eitaa logo
دین بین
12.2هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
13 فایل
😁هدف ما گفتن موضوعات سنگین با قالب سبکه 🎞 تولید کلیپهای اینوری برای اونوری‌ها 🥴 ✍️ نویسنده و کارگردان: سید علی سجادی‌فر 🎞️ بازیگر: امید غفاری ادمین کانال و رزرو تبلیغات: @admin_dinbin
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمتهای جدید رو بذارم😊
🌹🍃 (م.مشکات) فصل چهاردهم سینی اش را روی میزی که سعید پشتش بود گذاشت و نشست: - که صبح دانشکده نمیای ها؟ انگار پارتی خیلی خوش گذشته سعید داد زد: - هیس بعد نگاهی به اطراف کرد و گفت: اسم پارتی رو نیار - چرا؟ مگه پارتی چیه؟ سعید که سعی می کرد شروین را ساکت کند گفت: - دهه! می گم ساکت، اوضاع خطریه - از چه بابت؟ - تو هم نرفتی؟ - نمی دونستم کجاست. زنگ زدم جواب ندادی. در هر حال فرقی هم نمی کرد. تو چرا صبح نیومدی دانشکده؟ - پارتی لو رفته بود. اگه بابام مجبورم نکرده بود مغازه رو تی بکشم الان پرونده زیر بغل با گردن کج خدمت برادران حراست بودم - نه بابا. از این خبرا نیست. مگر اون دفعه که محسن اینارو گرفتن اخراجشون کردن! یه تعهد گرفتن و خلاص - آره بابا! از این خبرا هست! تو اون دیس دیس رو با دیشب مقایسه می کنی! دیشب کمترین خلافش بطری های جانی واکر بود جناب - حالا لو رفتن پارتی چه ربطی داشت به کلاس؟ - صبح با رفیقت کلاس داشتم. بهش مشکوکم. چند بار با بچه های حراست دیدمش. گفتم چشمش بهم نیفته بهتره - پس عصر که می ریم باشگاه هم نمیای؟ - تو هم مخت تاب داره، یه جای راحت داشتیم اونم لو دادی. آخر این سیب گلاب و اون دودکش کجاشون شبیه همه؟ می خوای یه کاری کنی بابک دیگه را همون نده؟ - به اون چه؟ - مغزت تشنج داره ها! اون رفیق صاحب باشگاست. فکر می کنی برای چی همش اونجا پلاسه؟ - دیدی که اون دفعه مشکلی پیش نیومد. .بعدشم فوقش می رم یه جای دیگه. قحط که نیومده - حالا من هی بگم تو جواب بده اون دفعه هم اگه طوری نشد چون من کلی رو مخش کار کردم. خود دانی * بابک از شاهرخ پرسید: - یعنی حتی امتحان هم نمی کنید؟ - خیلی وقته بازی نکردم، یادم رفته ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃 (م.مشکات) بازی جهانی که نیست. یه بازی دوستانه شاهرخ مردد بود اما نگاه تشویق آمیز شروین باعث شد قبول کند. بابک دستکش را به سمت شاهرخ دراز کرد - نه ممنون، همین جوری راحتم هر دو با دقت توپ می زدند. با امتیازهای نزدیک به هم. بابک یک اشتباه کرد که توپ هایش را سوزاند و باعث شد شاهرخ ببرد. شروین مثل بچه ها فریاد زد: - هورا ! بابک گفت: - بازیت خوبه معلومه حرفه ای هستی و البته فروتن شاهرخ لبخند زد. شروین در گوشش پچ پچ کرد: - می دونستم می بری - اینجا دیگه شده مهدکودک. هر کی از راه می رسه می شه بازیکن شروین با دیدن آرش اخم هایش در هم رفت اما شاهرخ لبخندش پررنگ تر شد و گفت: - دفعه قبل فرصت نشد با هم آشنا شیم. من مهدوی هستم. امیر شاهرخ و دستش را دراز کرد آرش نگاهی به دست شاهرخ انداخت و با طعنه گفت: - نه بابا! این یکی مودب تره! شروین که حساسیت عجیبی به آرش پیدا کرده بود عصبانی شد ولی قبل از اینکه کاری بکند شاهرخ گفت: - اگر اشتباه نکنم ایشون رئیس باشگاه هستند، آره؟ با این حرف همه نگاهی به هم کردند و زدند زیر خنده. طوری که توجه بقیه میزها هم جلب شد. آرش که از این خنده ها حسابی عصبانی شده بود با خشم به شاهرخ و اطرافیان نگاه می کرد. شاهرخ با قیافه ای حق به جانب گفت: - چیز خنده داری گفتم؟ بابک خنده کنان جواب داد: - آرش از خودمونه. بدش نمیاد سالن داشته باشه ولی فعلاً نداره - پس تمرینیه. رئیس خوبی میشه و البته سخت گیر. باید بذاره همه توی باشگاهش بازی کنن حرف های شاهرخ همانطور که بقیه را به خنده وا می داشت آرش را عصبانی می کرد. آرش می خواست عکس العملی نشان دهد که بابک با دستی که روی شانه اش گذاشت مانع شد و گفت: ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃 (م.مشکات) آرش بیشتر بازیکن خوبیه تا رئیس. نه شروین؟ شروین با لحنی موذیانه گفت: - به نظر من هیچ کدومش تعریفی نداره بابک نگذاشت آرش چیزی بگوید: - بازی دوتاتون مثل همه. گاهی تو می بری گاهی اون - اما دفعه آخر من بردم - شانسی بردی - هر دفعه می بازی همینو می گی - اگه راست می گی و شانسی نبوده دوباره بازی کن - واقعاً که پوستت کلفته. اون دفعه کنف شدی بس نبود؟ آرش توپید: - خیلی زبونت دراز شده. حیف که استادت اینجاست وگرنه حالت رو می گرفتم شاهرخ گفت: - من مزاحم شما نمی شم شروین به شاهرخ گفت: - عرضه این چیزا رو نداره. داره خالی می بنده آرش عصبانی گفت: - من خالی می بندم؟ و به طرف شروین حمله ور شد. یکدفعه شاهرخ جلوی شروین ایستاد و آرش مجبور شد بایستد. همه تعجب کردند. شاهرخ گفت: - بهتره بازی کنید. نیازی به زدن و کوبیدن همدیگه نیست - اما اون تقلب می کنه - جلو این همه آدم نمیشه تقلب کرد. خودت هم می دونی بابک هم ساکت نماند: - هرچند قبلا بازی کردید ولی پیشنهاد خوبیه. سر 500 تومن شاهرخ جواب داد: - بدون پول هم میشه خوب بازی کرد ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
مولاجان❤️ در روز مبادا تنها پس‌اندازم نام مبارک شماست ما شکر می‌کنیم بودنت را و محبتی را که نسبت به شما در دل داریم مگر نه اینکه شکر نعمت گذشته ، زمینه ساز نعمت آینده است ؟ خدا کند نعمت آینده‌ی ما ظهور تو باشد... وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها 🌸اللّهم عجّل لولیک الفرج🌸 #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید 🌸 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹خیرمقدم به اعضای جدید🌹 قسمت اول 💖👇👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/99 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/574 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/855 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/4275 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/5439 قسمت اول 💖👇 https://eitaa.com/sangarsazanbisangar/7201 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸 #صفحه28_سوره_بقره 🌸🍃 هرروز یه صفحه قران به نیت #ظهور و #سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید🌷 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🍃🌸 #ترجمه_صفحه28_سوره_بقره 🌸🍃 #اجرتون_با_صاحب_الزمان 😍 (ترجمه:شیخ علی ملکی) #دوستانتان_را_دعوت_ڪنید🌷 #کپی_فقط_با_ذکر_ایدی_کانال🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃 (م.مشکات) بابک نگاهی به شروین کرد و رو به شاهرخ گفت: - اینجا رسم همینه. بازی بدون پول رسمیت نداره - پس شروین بازی نمی کنه آرش با تمسخر گفت: - این دیگه چه شاسکولیه شروین داد زد: - عوضی! مواظب حرف زدنت باش - توهم مواظب این رفیق پاستوریزت باش! فکر کرده اینجا مهدکودکه؟ و بعد ادای شاهرخ را درآورد: - شروین بازی نمی کنه - خیلی پررو شدی آرش. اگه راست می گی بازی کن تا نشونت بدم - من که آماده ام تو جا زدی شاهرخ روبروی شروین که عصبانی دستکش می پوشید ایستاد و گفت: - نه شروین. این کار درست نیست اما شروین گوشش بدهکار نبود. با چهره ای پر ازخشم رفت سر میز. شاهرخ دوباره کنارش ایستاد: - برای چی خودتو درگیر می کنی؟ نیاز نیست بازی کنی - نیاز نیست؟ با اون حرف زدنت خراب می کنی بعد می گی نیاز نیست. باید حالش رو بگیرم شاهرخ دست شروین را گرفت. شروین به تندی دستش را بیرون کشید شاهرخ در چشم هایش خیره شد: –مطمئنی داری حال اونو می گیری؟ با دیدن شاهرخ لحظه ای از تب و تاب خارج شد و بی حرکت ماند اما فقط چند لحظه چون آرش توپ را روی میز به طرف شروین هل داد و گفت: - اجازه بازی صادر نشد؟ اگه مربی مهدتون اجازه نمیدن می تونی بی خیال شی ها شروین با این حرف دوباره به حال قبلی اش برگشت - تو پولت رو آماده کن و رفت آن طرف میز. شاهرخ نگاهی مأیوسانه به شروین کرد، چند قدم به عقب رفت، چرخید و به طرف در خروجی سالن رفت. آرش گفت: - هه! مربی مهد رفتن ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#حدیث_روز 🌸🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم