eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
403 ویدیو
30 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
زیبایی بود. مثل اردو های قبل. این‌بار هوا سرد و بارانی و سوزناک بود‌. اما دل ها باهم گرم گرفته بودند. بعد از چندین امتحان این اردو برایم دلچسب بود. مکان خرانق بود. شهری خوش آب و هوا همراه با خانه های قدیمی و کاهگلی آنهم نه یک طبقه بلکه چند طبقه خانه را با کاهگل بالا برده بودند. ترکیب بوی نم باران با کاهگل هوش را از سرم برده بود. در کوچه های تنگ کاهگلی قدم میزنم. دستانم را به روی دیوار ها می کشم بچه ها مشغول عکس گرفتن اند. خانه های متروکه و خالی و بی روح دلم را می‌لرزاند‌. با خودم می گویم این آینده همه هست. خانه خود را که با هزار زحمت ساخته و پرداخته کرده اند رها می کنند. به یاد حدیث مولایم علی، جان های عالم به فدایش می افتم که می‌فرماید: در هر روز ملکی به اهل زمین خطاب می‌کند بزایید برای مردن. و جمع کنید برای فنا شدن. و بسازید برای خراب شدن . وارد کاروان سرا می‌شوم. صنایع دستی آن‌جا چشمم را پر می‌کند. دست میکشم روی پلاس ها عاشق پلاس ها شده بودم می‌خواستم یکی را برای خودم بخرم‌. رنگ زرد چهار خانه اش را که با نخ های سفید آمیخته شده بود پسند کرده بودم. اما وقتی که قیمتش را پرسیدم شکست عشقی خوردم. از خریدنش صرف نظر کردم. عکس گرفتن را ترجیح دادم😂 دست هایم را بالا می آورم محکم به سینه ام میکوبم. حاج آقا عبدالهی مداحی می‌کند. و ما به دور او حلقه زده ایم و مشغول گردش به دور او هستیم. در حسینه خرانق‌. فکر کنم سرگیجه گرفته! از بس به دورش چرخیدیم. دست هایم را به زیر آب چشمه میبرم طوری ساخته بودند که از کوزه ای بزرگ آب چشمه بیرون می‌آمد. بعد از گرد گیری هیئت دست هایم نفسی تازه کردند. دست شویی ها آبی نداشتند‌. یا با هزار التماس و زحمت چکه چکه آب می آمد. ندایی بلند است از دستشویی ها اُو قَطه اینجا بود که به نعمتی ناشناخته پی بردم آب و فشار آب😁 دست هایم را به ضریح می مالم قبر بابا خادم! نقل شده که ایشان خادم امام رضا بوده و در سفر امام رضا که از مدینه به مرو بوده است. همراه امام بوده اند و در خرانق که حضرت اتراق می‌کنند ایشان از دنیا می‌رود. و در خرانق دفن میشود‌. دست هایم را به دست گیره اتوبوس می‌چسبانم از پله ها بالا می روم و از خرانق خداحافظی میکنم. محمد مهدی پیری
📍آنچه تا کنون نوشته ام! کافیه برای مطالعه روی هشتگ ها کلیک کنید.✨ ( ماجرای ورود به حوزه ۱۵قسمت) (۱۰ قسمت) (۲ قسمت) (۲ قسمت) (۶ قسمت) (۲ قسمت) (۳قسمت) (۷قسمت) (۱۰ قسمت) (۴قسمت) (۱۴ قسمت) (۵قسمت) (۴ قسمت) (۳قسمت) (۵ قسمت) (۳قسمت) ... (۳ قسمت) ۸ قسمت (۳۰ قسمت) (۴قسمت) (طنز) (۵ قسمت) (بر اساس رخ داد واقعی ۹ قسمت) ۲۵ قسمت (طنز) (۲۹ قسمت) ( داستان بلند_۷۰ قسمت) (طنز) (طنز) (طنز) ( خاطرات کشتی۱۲ قسمت) (۳۳ قسمت) (طنز) ( ۲۸ قسمت) ( سفرنامه عتبات عالیات ۲۴ منظره) (داستان کوتاه) (مجموعه اشعار) (از پیش دبستانی تا حوزه) (فعالیت های زیبای مسجد دوازده امام) (برگزیده استان و شهرستان) رخداد واقعی (۹ قسمت) (۲۰ قسمت)(برگزیده جایزه ادبی یوسف) ( طنز ۵ قسمت) (رمان بلند ۲۵۰ قسمت) (مخصوص مطالعه امتحانات) (روایت اعتکاف رجبیه) (طنز ۱۰ قسمت) (روایت سفر راهیان نور) (گوشه از خدمات امام سجاد علیه السلام) (راهپیمایی ۲۲ بهمن) (روایتی شگفت انگیز) (طنز ۱۱ قسمت) (طنز ۱۰ قسمت) (صحنه هایی از جاذبه های شهر اردکان) (داستان کوتاه) (نگاهی به سریال جذاب پایتخت) (گفتگو دو طرفه) (نقد به ناترازی) (استاد رهگذر) ( طنز ۱۲ قسمت) (طنز ۹ قسمت) (یادداشت‌های جنگ با اسرائیل) (داستان مباهله) #بازی_با_اتحاد #زیر_سایه_انصاف