بسمالله الرحمن الرحیم
#سوال
چرا باید خدا را بپرستیم
آیا ما انسانی را که به ما کمک میکند به ما پول میدهد یا اعضای بدنش را اعطاء میکند میپرستیم خیر خداوند هم همینطور🤔
پاسخ😉👇
شاید در زندگی خود افرادی را مشاهده کرده باشید که بهخاطر شخصیت و سخاوتی که دارند ارزش احترام گذاشتن را دارند😊 یعنی انسان وقتی آنها را میبیند در مقابل آنها احترام میگذارد🙋♂ ولی شاید برخی دیگر قابل احترام نباشند🤦♂ فکر کنم به پاسخ ما نزدیک شده باشید بله خداوند ارزش پرستش را دارد🛐 یعنی خداوند متعال اینقدر ارزش و عظمت دارد که علاوهبر احترام بر او، او را باید پرستید🕌 پس پاسخ اول خداوند ارزش پرستیده شدن را دارد و چونکه ما تمام وجود خود را متعلق به او میدانیم. چون اوست که لطف کرده و به ما وجود دادهاست پس ارزش پرستیدن دارد🤲
وقتی ما خدا را میپرستیم به کمال میرسیم یعنی هم در دنیا و هم در آخرت به سعادت میرسم پس رسیدن به کمال هم علت پرستیدن خدا است👌
انگیزه فطری ما یا حس درون ما، ما را به سوی اعتقاد به خدا و پرستش خداوند سوق میدهد. حتی میتوان گفت عبادت یک نوع غذای روحی است سلامت و نشاط روح ما را به ارمغان میآورد😍 ازاینرو میبینید که خداوند در ششصد زبان زنده و مرده جهان معادل دارد😯 این نشان از خداگرایی فطری است یعنی انسانها بهدنبال موجودی هستند که آن را بپرستند🤗
خلاصه🤩
1⃣خداوند ارزش پرستش را دارد.
2⃣با پرستش خدا انسان به کمال میرسد.
3⃣عبادت یک نوع غذای روحی است.
4⃣سرشت ما به دنبال موجودی هست برای پرستش.
#سؤال🤨🤔
مگر خدا مجبور بوده که ما را خلق کند و ما را عذاب کند و ما در زندگی فقیر و بیپول باشیم و انواع مصیبتها و بلاها به ما برسد 😡🤬پاسخ🤫🙂
فرض کنید همه مردم دنیا علاوهبر دو دست و دوپا دو بال بسیار زیبا نیز داشتند که میتوانستند با آن پرواز کنند🕊 ولی چند نفر مثل الان بدون بال بودند🙍♂
در چنین دنیایی خیالی حتماً میگفتند ما چند نفر ناقصالخلقه هستیم😢 و خدا ما را ناقص خلق فرموده و ما بیچارهها بال نداریم آنوقت ما نیز همیشه از اینکه ناقصالخلقه هستیم غصه میخوریم 😩
ولی آیا واقعاً خدا به ما بدی دادهاست🤨 یا ماییم که خود را ناقص و بد میپنداریم🙃
آیا خداوند نقصی در او آفریدهاست⛔️
یا کمال بیشتری را نیافریدهاست✅
بله خداوند در آن دنیای فرضی به ما بدی و بیچارگی نداده و نقصی نیافریدهاست✳️
بلکه فقط کمتر نعمت عطا کردهاست و چون به دیگران بیشتر نعمت دادهاست ما توقع داریم که با دیگران مساوی باشیم😲
خود را بدبخت و بیچاره بیبال مییابیم😶 درحقیقت ذهن🤯ما با یک خطای منطقی دچار میشود و نداشتن نعمت اضافه را داشتن مریضی و بیچارگی و نقص مینامد🤕
فکر میکنیم خداوند بیچارگی و نقص را برای ما آفریدهاست😣 چنانکه نداشتن چشم را داشتن کوری مینامیم 👁و گمان میکنیم خداوند به ما کوری دادهاست درحالیکه نداشتن چشم 👁، نداشتن است و اینطور نیست که خداوند این نداشتن را آفریده و به ما داده باشد❌ بلکه او به شخص نابینا کمتر نعمت دادهاست✅ همیشه ما با این اشتباه دچار هستیم 😉که نداشته های خود را با داشتههای دیگران مقایسه میکنیم🤓 و نام آن را داشتن نقص بیچارگی میگذاریم🤦♂
این ماییم که توقع کاذب داریم و توهم مساوی بودن را بیا دیگران😔
بیچارگی های دنیوی ما به خاطر عینکی هست که به چشم زده ایم که خود را با دیگران مقایسه میکنیم😔
و خدا را مقصر میدانیم🤦♂😭
درضمن تمام کار های خدا با هدف و حکمت هست نه بیخودی پس راضی باش به رضای خدا
کتاب بینهایت
سلام✋
اگه یادتون باشه حاجآقای قانعی یک سوال پرسیدند 😉
که اگر برمیگشتید به عقب بازهم همین راه رو انتخاب مکردید یانه🤔
خودم این سوال برام پیش اومده بود 🧐
حتی از خود حاجآقا پرسیدم این سوال رو و از شیخهای بسیاری من این سوال مپرسیدم همشون به غیر دو نفر میگفتند ما همین مسیر رو انتخاب میکردیم🤨
فقط میگفتن که این بعضی کار ها رو ای کاش انجام میدادیم و.... 🤭
ولی من هنوز این سوال برام حلنشده بود هی با خود میگفتم که طلبگی توش پول و اینا خبری نیس و ...
شد شد تا اینکه رفقای کلاس ششم یعنی شش سال پیش که باهاشون همکلاس بودم 😮 زنگ زدند و گفتند بیا بریم پارک کوهستان اونجا یخره هم دگه رو ببینیم 🤵
منم رفتم تا خبر دارشون بشم👳♂
آقا وقتی که هم رو دیدیم😄
واقعاً یعنی من به خودم افتخار کردم که باریکلا چی انتخابی کردم😘چکار پول دارم گور پدر پول 😂
اونا همشون پول داشتن ماشین داشتن ولی نمدونم یچیزی کم داشتند تو زندگیشون😊
واقعا بچا از دست رفته بودند
یکی هم کلاسی هام سیگاری شده بود🚬 یکی دگه قلیونی بود🏺
یکی دگه رد ناموس مردم 🤦♂
یکی دگه دین رو ول کرده بود 😕
نه نماز مخوند نه هیچی فقط گفت من روزه میشم چونکه برای سلامتی مفید نه برای خدای شما 😔
تازه مطرب هم شده بود😅یادش بخیر کنار دسی من بود 😢
من هی میگفتم یادش بخیر چقه خاطره داشتم باهم ولی حالا که مدیدمشون حرص مخوردم چقدر با ادب و با اخلاق تر از من بودن ولی حالا به روزی افتاده بودن اوراق شده بودن بچه ها باخودم میگفتم اگه میومدن حوزه خیلی به دردشون مخورد
البته همشون مخالف آخوند ها بودن 😂
ولی از لحاظ مالی پول داشتن
اما معنویت،دین ،و.... براشون جا نیفتاده بود 😕فک مکردن دین اومده دست و پاشون رو بسته 😞😡
فهمیدم که چه انتخاب خوبی کردم توی زندگیم ✌️
قول مهدی رضایی باید پول جایزه تلاشت باشه نه هدف تو 😊
اونجا بود که فهمیدم هیچ جا مثل حوزه نمشه
و چه فرصت هایی در اختیار ما هست تا خودمون رو بسازیم 😁
یچیز دیگه هم مهدی رضایی گفت ببین مسیری که انتخاب کردی چقدر شخصیت و رفتار تو رو رشد میده
خداروشکر امام زمان این فرصت رو در اختیار ما گذاشته
به امید موفقیت همه
محمد مهدی پیری
#سوال 😢
چرا من فلانی نیستم چرا من فلان دانشمند نیستم چرا من جای فلان بازیگر نیستم 😡
چطور میشد که من هم آنطور و اینطور بودم 😄
چرا این وضعیت برای من انتخابشده است علتش چیست😢
پاسخ👨⚕
این درخواستها در حقیقت یک سؤال خود متناقض است🤓 این سوال مانند آنست که یک مثلث 🔺بگوید چرا من مربع نیستم◼️
یا عدد چهار بگوید چرا من هشت نیستم آیا واقعاً ممکن بود که مثلث🔺 مربع◼️ باشد و یا عدد چهار 4⃣هشت 8⃣باشد
مثلث و عدد چهار هرگز نمیتوانند مربع و هشت باشند 🤨فقط میتوانند بگویند ایکاش من خلق نشده بودم و بهجای من مربع یا عدد هشت خلق میشد و مثلاًبجای من چهار دو عدد هشت خلق میشد 🙄
و هرگز نمیتواند بگویدعدد چهار ایکاش من هشت بودم 🤭اگر دقت کنیم میبینیم که هر کسی همان کسی هست که هست🤯
و اگر طور دیگری بود در زمان و مکان دیگر یا از پدر و مادر دیگر و یا با قد و اندازه و قیافه متفاوت یا در کشوری دیگر دیگر او 😳او نبود پس کسی که چنین سؤالی را میپرسد✌️
در واقع باید آرزو کند ایکاش خداوند مرا اصلاً خلق نمیفرمود و به جای من دونفر آدم آنچنانی خلق میکرد🌹
معلوم است که هیچکس در شرایط عادی چنین آرزویی ندارد🙂
بنابراین هیچگاه نباید بگوییم که چرا من فلان دانشمند بزرگ یا تاجر یا فلان بازیگر زیبا نیستم😞😔
و باید بدانیم و باور کنیم که هر کدام از ما خودمان هستیم و محال است غیر خودمان باشیم بله میتوانیم با تلاش و کوشش خود را به حد توان دیگری تشبیه نمود و از فضائل او بهره نمود😁
سعی کن خودت باشی
کتاب بینهایت(با تغییر)
یه اتفاق و بویِ جالب 😳
دوشنبه بود. در حال قدم زدم توی مدرسه بودم مدتی تا امتحانم نمانده بود .
همین طور که قدم هایم را آرام بر میداشتم. استرس درونم هم به آرامی بالا می رفت. 😟
قصد داشتم به حجره یکی از دوستانم بروم. قرارمان این بود که قبل از شروع ساعت امتحانات با هم مباحثه و مروری داشته باشیم. 🤓
در راه رسیدن به حجره با یکی از اساتید رو به رو شدم.
سلام حاجآقا حالتون خوبه !
_سلام، بله شکر خدا.
دستم را فشرد. عجب عطر خوش بویی زده بود!
حاج آقا چه عطر خوش بویی زده اید؛ کاپیتان بلک هست؟
_بله ؛ خیلی ممنون لطف دارید.
از حاج آقا دور شدم و وارد حجره شدم. سلام علیک که کردم رفیقم گفت :
چه عطر خوش بویی زده ای 😇👌
_من عطر نزدم که !
فهمیدم که این بوی خوش از کجا آمده. 😅 این بو برای چند دقیقه ای بود که پیش حاج آقا بودم.
رفتم توی فکر گفتم 🤔
یه دیدار کوتاه ببین چطوری بوی آدم رو تغییر میده!🙂 ببین چطوری تو رو بو دار می کنه 😊
توی معنویت و اخلاق هم قطعا همین جوریه!
وقتی ما ها با یه عده ای دوست بشیم که کمتر بوی خدا امام زمان رو میدن ! باعث میشه که ما هم از خدا و نماینده اش توی زمین دور بشیم😐
و وقتی ما ها بریم به سمت خدا و امام زمان و برای اونا کار انجام بدیم.
برای ظهور امام زمان خودمون رو آماده کنیم و حتی با حضور توی جمع هایی که بوی امام زمان و خدایی بیشتری داره 😊
قطعا ما بوی امام زمان و خدا رو می دیم و کسب می کنیم .
#یاد_داشت_نامه_مهدوی
#اردوی زیبایی بود. مثل اردو های قبل.
اینبار هوا سرد و بارانی و سوزناک بود. اما دل ها باهم گرم گرفته بودند.
بعد از چندین امتحان این اردو برایم دلچسب بود.
مکان خرانق بود. شهری خوش آب و هوا همراه با خانه های قدیمی و کاهگلی آنهم نه یک طبقه بلکه چند طبقه خانه را با کاهگل بالا برده بودند.
ترکیب بوی نم باران با کاهگل هوش را از سرم برده بود. در کوچه های تنگ کاهگلی قدم میزنم. دستانم را به روی دیوار ها می کشم بچه ها مشغول عکس گرفتن اند.
خانه های متروکه و خالی و بی روح دلم را میلرزاند.
با خودم می گویم این آینده همه هست. خانه خود را که با هزار زحمت ساخته و پرداخته کرده اند رها می کنند.
به یاد حدیث مولایم علی، جان های عالم به فدایش می افتم که میفرماید: در هر روز ملکی به اهل زمین خطاب میکند
بزایید برای مردن.
و
جمع کنید برای فنا شدن.
و
بسازید برای خراب شدن .
وارد کاروان سرا میشوم. صنایع دستی آنجا چشمم را پر میکند.
دست میکشم روی پلاس ها عاشق پلاس ها شده بودم میخواستم یکی را برای خودم بخرم. رنگ زرد چهار خانه اش را که با نخ های سفید آمیخته شده بود پسند کرده بودم.
اما وقتی که قیمتش را پرسیدم شکست عشقی خوردم. از خریدنش صرف نظر کردم.
عکس گرفتن را ترجیح دادم😂
دست هایم را بالا می آورم محکم به سینه ام میکوبم. حاج آقا عبدالهی مداحی میکند. و ما به دور او حلقه زده ایم و مشغول گردش به دور او هستیم. در حسینه خرانق. فکر کنم سرگیجه گرفته! از بس به دورش چرخیدیم.
دست هایم را به زیر آب چشمه میبرم طوری ساخته بودند که از کوزه ای بزرگ آب چشمه بیرون میآمد. بعد از گرد گیری هیئت دست هایم نفسی تازه کردند.
دست شویی ها آبی نداشتند. یا با هزار التماس و زحمت چکه چکه آب می آمد.
ندایی بلند است از دستشویی ها
اُو قَطه
اینجا بود که به نعمتی ناشناخته پی بردم آب و فشار آب😁
دست هایم را به ضریح می مالم قبر بابا خادم!
نقل شده که ایشان خادم امام رضا بوده و در سفر امام رضا که از مدینه به مرو بوده است. همراه امام بوده اند و در خرانق که حضرت اتراق میکنند ایشان از دنیا میرود. و در خرانق دفن میشود.
دست هایم را به دست گیره اتوبوس میچسبانم از پله ها بالا می روم و از خرانق خداحافظی میکنم.
محمد مهدی پیری
#دستها
#اردو_خرانق
#رحلها_و_دلها
شنبه شب است. هوا خیلی وقت است که از لطیفی بهار و گرمی تابستان فرار کرده و این روز ها می خواهد از خنکی پاییز هم خداحافظی کند.
صدای تلاوت قرآن می آید. از حجره بیرون می آیم. با دست به پیشانی خود می کوبم.🤦♂
پاک فراموش کرده ام که شنبه شب ها جلسه قرائت قرآن است.
درب نماز خانه را باز می کنم. اینبار ترکیب و چنیش رحل ها، با هفته های قبل متفاوت است.
قبل از نماز سعید را دیده بودم که رحل ها را به طور نامنظم کنار هم قرار می داد.
هر کس که وارد می شد. تعجبی می کرد و میگفت: این دیگه چه شکلیه! هر کس حدسی می زد.
اما حالا چینش رحل ها شکل دیگری را نشان می دهد. این شکل دلم را وادار به درد دل کردن می کند.😇
ای کاش هیچ وقت این شکل در زندگی کسی شکسته نشود.🙃 امید وارم این شکل در هیچ انسانی تبدیل به سنگ نشود.🙁 دوست دارم بچه های حوزه از صمیم این شکل، همدیگر را دوست داشته باشند.☺️
آری قلب!❤️ این قلبها و دلها هستند که انسان ها را به هم پیوند داده اند.
ته قلب یعنی جایی که دو قوس قلب به هم می رسیدند. برای نشستن انتخاب کردم.
رو بروی من حاج آقا فتوت با چشمان مشکی لبخندی همیشگی عمامه ای سفید و عبای زمستانه قهوی درست در محل شروع دو قوس قلب که مثل عدد ۷ می باشد. نشسته بود.
باز هم این رحل های قلبی شکل، عقلم را قلقلک می دهند.
از خود تعجب میکنم این حرف ها از عقلم بعید است. شاید حرف قلبم باشد که دوستی را پیدا کرده و مشغول درد و دل با اوست.❤️ از قلبم این سخن را شنیدم:
اگر این قلبها مثل رحل ها، خانه و جایگاه قرآن میشدند چقدر عالی می شد و دیگر همه کسی را در آن جای نمیدادی.
✍محمد مهدی پیری
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
#بررسی_گرانی_حکومت_پهلوی
یکی از شبهات مهم و پر تکرار مردم و بخصوص جوانان🙍♂
این است که در زمان شاه گرانی نبوده و کالا ها ارزان بوده است. و قیمت آنها طی سال ها تغییری نداشته💰💷 و با این نوع دلیل آوردن میگویند که نظام جمهوری اسلامی نا کارآمد است و وضعیت اقتصادی مردم در آن زمان بهتر بوده است.💸
با برسی این موضوع که آیا این چنین بوده است یا خیر؟🤔🧐
پاسخ به این سؤال می دهیم. (بنده حقیر قصد مقایسه ندارم فقط قصد روشنگری در این مورد را دارم )
پاسخ
اولا بدون تغییر بودن قیمت ها دلیل بر نبود گرانی و تورم و مشکلات و بیکاری و ... نیست.🤨
مثلاً بیان میکنند که قیمت کبریت 🔥و خودکار🖊 چندین سال در حکومت شاهنشاهی ثابت بوده است و این کالا ها و بعضی دیگر افزایش قیمتی نداشته اند.
آیا میتوان با این دلیل(ثابت بودن قیمت ها) گفت وضعیت اقتصادی عالی و درجه یک است؟!🤔🤔
پس به مثالی که آورده ایم توجه کن!
اگر این نوع دلیل آوردن درست باشد✅ باید گفت در حال حاضر کشور تورمی ندارد یا گرانی خیلی کم است. زیرا قیمت بنزین سالها در کشور ثابت بوده و حال تغییر کمی کرده است. پس طبق گفته آنان باید گفت درحال حاضر تورم ، گرانی و مشکلات کمی در کشور ما موجود میباشد. درصورتیکه غیر از این است.🤷♂
عزیز دل این طور نتیجه گیری اشتباه است. در کشور ما آمار، نرخ تورم و گرانی را چیز دیگری نشان می دهد.🇮🇷
پس نمیتوان گفت که چون قیمت برخی اجناس و کالا ها تغییر نکرده است . تورم و و بیکاری و مشکلات در کشور نیست. این که نشد دلیل! 😏
و حالا وقت این است که نگاهی به اعترافات خود اشخاص آن زمان بزنیم تا بررسی کنیم که آیا در حکومت پهلوی و شاه گرانی، تورم و مشکلات بوده است یا نه؟🤨
شاه در مصاحبه هشت آبان ۱۳۵۵ با روزنامه کیهان گفت:
در همه زمینهها تقاضا ، فوقالعاده زیاد است و عرضه کم است کمبود عرضه و زیادی تقاضا ، محدود به مواد مصرفی و خوراکی و مصالح ساختمانی و واحدهای مسکونی نیست. شنیدهام که سیمان در حال حاضر گاهی تا ده برابر قیمت رسمی به فروش میرسد.
بفرما سیمان ۱۰ برابر قیمت ! کمبود کالا و ....🤦♂
در جای دیگر اسدالله علم وزیر دربار در خاطراتش مینویسد:
صبح شاهنشاه را خیلی کسل دیدم از وضع مالی دولت بسیار ناراحت بودند فرمودند دیشب در شورای اقتصاد مقدار زیادی مخارج برنامه چهارم را زدیم ولی بازهم کسری داریم عرض کردم من که مکرر عرض کرده بودم وضع مالی دولت خوب نیست قبول نمیفرمودید بعد از چند دقیقه فرمودند: مخارج پتروشیمی و لوله گاز سرسامآور شده بعلاوه بعضی دستگاهها مثل ذوب آهن و سازمان برنامه و .... حقوق های عجیب و غریب میدهند در ایران بین پایین ترین و بالا ترین حقوق صد مرتبه اختلاف است.🗣 درصورتیکه در کشورهای پیشرفته خیلی کم است. و حتی در اسرائیل فقط سه برابر است. یعنی اگر پایین ترین حقوق صد تومان باشد بالا ترین حقوق سیصد تومان میباشد.😦
بازم مخارج بالا و تفاوت حقوق!!🤭
حتی میتوان برای رسیدن به پاسخ این سوال از قدیمی ها از پدربزرگ ها و مادربزرگ های خود که در آن زمان زندگی میکردند سوال کنید که در زمان شاه آیا گرانی بوده است؟🙄 آیا زمان شاهنشاه تورم بوده است یا خیر؟ که پاسخ معلوم است که فقر شدید حکمران بوده است.
خود محمد رضاشاه در اجلاس مجلسین در سال ۱۳۵۲ اعتراف می کند💀 که تورم در داخل کشور زیاد و سرسامآور شده است. فیلم این گفتوگو و سخنرانی موجود است🎥🎥 و میتوانید با یه جستجو و ساده آن را تماشا کنید. و از وضعیت آن زمان بیشتر با خبر شوید.
شاه می گوید در این سخنرانی که:
از دو سال پیش که قیمت های صادراتی نفت🛢🛢 در تهران تعیین شد. ما به طور مداوم شاهد افزایش قیمتهای کالاهای وارداتی بودهایم. برای مثال بهای کالاهای اساسی نسبت به دو سال قبل از این قرار است:
گندم ۳۲۰ درصد!🌾🌾
شکر ۳۰۸ درصد!🎋🎋
سیمان ۳۰۰ درصد!📦
آهنآلات ۲۰۰ درصد!🏗
روغن نباتی ۲۰۰ درصد!🥃
و مواد لاستیکی تا ۴۰۰ درصد 🚎🚎
افزایش داشته اند
و.....
همه اینها نشان دهنده تورم و گرانی بسیار زیاد در حکومت پهلوی است.
نتیجه : ۱_ تغییر نکردن قیمت ها دلیل بر نبود تورم نیست
۲_طبق گفته ها و اعترافات سران آن زمان گرانی، تورم ، تغییر قیمت ها ، مشکلات و تفاوت حقوق در کشور بوده است و اینکه گفته میشود در زمان حکومت شاه وضع اقتصادی عالی و ارزانی بوده است. نا درست است. چون این گفته ها نشان دهنده وضعیت اقتصادی بد و غیرقابل کنترل هستند .
.........................................................
منابع:
۱. گفتگوی من با شاه صفحه ۲۴۸
۲. سقوط شاه صفحه ۷۹
۳. کتاب سوالات پر تکرار مردم
✍محمد مهدی پیری ،
📚📝📚
#مشتاق_پرواز
دلم تنگ می شود. برای این طور دور همی هایی😔
چقدر زود خاطره ها شکل میگیرند.
چقدر زود بهار جای خودش را به پاییز و زمستانِ سرد می دهد.
انگار همین دیروز بود. خبر می دادند قرار است در فاطمیه شهید گمنام بیاورند.
انگار همین دیروز بود که سر تاسر شهر پر از اطلاعیه بود.
ای دو شهید گمنام نگذارید این شهر به خواب زمستانی برود. نگذارید سرمازده بشود. نگذارید سرما بخورد.
ای دو شهید گمنام شما دعا کنید برای ما
بگذارند مثل شما شویم. بگذارند گمنام شویم بگذارند عیادت کننده ما فاطمه باشد. بگذارند نفس های آخر، مولای خود را به آغوش بکشیم.
ای دو شهید گمنام بگذارید حسرت بخوریم. بگذارید غبطه بخوریم برایتان بگذارید گریه کنیم اشک بریزم در این عمر کوتاه این همه بهار برای خود داشته اید.
یکی ۱۵ ساله و دیگری ۱۷ ساله
چه کرده اید در این مدت کوتاه که شهر را زیر و رو کرده اید. چه کرده اید که این طور مشتاق شما هستند چه کرده اید که اینطور پرواز کرده اید.
دست ما راهم بگیرید. به ما هم یاد بدهید مُردیم از این غفلت ها
محمد مهدی پیری (میم_پ)
آمدنتان چقدر حال مان را به جا آورد.
بعد از آن بی حرمتی و اغتشاش، تنها آمدن شما بود که مرهمی بر این زخم شد.
چقدر دلها نزدیک بهم شده بودند.
راست است اردکان زمستانش بهاری شد آن هم چه بهاری!
بهاری که دل ها را سبز کرد.
چشمه ی خشکیده ی چشم ها را دوباره جاری ساخت.
قلب های زنگ زده را دوباره صیقل داد.
قلب های اسیر را دوباره آزاد کرد.
اولین باری که این دو بهار را دیدم.
با خود گفتم مادرانشان چقدر منتظر جوانانشان بوده اند. بمیرم برای پدرانی که یوسفشان هنوز پیدا نشده است.
