eitaa logo
ضُحی
11.4هزار دنبال‌کننده
507 عکس
454 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1218 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۱۸
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۱۹ - بعید می دونم کارآگاه جماعت اونقدر باهوش نباشه که اصل حرفمو نفهمیده باشه شما می دونید چی میگم پس لطفاً خودتونو به اون راه نزنید من برای رسیدن به امروز و این نقطه ای که درش قرار دارم خیلی سختی کشیدم شاید برای شما این فقط یه اصطلاح باشه یا ضرب المثل ؛ ولی من به معنای واقعی کلمه با دم شیر بازی کردم الآنم نمی دونم حاج صادق یا حاج خانوم چند سطر از کتاب زندگی منو براتون شرح دادن ولی من برای دل بسته شدن به تکیه گاه نیاز دارم مهم نیست مرد زندگیم چه کاره باشه یا چه جایگاه اجتماعی داشته باشه به خدا حتی باسواد و بی سواد بودن هم ملاک من نیست من فقط آرامش می خوام یه زندگی ساده ، بی دغدغه می فهمید ؟ خودم از خودم تعجب می کنم چطور توانسته بودم اینطور بی پرده و با صراحت حرف بزنم ؟ واقعاً این من بودم ؟ این زبان من بود که بی هراس از واکنش آدم روبه رویم اینگونه پرده دری می کرد و هر چه عقل ناقصم تشخیص می داد می گفت ؟ تازه با دیدن سکوتی که بعد از حرف های من در پیش می گیرد متوجه می شوم انگار زیادی زیاده روی کرده ام زیادی خودم بودم و این خودم امشب خیلی گستاخ شده بود انگاری - ببخشید من .... من واقعاً نمی دونم چرا اینارو گفتم تند رفتم ، نه ؟ رنجیده ام ، از دست خودم که هنوز نمی فهمم چه حرفی را کجا و به چه زبانی باید بگویم رنجیده ام از دست روزگار که ساده ترین دلخوشی ها را بر من روا نمی دارد رنجیده ام از سرنوشت که حتی مرا لایق دوست داشته شدن نمی داند چرا من حق عاشقی کردن نداشتم ؟ یا صفر بودم و یا صد ! یا قرعه ی تقدیرم بنام خلافکار جماعت در می آمد یا پلیس جماعت و من هیچ کدام را دوست نداشتم - ایرادی نداره ! مادرم حق داشت دنبال عروس به کم سن و سالی شما نباشه نه ؟ اووووف انگار این مرد عادت نداشت به دلگرم کردن طرف مقابل شغل و حرفه اش سنگ کوچکی نبود که حالا سنگی به بزرگی مادرش برایم رو می کرد - احترام مادر شما واجبه ولی به نظرم ، نظرشون فقط برای خودشون محترمه هر کس علایق و سلایق خودشو داره خودتون ؟ شما چه نظری در مورد شریک زندگیتون دارید ؟ •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۰ می گویم و نمی فهمم کم کم آستانه ی تحملش پایین می آید شاید همین هم از بچگی و بی تجربگی ام بود که هنوز نفهمیده بودم این مرد روی مادرش هم به اندازه ی کارش حساس است - نمی دونم مادر برای شما چه معنایی داره ؟ چه جایگاهی داره ؟ چه نقشی توی زندگیتون داشته ؟ ولی همین قدر می دونم که مادر من برام اول و وسط و آخر دنیاست ! اینو با صراحت گفتم تا همین اول کاری حساب کار دستتون بیاد من در مورد هر چی کوتاه بیام در مورد مادرم کوتاه نمیام !! کم آورده ام در برابر این آدم خودرای و یک کلام کم آورده ام بیرون از این اتاق خانواده ها به انتظار نشسته اند تا ما شاد و خندان از در بیرون رفته و نظر مساعد خودمان را در مورد این ازدواج اعلام کنیم در حالی که من با هر واژه و هر جمله ای که از دهان این مرد خارج می شود تفاوت های بیشتری بین خودم و او می بینم - چی شد ؟ شما حرف دیگه ای ندارید ؟ خواسته ای ؟ نظری ؟ شنیدید که حاج آقا چی گفتن ؟ من سعی کردم هر چی هستم و هر خواسته ای دارم تمام و کمال بگم اگه شما حرفی ندارید بهتره بیشتر از این بندگان خدا رو منتظر نزاریم ! نخیر ! اینطور که معلوم است آقا مجتبی اهل قواره زدن های سر خود هم هست عقل و دلم را یکی می کنم اگر قرار بود این وصلت بین دو خانواده سر بگیرد من هم باید خود واقعی ام را به او نشان می دادم خودم و تمام خواسته هایی که حق من از این زندگی بود اگر قرار نبود به عشقم برسم لااقل باید زندگی جدید را برای خودم قابل تحمل می کردم از همین لحظه و همین جا باید خودم باشم خود خود خودم - نه ! بر عکس شما من حرفی نزدم شما گفتید من شنیدم شما گفتید من رد کردم شما .... - خیلی خب ! آروم باشید ، دعوا که نداریم طبیعیه که دو نفر برای شروع زندگی مشترک باید حرفاشونو صادقانه با هم بزنن باشه ، قبول من گفتم شما شنیدید حالا اگه احساس می کنید اونچه گفتید کافی نبوده بفرمایید من می‌شنوم آرام تر از لحظاتی قبل شده نمی دانم باید نامش را عقب نشینی بگذارم یا تاکتیک دفاعی ؟ هر چه هست به من اجازه می دهد تا بی رودربایستی بگویم هر چه را که روی سینه ام سنگینی می کند - راستش ... راستش نمی دونم اینایی که می خوام بگم شما رو ناراحت می کنه یا نه ؟ ولی .... ولی ..... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
هدایت شده از ضُحی
رمان در کانال vipتمام شد😍😍😍😍😍😍😍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/2256536060C028d819cf6
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1220 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۰
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۱ حاج حیدر دیوانگی کمترین تعبیر برای حال این روزهایم بود فقط خدا را شکر می کنم شغل و حرفه ای دارم تا مرا مشغول نگه داشته و لابه لای زخم هایی که روزگار بر تنم می نشاند کمی ذهنم را به خود درگیر کند ناامیدی از درگاه خدا گناه کمی نیست ولی دائم خودم را گناهکار می کنم و با تلنگری دوباره توبه نامه می فرستم به درگاهش کاشکی عزیز جانم اینجا بود کاشکی من زیر سایه اش بودم بودم کاشکی یکی مثل کاظم را محرم اسرار دلم می دانستم احساس می کنم از درون ویرانم احساساتم مثل مذاب از سینه بالا می آید و وجودم را می سوزاند - لعنتی !!! هر چه حرص و عصبانیت از دست روزگار دارم بر سر ماشین خالی می کنم چند ضربه ی محکم با کفشم به لاستیک پنچر شده می کوبم ولی جای او احساس درد در انگشتان خودم می پیچد امشب دیرتر از همیشه کارخانه را ترک کردم کار همیشه بود ولی نمی دانم چه اصراری داشتم کارهای چند روز آینده را هم امروز و امشب انجام دهم ؟! دیروز تا حالا که غرورم را زیر پا گذاشته و بالاخره خودم پیامی برای قمر فرستاده ام تا شاید او شرمنده شده و جوابم را بدهد نه تنها حالم بهتر نشده بلکه بدتر هم شده چند قدم کنار ماشین راه می روم چند نفس عمیق به سینه می کشم بالاخره ذهنم از آکبند بودن در آمده و چند صلوات می فرستم شاید قلبم آرام بگیرد روی جدول های کنار اتوبان می نشینم در عجبم دلیل این ناراحتی چیست ؟ حالا ماشین پنچر شد که شد مگر زیر سقف آسمان این شهر کسی انتظار مرا می کشد ؟ نه دلبری دارم که تمنای حضورم را داشته باشد نه مادری که دیر به خانه رسیدنم هزار فکر ناجور به ذهنش سرازیر کرده باشد نه پدری ، نه خواهری ، نه برادری .... چاره ای نیست باید خودم را از بند این حسرت های نا تمام رها می کردم تا شاید راه نجاتی پیدا شود بر می خیزم ، با اکراه و از سر اجبار سراغ صندوق عقب ماشین می روم تعویض لاستیک در این تاریکی و شلوغی خیابان زحمت مضاعفی بود که بر شانه ام افتاده زیر لب شروع به زمزمه می کنم از بین تمام اشعار و ترانه هایی که شنیده بودم این یکی از گوشه ی ذهنم سر بلند کرده و بر زبانم جاری می شود تو آه منی اشتباه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویم ؟! تو همسفر نیمه راه منی؛ چگونه هنوز از تو میگویم؟! پناه منی تکیه گاه منی؛ که زمزمه ات مانده در گوشم ! گناه منی بی گناه منی! که بار غمت مانده بر دوشم ! بهانه ی من بغض خانه ی من؛ گرفته دلم گریه میخواهم ... خیال خوش عاشقانه ی من؛ همیشه تویی آخرین راهم… •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🫀 🦋امام خمینے فرمود من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضُحی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part21 از باز شدن در که ناامید شد تلاش کرد بشکندش ولی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 عصبی حمله ور شد سمتم: انقدر چدت و پرت نگو از خدا بترس... پوزخندی زدم: خدا؟ شما چه میفهمید خدا چیه؟! دست بردم تا روسری از سر بردارم و دکمه های پیراهنم رو باز کنم: بیا تو که هر کار میخواستی کردی بذار همه ببینن و بدونن جه بلایی سرم آوردی... دستش به ضرب روی دهنم نشست و خون از دماغم بیرون زد: به ولای علی قسم بخوای پاچه پلشتی کنی و آبروی منو ببری با دستای خودم قبرت رو میکَنم... توی چشمهای سرخ و وحشیش که واقعا هم ترسناک شده بود خیره شدم و لبخندی زدم: خوبه خوب خودتو نشون دادی بهترِ من... هرچی میخوای بزن اینطوری دادگاه هم بهتر میفهمه چه بلایی سرم آوردی! کلافه ازم دور شد و دستش رو به دیوار و به رویی تکیه داد مدام و بلند استغفرالله میگفت و دست آزادش رو بین موهاش میچرخوند بی هوا برگشت طرفم: چی از جون من میخوای؟ کارتون همینه نه؟ به یه بدبخت ساده مثل من آویزون بشید و تیغش بزنید؟ چقدر میخوای؟! با بغض خندیدم: چطور میتونی انقدر وقیح باشی؟ شغل من اینه یا شغل تو بیچاره کردن دخترای بی پناه و تنها؟! نامزدت میدونه چطور آدمی هستی؟! نگران نباش ماه پشت ابر نمیمونه خیلی زود میفهمه یعنی خودم بهش میگم هم به اون همه به همه آدمای این شهر شکایت میکنم آبرو برات نمیذارم کاری میکنم تو کل شهر با انگشت نشونت بدن... کلافه طول اتاق رو طی میکرد و زیر لب ذکر میگفت یکم که گذشت با عصبانیت اومد طرفم: بگو چی میخوای و الّا... گفتم: من پول نمیخوام عوضی فقط میخوام آبروتو ببرم تا دیگه از این بلاها سر کسی نیاری! از سرش و چشمهاش انگار دود بلند میشد عصبی اما شمرده گفت: هم تو هم من میدونیم تو داری چکار میکنی! بگو برای چی؟ چی میخوای؟! _من چیز زیادی نمیخوام فقط میخوام آبرویی که ازم بردی برگرده... اگر میخوای کسی چیزی نفهمه باید عقدم کنی... پوزخندی زد و بعد بلند خندید بعد با خشم زل زد توی چشمهام: پس بگو گندی که جای دیگه زدی رو میخوای اینطوری لاپوشونی کنی دختره ی وقیح؟! در اشتباه زدی من خودم زن دارم با هرجایی ها هم هیچ نسبتی ندارم... از صدای فریادش گوشم زنگ میزد دوباره هق هق کردم: غریب گیر آوردی هرچی دلت میخواد بارش کن به خدا واگذارت میکنم من که کاری نمیتونم باهات بکنم مات و مبهوت تماشام میکرد اونقدر طبیعی اشک میریختم که داشت به خودش هم شک میکرد! شاید هم خیال میکرد دیوونه شدم... چند ثانیه سکوت کرد و بعد باز پرسید: نمیخوای بگی چقدر میخوای؟! من حاضرم این باج رو به شغال بدم ولی حتی به قدر یه لحظه هم دل زنم نلرزه... عمدا زنم زنم میکرد تا منو بچزونه با لبخند عصبی گفتم: تو که زن داشتی چی از جون من میخواستی شازده؟! اصلا چرا میخوای باج به شغال بدی وقتی حسابت پاکه؟ بقول خودتون طلا که پاکه چه منتش به خاکه! تمام رگهای گردنش بیرون زده بود کلافه و عصبی داد میزد: امثال تو چه میفهمن آبرو چیه اعتبار چیه... چند ماه منو ببری دادگاه و بیاری و آخرش هیچی به هیچی... تو که هیچی گیرت نمیاد ولی من... آبرویی که ریخته که دیگه جمع نمیشه با فریاد آخرش به خودم لرزیدم: یالا بگو چی میخوای! با وحشت گفتم: همون که گفتم یا عقدم میکنی یا باید تاوان خوش گذرونیت رو بدی ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
