چند کوچه آن طرف تر خادم جوان مسجدی مثل دوازده بهمن هرسال ، مشغول زدن ریسه ها و پرچم های دهه فجر بود. اما تا پارسال این کار را از روی وظیفه و فرمایش می کرد. امسال با هر پرچمی که می زد یک صلوات هم می فرستاد و ته دلش این بود که پرچم نظامی را بلند می کند که طرفدار مظلوم است و توی چشم ظالم خار فرو می کند. همین خوشحالش می کرد. از مسجد بیرون آمدم. شاخه های درخت طوبی تا در خانه ها و کوچه ها هم آمده بودند. پس چرا سامائیل ما را فرستاد؟ خب خودشان دست دراز کنند و شاخه را بگیرند دیگر. من همان سه تا خوبی را به یکی از شاخه ها آویزان کردم و رفتم بخوابم. امیدوارم کسی نبودنم را متوجه نشود.
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_سی_و_یکم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan