر شده باشد - وای وای وای خدایا شکرت خدایا ممنونم وای خدا تو چه مردی ؟! اینبار رژه رفتنم در خانه از ناراحتی نیست راهی برای تخلیه ی هیجاناتم پیدا نمی کنم بدجنس شده ام بی توجه به آنچه پیش روی قمر بود یا بی آنکه بدانم چطور به چنین نتیجه ای رسیده فقط از این خوشحالم که شاید مجتبی نامی که نه او را می شناسم و نه دیده ام قمر را از لیست مخاطبین ازدواج کنار خواهد گذاشت ! اینبار که نگاهم سمت ساعت کشیده می شود یک ساعت از صبح جمعه گذشته تلویزیون تیتراژ پایانی برنامه را پخش می کند و اینبار جای اشک های دقایقی قبل را لبخند روی لبم پر می کند می خندم ، بی خودی دور خودم می چرخم ، بی خودی یک لیوان آب می خورم ، بی خودی نه ! این یکی لازم بود برای فرونشاندن التهابم ... تلویزیون را خاموش می کنم و روی فرش دراز می کشم هر دو دست را زیر سر گذاشته و در تاریکی خانه که اینبار شعاع نور تیر چراغ برق به حریمش راه یافته بود نگاهم را به سقف می دوزم در ذهنم دنبال راهی می گردم برای به سامان رسیدن آرزوهایم آرزوهایم را دنبال هم ردیف می کنم و با خود می اندیشم اولویت با کدام است چه اولویتی بالاتر از رسیدن به قمر ؟ چه اولویتی بالاتر از سر و سامان دادن به زندگی ام ؟ کم کم پلک هایم گرم شده و دست خواب هوشیاری ام را می رباید صبح که از خواب برخیزم حتماً روز بهتری در انتظارم خواهد بود ...... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