هیاتی که مظلوم زمانه رو یاد نکنه و از ظالم زمانه برائت نکنه، تو تاریخ گیر کرده.
یکی باید نجاتش بده.
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
نه خیر! دست خدا خیلی هم باز است.
#آیه_نوش
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
امروز خیلی صدقه بدید.
تبریز که به خیریه سر زدم تحقیق دو تا خانواده تازه انجام شده بود و من هم در جریان قرار گرفتم.
یکی از خانواده ها به همراه دو عروس توی یه خونه چهل متری چوبی با سقفی که موقع باران چکه می کنه (جمعا ۱۰ نفر هستن) زندگی می کنند که متاسفانه یکی از نوه ها تشنج داره و هزینه های دارویی و ویزیت و دکتر رو نمی تونند برسونند. (پسرهای خانواده کارگر هستند)
پدر خانواده ی دیگه زندانه. قبلش یکی از بچه هاش رو زده و پای دختربچه شکسته و بخاطر نداشتن هزینه همونجوری بصورت کج جوش خورده و راه رفتنش مشکل دار شده و نیاز به عمل داره. مادر خانواده کلاف باز می کنه برای بیرون و مادربزرگ هم که با اینا می مونه فرش های کوچیک بصورت دستمزد می بافه. ولی باز هم هزینه عمل پای بچه رو نمی تونن بدن.
امروز به حق بچه های مضطر امام حسین کمک کنیم با هم باری از روی دوش این خانواده ها برداریم
۵۰۴۱۷۲۷۰۱۰۴۳۲۰۷۶
آبشار عاطفه ها_ شعبه درمان
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
توی بیت شهید طهرانی مقدم نشسته ایم و دارند ناحیه می خوانند. چقدر هر عبارت این زیارت روضه س😭
اینجا داریم نحوه مطلع شدن خانواده امام از نحوه شهادت را می خوانیم و من پرت می شوم به خاطره ای که از زینب شنیده ام و هیچ وقت جرات تعریف کردنش را نداشته ام. زینب کنارم نشسته و ریز ریز اشک می ریزد. همیشه این طور بوده. اهل جزع و فزع کردن نیست. ولی وقتی این صحنه های زیارت ناحیه را می خوانم که می گوید زن ها به صورتشان لطمه می زدند و به سر زنان سمت قتلگاه می دویدند با خودم می گویم کاش زینب هم از این کارها می کرد و این قدر غصه هایش را توی دلش نمی ریخت. این خاطره اش را فقط روز عاشورا می شود تعریف کرد:
یک روز چند ماه بعد از شهادت بابا داشتم کمدی را توی خانه بابا اینا تمیز می کردم. یک ورق کاغذ سفید تاشده ته کشو بود. بی توجه برش داشتم و بازش کردم. برگه ای از پرونده فوت بابا بود که کسی انگار جدایش کرده و این جا قایمش کرده بود. از تمام نوشته های درهم و برهمش چشمم ماند روی یک کلمه که جلوی وضعیت جنازه نوشته بود. خواندم و از درون متلاشی شدم و دیگر هیچ وقت آن زینب سابق نشدم. هیچ وقت.
اصرار کردم بگوید آن کلمه چه بود. گفت: همان حالتی که من از درون پیدا کردم.
نوشته بود: متلاشی شده.💔😭
و بعد ریز ریز اشک هایش آمدند روی صورتش.
#دختران_شهدا
#کاش_هیچ_وقت_از_نحوه_شهادت_باباهایتان_خبردار_نمی_شدید
#کاش_لااقل_بلند_زار_می_زدید
#ولی_شما_با_خویشتن_داری_حماسه_آفریدید
#راویان_واقعه
#ادامه_دهندگان_شهدا
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
وارد کلاس شدم. هیچ کس نبود. بچه ها رفته بودند هیات و دسته. نشستم پشت میز. شانه هایم سنگین بودند. انگار که یکی ایستاده باشد رویشان. سرم را گذاشتم روی کاغذ های مربعی کوچکی که روی میز بودند و تنهایی تخیل کردم. مثلا اینکه کاش امسال به یکباره ورق برمی گشت. دل های همه مثل حر می لرزید. چکمه ها را می انداختند دور گردنشان. سلاح ها را غلاف می کردند. می آمدند خدمت امام و می گفتند: غلط کردیم. امام هم می بخشیدشان و مردم یزید را سرنگون می کردند و با امام به عنوان ولی خدا و جانشین پیامبر بیعت می کردند. امام می رفت کوفه و یا برمی گشت مدینه و بیست سال دیگر هم بعد از آن امامت می کرد. و بعدش مردم پروانه وار دور امام سجاد جمع می شدند و با معارف ناب اسلامی سیراب می شدند. بعدش دور امام باقر و بعدش امام صادق و به نوبت می رفت تا امام دوازدهم و آن قدر در این چند قرن مردم رشد یافته و با اخلاق و امتحان پس داده می شدند که غیبتی نیاز نبود و مردم با اشتیاق از آخرین امام هم بهره می بردند و رشد می کردند و رشد می کردند و رشد می کردند. حتی شاید این طولانی بودن عمر آخرین امام، در زمان حضورشان محقق می شد و ما هم می دیدیمشان و از اوج نعمت های مادی و معنوی این دنیا بهره می بردیم. چه امکانی را از ما گرفتند. چه رشدی را صلب کردند. تا ابد به ما مدیونند. من که تا عمر دارم نمی بخشمشان...
صدای دسته ای نزدیک و نزدیک تر شد. مردمش مثل دیوانه ها سینه می زدند و دم گرفته بودند. «وای حسین کشته شد/ وای حسین کشته شد/حق ولایت علی ادا شد/سر حسینش از بدن جدا شد/وای حسین کشته شد/ وای حسین کشته شد
کار از کار گذشت. امسال هم نشد بماند.
اشک هایم بی خجالت از بچه ها جاری شدند و کاغذها را خیس کردند. شانه هایم سبک شد. مسئولیتم سنگین. حالا یک سال دیگر باید تمرین شبیه حسین شدن بکنم و آماده باش بمانم. یادم باشد فردا به بچه ها بگویم خیال کنند سال دیگر اولین محرم بعد از ظهور است و انتقام قاتلان امام را گرفته ایم و دیگر نیاز نیست سیاه بپوشیم و گریه کنیم.
آه یادم رفت. امروز جلسه آخر بود.
#داستانک
#خیالبازی
#روز_دهم
#روضه_حسین
#یکی_جلوی_تاریخ_را_بگیرد
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیدر... حیدر...
حیدر...حیدر...
علمدارها باید آدم های قوی ای باشند. آدم بی اختیار یاد حیدر می افتد.
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
4.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال غروب عاشورا...
یا مولانا...یا صاحب الزمان...
الغوث الغوث الغوث
ادرکنی ادرکنی ادرکنی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan