eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
865 عکس
218 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
تمرین ارسالی به استاد رهگذر👇😅
می خواستم برای خودم کسب کاری راه بیندازم! می خواستم پول در بیاورم! هر جوانی حتما از این مدل خاطره ها دارد!  تصمیمم را گرفته بودم! باید دست به کار می شدم؛ تا کی باید نان خور پدر و مادر باشم! مگر بیل به کمرم خورده است!  ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#کسب_و_کار #طنز #قسمت_اول می خواستم برای خودم کسب کاری راه بیندازم! می خواستم پول در بیاورم! هر
مشورت هایی از برادر هایم علی و مجتبی گرفتم. هرکدام ده سالی از من بزرگ تر بودند. گفتند: برو توی کار کفتر طوقی! گزینه خوبی بود! بعد از پیشنهاد برادر هایم خودم را یک تاجر کبوتر می دیدم! هر کسی از یک جایی بالاخره شروع می کند! با پول های عیدی ام یک جفت کبوتر طوقی خریدم! ادامه دارد...
هر دو طوقی، سفید یک دست بودند. کاکلی مثل نوک میخ روی سرشان قرار داشت! یکیشان طوق گردنش مشکی و آن یکی زرد رنگ بود!  حسابی تیمارشان می کردم؛ روز ها و شب ها به امید این بودم که بالاخره طوقی ها تخم بگذارند؛ شب ها خواب می دیدم آنقدر طوقی دارم که قفسم دیگر جا ندارد! مشتری ها پول به دست در خانه مان صف کشیده بودند! ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#کسب_و_کار #طنز #قسمت_سوم هر دو طوقی، سفید یک دست بودند. کاکلی مثل نوک میخ روی سرشان قرار داشت! یک
اما هر بار که به سراغ طوقی ها می رفتم؛ خبری از تخم نبود! داشتم کلافه می شدم! مشکل راه اندازی کسب و کار من در دست این دو کبوتر بود؛  چند باری جای قفس را تغییر دادم؛ چند باری خواراکشان را عوض کردم؛ به جای گندم، جو بهشان دادم. اما فایده ای نداشت! حتما زوج نابارور بودند! ای کاش پژوهشگاه رویان برای حیوانات هم می ساختند!  ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#کسب_و_کار #طنز #قسمت_چهارم اما هر بار که به سراغ طوقی ها می رفتم؛ خبری از تخم نبود! داشتم کلافه
رویای های کسب و کارم داشت نقش برآب می شد! چه می خواستم و چه شد! کلی به رفقایم پز داده بودم که تولیدی طوقی راه انداخته ام؛ حتی برای فروش جوجه ها اسم نویسی کرده بودم! اما خبری از جوجه نبود!  روز جمعه بود. طبق جمعه ها، برادر هایم با  زن و بچه شان به خانه مان می آمدند؛ در حیاط مشغول فحاشی به کبوتر ها بودم؛ ادامه دارد..‌
نوشته های یک طلبه
#کسب_و_کار #طنز #قسمت_پنجم رویای های کسب و کارم داشت نقش برآب می شد! چه می خواستم و چه شد! کلی به
صدایم را بالا بردم: بی مروت ها الان دو ماه است دارید گندم کوفت می کنید! یک دانه تخم گذاشتن که این همه لفت دادن ندارد! قیچی را در دست گرفتم! نشان کبوتر ها دادم و گفتم: تا آخر این هفته بهتان مهلت می دهم! اگر تخم گذاشتید که هیچ وگرنه بال هایتان را می چینم! حسرت بال زدن را به دلتان می گذارم! ادامه دارد...
گرمی دستی روی شانه ام حس کردم؛ نفسم حبس شد! برگشتم؛ علی برادرم از خنده چشمانش قرمز شده بود! گفت: می بینم تولید کننده ما خوب داغ کرده ها! کمی از خجالت سرخ شدم؛ نگاهم را به قفس دو در سه کبوتر ها دوختم و با صدای آرام گفتم: حاصل دو ماه تیمار من شده یه مشت فضله و پر! برادرم گفت: در قفس را باز کن ببینمشان!  ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#کسب_و_کار #طنز #قسمت_هفتم گرمی دستی روی شانه ام حس کردم؛ نفسم حبس شد! برگشتم؛ علی برادرم از خنده
علی کبوتر باز ماهری بود؛ در را باز کردم؛ نیم خیز نشست و چند دقیقه ای خیره شد به کبوتر ها! انگار دارد فیلم سینمایی طنز می بیند؛  زد زیر خنده! گفتم: چته! کجایش خنده داشت؟ گفت: نره! چی؟  _هردو تا کفتر ها نر هستند دیوانه! آب دهانم را قورت دادم! با اخم گفتم: علی یچیزی میزنی! نر کجا بودند! ادامه دارد....
نوشته های یک طلبه
#کسب_و_کار #طنز #قسمت_هشتم علی کبوتر باز ماهری بود؛ در را باز کردم؛ نیم خیز نشست و چند دقیقه ای
لبخندی زد و گفت: ببین هر دوتایشان بغ بغو می کنند! ببین هر دو تایشان دور خودشان می چرخند و می خوانند این یعنی هر دو کفتر آقا هستند! مثل کسی شده بودم که انگار کلاه بزرگی سرش گذاشته بودند! برای کنترل خشمم نفس هایم را عمیق می کشیدم! آب دهانم را قورت دادم!  دستی به سر و صورتم کشیدم! ادامه دارد...
دنیا برایم سیاه شده بود؛ به برادرم گفتم: چه خاکی بر سر کنم؟ _هیچی دنیا که به آخر نرسیده! یکی از نر ها را ببر پیش همسایه با طوقی ماده عوض کن! پیشنهاد خوبی بود؛ دست به کار شدم. همان روز طوقی زرد را با یک طوقی قهوه ای ماده معامله کردم؛ سر یک هفته تخم گذاشتند! سر هجده روز هم جوجه ها پا به دنیای کسب  و کار من گذاشتند؛ پایان ✍نویسنده و طراح: محمد مهدی پیری  
نوشته های یک طلبه
تمرین ارسالی به استاد رهگذر👇😅 #کسب_و_کار #طنز
🌹 نظر استاد در مورد داستانک کسب و کار استاد سرشار بیش از شش میلیون اثر چاپ شده دارن😳 خواستی کلیک کن روی طنز رو بخون😊😘 الحمد لله