🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت1240
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕
•✾••┈┈•
۱۱۴۰
- آقا رسیدیم !
با صدای راننده از فکر بیرون می آیم
نفسم را با آه از سینه بیرون می فرستم
- ممنون
بفرمایید
- مرسی
از ماشین پیاده شده و سمت کوچه می روم
دیشب تا صبح با خودم فکر کردم
آنقدر از دست دهن لقی که حنانه کرده بود عصبی و ناراحت بودم که دلم می خواست حالش را اساسی بگیرم
در نهایت ، خباثت را از روحم دور می کنم
حنانه هر کاری که کرده بود با من هم خون بود
خواهرم نبود ولی خواهری کرده بود برایم
شاید اگر به من بود تا ابد جرات بر زبان آوردن راز دلم را پیدا نمی کردم
سبب خیر شده بود
حالا که داداش خبر داشت مطمئن بودم بیکار نخواهد ماند
اینبار مرا با این عاشقانه تنها نخواهد گذاشت
حنانه خواهرم نبود ولی آبروی او آبروی من بود
او هم مثل یلدا برایم عزیز بود
وقتی فکر می کنم می بینم این دختر در طول زندگی کوتاه خود به اندازه ی کافی سختی کشیده
حق او نبود که من هم باری روی شانه های نحیفش می گذاشتم
پشت در خانه می رسم ، دستم روی زنگ نشسته و همزمان نگاهم سمت ساعت دور مچم کشیده می شود
برای ساعت نه صبح بلیط داشتم
نیم ساعت بیشتر تا ترمینال راه نبود
حالا هم ساعت تازه هشت صبح است
فرصت کافی برای حرف زدن با حاج بابا در اختیارم بود
در حیاط باز می شود
عموزاده خودش به استقبالم آمده
- سلام !
خوبید ؟
- سلام
قربونت ، تو چطوری ؟
بالاخره موفق شدن شوهرت بدن یا نه ؟
لبخند که نه ، بیشتر به تلخند شبیه است حرکت لبهایش
از در فاصله می گیرد و من وارد می شوم
- حاج بابا کجاست ؟
- داخل
منتظره !
میگم .... چیزی شده ؟
- هنوز که نه !
ولی .... شاید یه اتفاقی افتاد
- چرا مبهم حرف می زنید ؟
قلبم اومد تو دهنم به خدا
ترجیح می دهم به لبخندی میهمانش کنم
هنوز خودم از واکنش حاج بابا بعد از شنیدن حرف هایم خبر نداشتم
بهتر بود در این خماری می ماند تا بعداً با ناکامی ذوقش کور شود .....
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