#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در کوفه نمانده است دیگر مردی
ای کاش زن و بچه نمیآوردی
من با سرم آمدم دم دروازه
تا بلکه مرا ببینی و برگردی
شاعر: #علی_سلیمیان
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود
شاعر: #احد_ده_بزرگی
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
جز درد و غم و بلا ندید از کوفه
غیر از ستم و جفا ندید از کوفه
ای کاش به چاه راز دل را میگفت
مانند علی وفا ندید از کوفه
شاعر: #محسن_غلامحسینی
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
نیا ای یار و دلدارم، حبیبم
نیا کوفه پسر عمّ غریبم
من از حق شما گفتم ولیکن
لب و دندان خونی شد نصیبم
*
نگو کوفی، بگو بی دین و بی درد
عوض شد چهره ی این شهرِ نامرد
خودم با چشم خود دیدم لعینی
تو را با کیسه ای گندم عوض کرد
*
نه سقفی دارم و نه سایه بانی
شدم تنها و بی کس مثل هانی
به یاد حیدر کرار بودم
دو دستم بسته شد در ریسمانی
*
فقط نام تو را هر لحظه بردم
حسابی بین کوچه سنگ خوردم
شنیدی که میان قصر کوفه
نخوردم آب و تشنه جان سپردم
*
اگر بین عمارت گریه کردم
به یادت از خجالت گریه کردم
برای داغ و غم های خودم نه
برای دخترانت گریه کردم
*
به زیر آسمانی پر ستاره
به خاک افتادم از دارالعماره
تنم تا کوچه ی قصاب ها رفت
مرا بستند بر روی قناره
*
همه آماده ی جنگند اینجا
شدیدا اهل نیرنگند اینجا
نیاور دخترانت را به این شهر
که بی رحمند و دل سنگند اینجا
*
نده از خون طفلانت هزینه
برو با اهل بیت خود مدینه
بماند یک دقیقه بی ابالفضل
چه می آید سرش آخر سکینه
*
به جان خواهرت، برگرد برگرد
فدای اصغرت، برگرد برگرد
ندارد صبر دوری و جدایی
سه ساله دخترت، برگرد برگرد
*
شدم شرمنده ات با سر به زیری
بگو عذر مرا هم می پذیری
الهی لحظه ای حتی در این شهر
نبیند خواهرت رخت اسیری
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
#دوبیتی_پیوسته
نشد از دار غم آزاد آخر
دلش یاد غمت افتاد آخر
اومد لب تر کنه شد ظرف پر خون
سفیرت تشنه لب جون داد آخر
نوشتن نامه با لبخند مسلم
پرن از حیله و ترفند مسلم
قرار این بود تحویلش بگیرن
قرار زینبو کشتند مسلم
چی یاد مردم صد رنگ دادن؟
تا افتادی نوید جنگ دادن!
به استقبال زینب روی هر بوم
به دست بچه هاشون سنگ دادن
غم تو درد بی تسکینه مسلم
به خونت نامه ها رنگینه مسلم
چه پر رنگ و کشیده س خط کوفی
گمونم دستشون سنگینه مسلم
میخواس که خم به هیچ ساقه نیفته
به گل که طاقتش طاقه نیفته
بیفته مسلم از دارالاماره
سه ساله از سر ناقه نیفته
شاعر: #مسعود_یوسف_پور
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در کوفه نمانده است دیگر مردی
ای کاش زن و بچه نمیآوردی
من با سرم آمدم دم دروازه
تا بلکه مرا ببینی و برگردی
شاعر: #علی_سلیمیان
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در روضهاش برای علی گریه میکنم
در مرکزِ خلافتِ مولا غریب بود
✍ #میلاد_حسنی
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
از چشم ترم خون، عوضِ اشک چکیده
من نامه نوشتم که نیایی، نرسیده
✍ #علیرضا_وفایی_خیال
@dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
فلک جنگید تا مهمان بمیرد
شبیه ابرها گریان بمیرد
تمام کاسههای آب خون شد
خدا میخواست او عطشان بمیرد
✍ #میثم_مؤمنی_نژاد
↳ @dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در شهر نمانده اهل دردى جز تو
در جادهی عشق، رهنَوردى جز تو
در كوفه، اگر چه لاف مردى بزند
اى طوعه! نمانده است مردى جز تو
چون صبح مرا به بر کشیدند همه
گفتند ز خورشید و دمیدند همه
چون سایهی هولناک شب را دیدند
ترسیده، به خانهها خزیدند همه
ظلمتكدهاى است كوفه، چون شام بوَد
با اين همه، دل به يادت آرام بود
سرمستىام از بادهی عشق است و عطش
معراج من، افتادن از اين بام بوَد!
✍ #سیدمهدی_حسینی_رکن_آبادی
↳ @dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
چون واژۀ غربتی که معنا شده بود
درهای غریبی همه جا وا شده بود
درکوفه میان مردمی غرق نفاق
سردار غریبِ عشق، تنها شده بود
✍ #سیدهاشم_وفایی
↳ @dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
اینجا همه یک دلاند، دل اما سنگ
پر کرده تمام دستهاشان را سنگ
تفریح بزرگ و کوچکِ شهر یکی است
بر بام و گذر نشانهگیری با سنگ
✍ #سیدحسن_رستگار
↳ @dobeity_robaey
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
در سینهی من نشسته آه سردی
در کوفه ندیدهام به جز نامردی
بر دختر خود وعدهی زیور دادند
ای کاش که از مسیر خود برگردی
✍ #علی_مهدوی_نسب
↳ @dobeity_robaey