هدایت شده از ضُحی
کانال vip رمان شعله افتتاح شد🥳 تو کانال vip رمان شعله کامل کامله😍❤️🌱 https://eitaa.com/joinchat/3460694211Cff3701b892
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1221 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۱
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۲۲۲ اشک دیدم را تار کرده نمی دانم در دل تاریکی به دنبال چه می گردم که نگاهم می خواهد عمق شب را بشکافد ؟ غم پنچری ماشین را زیر سر گذاشته و بالاخره به خانه رسیدم خانه ای که این روزها سرد و ساکت بودنش خیلی بیشتر از گذشته مرا آزار می دهد اینبار دست به خودآزاری زده ام همان آهنگی که در خیابان زمزمه می کردم حالا از گوشی پخش می شود و بالاخره بین غم لانه کرده در دل واژگانش اشک چشمم جاری می شود بی خجالت از خودم و غروری که گمان می کردم با این کار شکسته می شود گریه می کنم به آخرین ثانیه های روزی رسیده ام که قرار بود آقا مجتبی به خواستگاری قمر برود پنج شنبه ام به پایان می رسد با پیوند عقربه های ساعت روی عدد دوازده ! ورودم به صبح جمعه را جشن گرفته ام نیازی به گل افشانی نیست وقتی اشک ها اینطور برادرانه همراهی ام می کنند بی خبری ؛ این بی خبری مرا دیوانه کرده نمی دانم صدها کیلومتر آن طرف تر چه اتفاقی افتاده ؟ خواستگاری برگزار شد ؟ به نتیجه هم رسید ؟ از روی مبل بر می خیزم خانه را تاریکی و سکوت فرا گرفته سمت آشپزخانه می روم تنها منبع نور خانه آنجاست ، یک پنجره رو به خیابان ! پرده را اندکی کنار می زنم هربار که این رفتار از من سر می زند یاد او می افتم ! کوچه جان دارد ، زندگی در آن جاریست آدم ها می آیند و می روند و هر کدام بار غم و شادی خود را به دوش می کشند کلافه از ظلمتی که عین تار عنکبوت مرا محصور کرده بالاخره دستم روی کلید برق می نشیند و در کسری از ثانیه خانه روشن می شود نمی دانم چرا ؟ ولی پاهایم بی اختیار مرا سمت تلویزیون می کشند کنترل را برداشته و جعبه ی جادو را روشن می کنم با دیدن تصویر پیش رو ضربان قلبم بالا می رود تمام خاطرات چند سال قبل برایم زنده می شود همان جا روبه روی تلویزیون روی زمین می نشینم و در حالی که زانوی غم بغل گرفته ام نگاهم را وقف ضریح یار می کنم این برنامه را بعد از شروع کرونا چند باری دیده بودم مخاطب خاص ! .... رفاقت ما با هم به روزای بچگیم بر می گرده برا رفیقش همه کاری کرده همون که مَرده مخاطب خاص من ! من از خودم بی وفاتر ندیدم که دستمو از تو دستات کشیدم دیگه بریدم دلم گرفته .... که بازی دنیا تو رو ازم گرفته قول و قرارمو ولی یادم نرفته یه فکری کن واسه کسی که حرم نرفته دلم گرفته آاااااه حسین .... حسین آاااااه ..... غرق عشق بازی با آقای بهشتیان هستم که صدای پیامک گوشی مرا از حال خوشی که داشتم بیرون می کشد این وقت شب ؟ •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
هدایت شده از ضُحی
رمان در کانال vipتمام شد😍😍😍😍😍😍😍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/2256536060C028d819cf6