eitaa logo
نوشته های یک طلبه
993 دنبال‌کننده
901 عکس
232 ویدیو
17 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
خيالت راحت! سطح فکر ما مردم آن‌قدر بالارفته که دیگر فریب را نخواهیم خورد! تو با فدا کردن جانت، کرسی ریاستِ جمهوری که تبدیل به جایگاهی مرفه شده بود را تطهیر کردی! قطعا در تیر ماه رو سفیدت خواهیم کرد! خونت را پایمال نمی کنیم. به کسی رای می دهیم که ادامه دهنده راه تو باشد! به کسی رای می دهیم که برنامه داشته باشد. نه اینکه این تحول را سرنگون کند. ✍محمد مهدی پیری
کاشکی گفتن ها یعنی وابستگی به موقعیت ها!
می گفت: ما آدم ها اگه بخوایم کاری رو انجام بدیم راهش رو و اگه بخوایم کاری رو انجام ندیم بهونه اش رو پیدا می کنیم!
نوشته های یک طلبه
🔴خطاب به رئیس جمهور شهیدمون 😔
زمستان رفت و رو سیاهی اش به روی برخی ماند...
ان شاءالله امشب با طنز همراهمون باشید.🌹
باز گرد و خاک در هوای شهر ولگردی می کرد. تازه از سفر زیارتی برگشته بودم؛ سوهان ها در کوله پشتی ام سنگینی می‌کردند. دو بسته از آنها برای رضا بود. از فقر جا سوهان هایش را در کیف من چپانده بود. قرار شد بیاید در خانه ما و سوهان ها را تحویل بگیرد. برای در امان ماندن از گرد و خاک، چفیه عربی نارنجی ام را دور صورتم پیچاندم. رضا که هیکلی و سبزه بود؛ پشت در خانه منتظرم بود. بیرون آمدم. از شدت باد در خانه بسته شد. چهره ام مثل قاچاقچیان شده بود. بسته ها را تحویلش دادم و رفت. چند دقیقه بعد همسایه مان در خانه را زد! پدرم رفت بیرون. وقتی برگشت داخل خانه سرش را به نشانه تاسف تکان می داد؛ پرسیدم: همسایه چه می گفت؟ آهی کشید و گفت: هیچی! می گفت مواظب خانه تان باشید! دزد و معتاد زیاد شده! _همین؟ پدرم سری تکان داد و گفت: علی آقا می گفت: همین دو دقیقه قبل دو جوان را دیدم که جلوی خانه شما مشغول جابه‌جایی تریاک بودند! یکی شان برای اینکه لو نرود، چفیه بسته بود و بسته های بزرگی را به دیگری می داد! نچ نچی کردم و گفتم: حتما حکمشان اعدام است! پدرم گفت: به خاک سیاه بنشینند که محله را ناامن و بچه های مردم را معتاد می کنند! نمی دانم‌ چرا باید این بی سر و پا ها جلوی در خانه ما پیدایشان شود! وقتی این جمله را شنیدم تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده؛ رو به پدرم گفتم: گفتید یکی شان چفیه داشت؟ _ بله پسرجان! _معتادان را می شناسم! یکیشان جلویت ایستاده! فقط محموله ای که علی آقا میگفت، تریاک نبود؛ بسته های سوهان بود! ✍محمد مهدی پیری
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است! فقط موقعیت ها اینجوری نیستند... که همیشه باشند و منتظر تو بمونن! وقتشون که گذشت حسرتش برات میمونه!