#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_هفتم
هر روز و هر شب، در هر افطار و در هر سحر، درگیری با سامان ادامه داشت.
تا اینکه روز موعود فرا رسید.
سامان داشت زیاده روی میکرد؛
از قدیم می گویند یک دست صدا ندارد. صبح روز آخر اعتکاف، ساعت ۸ صبح؛ اندکی از بچه ها بیدار و بسیاری خواب؛
علی به سامان گفت: بیا باهم کشتی بگیریم!
با جان و دل قبول کرد. علی آمد در گوش من نقشه اش را گفت.
بچه ها را آماده کردم. نقشه نقشه عملیاتی بود؛ آنهم از جنس انتقام سخت!
ادامه دارد...
#حوزه_مدرسه
تفاوت اساسی حوزه های علمیه و مدارس
در مدرسه نمره مهم است؛
در حوزه علمیه سطح علمی مهم است؛
این است که افراد حوزوی را میبينيد که نمرات خوبی دارند! اما علم ندارند! مشتشان خالی است! فقط ضرب ضربا ضربوا بلدند.
نتیجه اکتفا کردن به خواندن دروس همین است!
نمره ها خوب اما مغز ها خالی!
✍محمد مهدی پیری
نوشته های یک طلبه
#حوزه_مدرسه تفاوت اساسی حوزه های علمیه و مدارس در مدرسه نمره مهم است؛ در حوزه علمیه سطح علمی مهم
#وقت_مرده
رفتم پیش استادی، گفتم: نصیحتم بفرمایید؛
فرمود: از وقت های مُرده ات استفاده کن!
ادامه داد: وقت مرده آن فرصت هایی است که اصلا به حساب نمی آوری!
گفتم: توضیح بیشتر بدهید!
فرمود: استادی داشتیم گفته بود اگر جایی مرا بیکار دیدید به شما جایزه می دهم!
یک روز او را دیدم که منتظر خط واحد بود! خوشحال شدم که بالاخره استاد را در حال بیکاری دیده ام! همین که نزدیک شدم؛ دیدم مشغول خواندن کتاب است!
نگاهش را روی من قفل کرد و گفت: اینها وقت های مرده اند!
نوشته های یک طلبه
#حوزه_مدرسه تفاوت اساسی حوزه های علمیه و مدارس در مدرسه نمره مهم است؛ در حوزه علمیه سطح علمی مهم
گفتم و نقدم کردند!
گفتم و تخریبم کردند!
اما باز هم می گویم!
اوضاع وخیم تر از این متن است! هستند بسیاری که درس های مهمشان را نمی خوانند چه برسد به بالا بردن سطح علمی
نوشته های یک طلبه
#رویای_کوتاه_سه_روزه #قسمت_هفتم هر روز و هر شب، در هر افطار و در هر سحر، درگیری با سامان ادامه داشت
#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_هشتم
روز آخر! مسابقه کشتی علی و سامان! بچه ها دور فرش ها حلقه زده بودند؛ علی چشمکی به من زد بلند گفتم: همه چیز طبق نقشه است.
خیلی محترمانه دو طرف دست دادند؛ همین که کشتی شروع شد علی دو دست سامان را گرفت و فریاد زد: نقشه رو اجرا کنید!
با هماهنگی هایی که شده بود؛ یک پتو سامان را در هم پیچید! هر کس که از سامان دلخوری داشت قشنگ تلافی کرد!
سامان با آه و ناله فرار کرد.
ادامه دارد...
#عزرائیل
عارفی پس از تلاش و ریاضت های فراوان توانست با ملک الموت ملاقاتی داشته باشد.
به عزرائیل گفت: ای مَلَک مقرب خدا، ای کسی که جان های آدمیان را می گیری؛ در خواستی دارم آن را اجابت میکنی؟
عزرائیل فرمود: بلی
عارف گفت: هنگامی که قرار است مرگ من فرا برسد چند روزی زودتر خبرم کن تا توبه کنم و آماده باشم!
عزرائیل قبول کرد؛
پس از سالها ملک الموت سراغ عارف آمد و گفت: باید برویم وقت رفتن است!
عارف گفت: ما باهم قول و قرار گذاشته بودیم قرار شد زودتر خبرم کنی! خلف وعده از شما بعید است!
عزرائیل فرمود: یادت است سه سال پیش جان پدرت را گرفتیم!
_بله
_یادت است پارسال همسایه ات مرد؟
_بله
_یادت هست دو هفته پیش عمه ات از دنیا رفت؟
_بله
عزرائیل با افسوس گفت: ای عارف تمام این مرگ ها خبر بود! من از سالها پیش خبر مرگ و نزدیکی آن را به تو رسانده ام! افسوس که فکر میکنی همه می میرند الا تو!
✍محمد مهدی پیری
نوشته های یک طلبه
#رویای_کوتاه_سه_روزه #قسمت_هشتم روز آخر! مسابقه کشتی علی و سامان! بچه ها دور فرش ها حلقه زده بودند؛
ان شاءالله امشب رویای کوتاه سه روزه هم تموم میشه.
قسمت ها کوتاه است و همراه با طنز
از دست ندید
#رویای_کوتاه_سه_روزه رو کلیک کنید و مطالعه کنید❤️😁😊
نوشته های یک طلبه
#رویای_کوتاه_سه_روزه #قسمت_هشتم روز آخر! مسابقه کشتی علی و سامان! بچه ها دور فرش ها حلقه زده بودند؛
#رویای_کوتاه_سه_روزه
#قسمت_نهم
سامان که فرار کرده بود دوباره بازگشت، سرش را از لای در مسجد آورد تو و گفت: آخ آخ؛ این چه بلایی بود بر سرم آوردید از داعش هم بدتر هستید!
با خنده گفتیم: اگر وارد مسجد شدی دوباره همین آش و کاسه برقرار است.
خنده ای کرد و پایش را گذاشت داخل!
یکی از بچه ها دوید و جفت پا زد به در،
در خورد به سر سامان و پایش،
سامان ضربه فنی شد؛
ادامه دارد...