eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
828 عکس
212 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منو شکسته بالی 🪶 بده به قلبم حالی💔
نوشته های یک طلبه
#کله_بند #قسمت_چهلم بعد از سه روز، کمی بهتر شده بودم، اولین نفری که آمد بالای سرم، پدرم بود، پشت سر
بازپرس گفت: اگه میخوای سیگاری بکش و بقیه داستان رو بگو! _نه مشکلی ندارم! بعد از دو هفته روی پا آمدم، این بار آزاد تر بودم پدرم که قطع امید کرده بود و مادرم هم بازجویی ام نمی کرد؛ می رفتم و می آمدم. هر ساعتی که می‌خواستم! اما اثرات قرص هنوز گه گاهی می آمد، گاهی چشمانم تار میدید و سردرد سراغم می آمد؛ کارم شده بود پیش نازنین رفتن. کیف می کردم و می آمدم؛ از خدا میخواستم هرچه زود تر بهم برسیم. از پدرم آدرس آقا مرتضی را گرفتم؛ همان شرطی که پدرم برای ازدواج من و نازنین گذاشته بود؛ گرفتن مشاوره از دکتر مرتضی که فامیلیش را نمی دانستم! رفتم در محل کارش، مثل اینکه پدرم هماهنگ کرده بود. وقتی به خانم منشی گفتم: حسین صلاحی هستم. گفت: آقای دکتر منتظر شماست بفرمایید داخل؛ دری زدم! صدای ملایمی آمد: بفرمایید؛ دیوار های مطب، سبز کم رنگ و ملایم بود. مبل های فیلی رنگ زیبایی آنجا را دوچندان کرده بود؛ گل های حسن یوسف و ناز آدم را به حرف می آورد. سلام علیک گرمی کرد؛ از پشت عینک چشمان مشکی اش پیدا بود؛ خط ريشش را خیال میکردی با لیزر بسته است. آنقدر دقیق و صاف؛ ادامه دارد...
روانشناسی و مشاوره به دکتر مرتضی می آمد؛ روبه رویم نشست؛ مبل های نرم، رنگ های آرام کننده و گلهای مختلف حس آرامش را درونم سبز می کرد. گفت: خبر دار شدم عاشق شدیا! اونم از نوع سفت و سختش! لبخندی زدم و گفتم: دله دیگه! دکتر عینکش را بیرون آورد و گفت: توی عشق و عاشقی اگه همش با دل پیش بری بازنده ای؛ عقل و فکر هم لازمه! خودم را جمع و جور کردم و گفتم: فکر هم کرده ام آقای دکتر! _خب به چه نتیجه ای رسیدی؟ _به اینکه من و نازنین دو نیمه گم شده هم هستیم! هم دیگه رو دوست داریم و برای هم جونمون هم حاضریم بدیم؛ دکتر شروع کرد به دست زدن! به‌به ماشاالله! _پس نیت شما خیره؟ _بله ازدواج! دکتر گفت: به نظرت آیا دوست داشتن هم دیگه برای ازدواج کافیه؟؟ _برای من بله! ادامه دارد...
منتظر بود تا چنين جوابی بدهم شروع کرد به رگبار بستن من! _اگه اخلاقیات شما بهم نمی خورد چی؟ اگه از نظر خانوادگی تفاهم نداشتید چی؟ اگه نازنین برات تکراری شد چی؟ و... مخم داشت سوت می‌کشید. وسط حرفش پریدم و گفتم: تصمیمم را گرفته ام. با اینکه نا امید شده بود گفت: حواست باشه اگه بخاطر خوشگلی دختره داری باهاش وصلت میکنی آخرش شکر آب میشه ها! ادامه داد راستی چطور باهاش آشنا شدی؟ _توی روبیکا _میدونی ۹۰ درصد ازدواج هایی که دختر و پسر از قبل باهم رابطه داشتن آخرش شده طلاق! با لبخند گفتم: من و نازنین جزء اون ده درصد هستیم. ادامه دارد...
رسیدیم به قسمت هایی که حرص آدم در میاد😁 @Mohmmadmahdipiri
نوشته های یک طلبه
رسیدیم به قسمت هایی که حرص آدم در میاد😁 @Mohmmadmahdipiri
دلم برای نظرهای شما عزیزان که برام خیلی مفید اند تنگ شده❤️😘😉
دو جای کار می‌لنگد! قشر خودمان را تطهیر نمی کنم! اولین جایی که می‌لنگد مربوط به خود روحانیون و طلاب است؛ عده قابل توجهی که مفید و کارآمد اند. در قم بیتوته کرده اند و شهرستان ها و شهر ها و روستا ها را رها کرده اند؛ تازه از عده ای که در شهرستان و شهر ها هستند. بخشی از آنها اصلا دغدغه فرهنگ و تربیت را ندارند؛ اما آیا این هجمه همه جانبه فرهنگی غرب، با اندکی طلبه دغدغه مند قابل حل است؟! لنگ دوم! مقصر دانه درشت اینجا! دشمن نیست! خودمانیم. هرچه هست تقصیر آخوند و دشمن است؟! پس خودمان چه کاره ایم!! که فرهنگمان بوی تعفن گرفته است! مشکل پدران و مادران نیستند که تربيت درست فرزند را بلد نیستند! مشکل خانواده‌ هایی نیستند که می گویند بچه باید آزاد باشد! هر جور خودش می خواهد بار بیاید. مشکل جو آموزش و استرس نیست که بلد است به جای انسان ماشین تست زن بیرون بدهد! اگر خودمان فرهنگ اسلامی را رعایت می کردیم! اگر خودمان، دغدغه ساخت انسان با فرهنگ ایرانی را داشتیم. نه زهر دشمن در ما اثر می کرد! نه پادزهر روحانیت بی اثر می ماند! ✍محمد مهدی پیری
دکتر مرتضی ریش های چانه اش خواراند و گفت: حس می‌کنم شما هم مثل اون ۹۰ درصد آخرش جدا میشید! _اشتباه می کنید! مشاور آهی کشید و با زبان کتابی گفت: وقتی عاشق باشی، کور و کر می شوی! نه عیب های عشقت را می‌بینی نه به حرف کسی گوش می دهی! ازدواج کردن که مثل دختر بازی نیست! کمی شرم کردم که دکتر اینقدر رک و راست حرف می زد. _چطور؟ _توی ارتباط و رفاقت با دختر، باخت با دختر است. چون این دختر فکر می کنه پسری که با هاش رفیق شده نیمه گم شده اش هست و قراره باهاش ازدواج کنه! در صورتی که پسر هیچ تعهدی به ازدواج و ماندن با این خانم نداده! به راحتی می تونه تن به ازدواج نده و با هزار تا دختر دیگه کیف و حال کنه! اما در ازدواج اگه درست انتخاب نکنی و پشیمون بشی باخت با تو هست حسین! چون ازدواج دیگه مثل رابطه نیست تو تعهد میدی که با یکی باشی و زندگی کنی نه با هزار تا باشی و بازی کنی! ادامه دارد...
بهترین ها رو برامون تقدیر کن؛
سنگین بود🙃
بازپرس گفت: دکتر مرتضی آمار های درستی بهت داده بود! توی فکر نرفتی نکنه نازنین تو زرد از آب دربیاد؟ _نه! قائل بودم وقتی دو نفر عاشق هم باشن میتونن مشکلاتشون رو حل کنند! سیگاری بر لب نهادم؛ تعارف بازپرس هم کردم. گفت: من دوره ام گذشته! راستی سیگاری شدنت مربوط به دوره نازنینه؟ _نه برای غم رفتن نازنین است؛ خواستم ادامه بدهم که بازپرس نزدیک بود خواب برود؛ وقتی داستان را تعریف می کردم؛ پلک هایش مثل در کرکره ای پایین می آمد سریع بالا می رفت؛ خسته بود؛ گفتم:آقای بازپرس باقی داستان برای بعد. موافقت کرد؛ پشنهاد تازه ای داد: اگر می شود باقی داستان را برایم بنویسید؛ مکتوب داشته باشم؛ قبول کردم؛ ادامه دارد...