درد دل رقیه با سر پدر
خنده میکردند بر پارگیِ پیرهنم
از پیِ بی سرو سامانی من، از وطنم
زیر گرمای بیابان معطل کردند
بارها مشت زدند بر لب و هم بر دهنم
پشتِ دروازه ساعات، چقدر بابا جان
سنگها خورده به سَر، هم بدنم
ذکرِ من بوده دائم، دعا و قرآن
پس چرا اجنبی ، می خواندنم،؟
من چه گویم ، که خودت میدانی
بزمِ عیش و نوش، "نیشها" دیده منم
جای امنی بجز از نیزه عباس نبود
تا حرامی برسد، داد زدم، وای تنم
خاطراتم همگی بود بسی تلخ پدر
از غمِ صورتِ خاکستری ات، در مِحَنَم
آنکه اینگونه مرا وصف نموده،#سلماست 😭😭💔
نامِ او را بنویسید به روی کفنم
۱۴۰۲/۵/۲۹
#سیمینسلطانیان
#سلما