چقدر مناجات دوشنبه شب برایم دلانگیز بود.
چقدر دست کشیدن به روی تابوت شما برایم لذت بخش بود.
وقتی که داخل مصلی شدم ناخودآگاه خاطرات زیارت کربلا برایم زنده شد.
شین، ها، یا، دال
این حروف که روی هم جمع شوند مردم را دور هم جمع می کنند.
مخصوصا اگر این حروف به اضافه گمنام شوند.
مادرشان زهرا از تشییع کنندگان استقبال میکند.
فهمیدم که یک شهید چقدر می تواند حال مردم را بهاری کند.
برایم عجیب بود!
فکر میکردم شهید و شهادت برای ما بچه حزب الهی هاست.
اما با دیدن مراسم تشییع پیکر آنها این تصورم به کل باطل شد.
#بهار_زمستانی
محمد مهدی پیری (میم_پ)
1_1571975694.pdf
420.5K
رمان بر سر دوراهی
📣 نسخه #پی_دی_اف و #ویرایش شده 📣
رمان #بر_سر_دوراهی
به قلم #محمد_مهدی_پیری✅
رمان ۱۵ #قسمتی بر سر دوراهی با نگاهی طنز ماجرای آشنایی جوانی را با حوزه بیان میکند.
#بیست_دقیقه_مطالعه
همراهی و حمایت شما مایه دل گرمی ما است ❤️
قسمتی از رمان :
اواخر تیر ماه بود .حسابی دو دل بودم میگفتم اگر موفق نشوم اگر به جایی نرسم در حوزه مضحکه عام و خاص می شوم.
واقعا خیلی برایم سخت بود از طرفی حوزه را دوست داشتم درس هایش به دلم نشسته بود فضا برای رشد هم فراهم بود و از طرف دیگر حرف و حدیث مردم مرا می رنجاند.
پیش شیخ محمد مسئله را گفتم سرپرست آموزش بود گفت دلت را به دریا بزن و توکل کن.
جمله کوتاه بود اما دریای معنا. هرچه چرتکه می انداختم حوزه گرانتر و سنگین تر نسبت به مدرسه بود. از همه لحاظ حوزه سنگینی میکرد.....
#اولین_پاسخگو
یکشنبه ساعت ۲۲:۳۰
دم در حجره ایستاده ام مشغول صحبت با هم حجره ای هایم هستم. بیشتر صحبت ها مربوط به جلسه۴ ساعت پیش است. نگاهی به بیرون میکنم این مدیر است که نزدیک حجره میشود دستم را روی دماغم مگذارم و با صدایی آرام به کسانی که داخل حجره اند می گویم:
هیچی نگید مدير داره میاد.
بچه ها خودشان را جمع جور میکنند. مدیر با قبا و عبای قهوه ای روشنش جوان تر به نظر میرسد.
_سلام علیکم حاج آقا
_علیکم السلام خیلی داغ کرده بودیا امشب
لبخند ی از روی خجالت روی لبانم نقش میبندد چشمانم را به زمین موزاییکی گره میزنم.
_نه حاج آقا اعتراض کوچیکی داشتم
حاج آقا لبخند زنان میگوید البته کمی هم همراه با عصبانیت.
مدیر راست میگفت سر جلسه آمپر چسبانده بودم آخر شش غیبت برای کلاسی که همه اش را حاضر بوده ام روی دلم سنگینی میکرد. باید به معاون آموزش حاجآقا ابراهیم توی جلسه می گفتم وگرنه دق میکردم.
همان روز ساعت ۱۸:۳۰( جلسه طلاب با معاونت آموزش)
وارد نماز خانه میشوم اصلا توقع این جمعیت را نداشتم توی دلم گفتم مگر حوزه اینقدر طلبه دارد!
حاج ابراهیم پشت میز است با تیپ آبی آسمانی.در
جلسه ی صمیمی طلاب با معاونت آموزش بود. گوشه ای را برای تکیه دادن انتخاب میکنم.
تخته وایت برد کنار حاج آقا قرار دارد بالای تخته با ماژیک سبز نوشته شده
رب اَدخلنی مُدخلَ صِدق و اَخرجنی مُخرجَ صِدق وجعَلنی من لَدُنکَ سُلطاناً نصیرا
به یاد حاج قاسم می افتم
ادامه دارد ...
#قسمت_اول