#برایت
به نام خدای صاحب الزمان...
اینجا مسجد دوازده امام علیهم السلام اردکان...
نقلی و باصفا و بی ریا!
از برنامه های نابش برای امام دوازدهم برایتان بگویم.
امیدوارم برسد به دست مسئول فرهنگی مسجدتان!
شاید امام جماعتی الگو برداری کرد و به مسجدش با این کار های ساده اما پر محتوا زیبایی دیگری بخشید.
نمی دانستم در این شهر شلوغ هستند کسانی که برایت:
🔸چند سالی در قنوت نماز ظهر و مغرب هر روز، امام جماعت و مامومین دعای اللهم کن لولیک... را برایت می خوانند، حداقل شش سالی است این کار زیبا انجام می شود.
🔹چند ماهی است در تعقیب نماز عشاء دعای فرج برایت خوانده می شود.
الهی عظم البلاء...
🔸یک شنبه های هر هفته جلسه مشاوره در مسجد برقرار است، آنهم رایگان، برای نذر ظهورت.
🔹سه شنبه های اول هر ماه قمری برای سلامتی و ظهورت سفره صلوات پهن می کنند.
🔸غروب های جمعه مراسم استغاثه برایت می گیرند.
🔹گاهی اوقات ویژه برای فرجت آیه شریفه امن یجیب را دسته جمعی می خوانند.
🔸صبح های جمعه دعای ندبه و جمعه شب هایش زیارت آل یاسین را برایت فراموش نمی کنند.
🔹در دورهمی ها و اردوهای مسجد نکات زیبایی برای شناخت هرچه بیشتر و بهترت به نوجوانان گفته می شود.
🔸امام جماعت مسجد، برخی داستان های زندگیت را در قالب جذاب پرده خوانی مهدوی بیان می کند.
🔹دختران مسجد گروه سرودی دارند به نام غنچه های مهدوی...
🔸نیمه شعبان هم برایت جشن تولد می گیرند. آنهم چه جشن باشکوهی!
چه کار های زیبایی که میتوان برایت کرد...
✍محمد مهدی پیری
در ساعات پایانی مسابقه هستیم😁
فردا ان شاءالله اسامی برندگان در کانال بارگزاری می شود.
ببینیم قسمت کیه🌹
مراسم قرعه کشی با همراهی ریئس بنیاد صیانت و چند شاهد عادل انجام میشه😁😅
نوشته های یک طلبه
#برایت به نام خدای صاحب الزمان... اینجا مسجد دوازده امام علیهم السلام اردکان... نقلی و باصفا و بی
زیبا می شود...
اگر حداقل
یکی از ایده ها در مسجد محله تان اجرا شود.
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_نوزدهم بالاخره به صندوقچه رسیدند! شعبان صندوق خاکی رنگ و رفته ر
#طنز_های_حسن
#داستان_نوجوان
#قسمت_بیستم
شعبان توقع این همه بی معرفتی و نامردی را از حسن نداشت! مثل کسی بود که خنجری تا دسته در کمرش فرو رفته باشد. از آن بدتر صاحب خنجر رفیق قدیمی اش باشد.
شعبان با بغضی که نشان از شکسته شدن قلبش بود رو به حسن کرد: رفاقت را به همین ارزانی فروختی!
حسن سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: مرا ببخش!
بعد پایش را روی خاک ها کشید.
شعبان در حالی که قطره اشکی از چشم راستش شروع به پایین آمدن کرد؛ گفت: خوب شناختمت!
مش غلام طوری این دو بچه را نگاه می کرد که انگار دارد در تيمارستان دو دیوانه عاشق را می بیند.
با اَه اَه گفت: جمع کنید بساط خل بازیتان را همه که مثل شما دوتا ولگرد و دیوانه نیستند! حالا صندوق را بردارید و پشت سر من راه بیفتید!
حسن و شعبان دسته های صندوق را گرفتند و مثل مورچه ای که راهی خانه خود می شود به سوی روستا حرکت کردند.
شعبان ناراحت بود! حق هم داشت. مثل غلام حلقه به گوش به حرف های حسن گوش داده بود. در هر نقشه خرابکاری! اصلا در هر کاری پا به پای حسن و شانه به شانه حسن بود.
اما حالا خیانت بهترین دوستش را می دید.
شعبان با هر قدمی که بر می داشت یاد خاطرات خرابکاری هایش با حسن بی معرفت می افتاد.
ادامه دارد...
❤️برندگان مسابقه کتاب خوانی کله بند❤️
✨با تشکر از عزیزانی که در این امر ما را همراهی کردند✨
🌹به خصوص حجت الاسلام طلائی و حیدریان🌹
نفر اول برنده یک میلیون تومان 💵💵
آقای علیرضا خطیبی
نفر دوم برنده پانصد هزار تومان 💵💵
آقای حمید رضا سعیدی پناه
نفر سوم برنده سيصد هزار تومان💵💵
خانم فاطمه قاسمی
ده برگزیده دویست هزار تومان💴💴
خانم صدیقه پورروستایی
خانم عارفه شاکر
خانم زهرا حیدری
خانم ثنا ثریا
آقای رضا پورعابدی
آقای امیر رضا میرزایی
آقای ابوالفضل خطیبی
آقای مجتبی شبانی
آقای محمد حاج اسماعیلی
آقای محمد مهدی محمدی صدر
به زودی تماس گرفته خواهد شد 📞
وعده ما جمعه شب مسجد الرسول دیلم