eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
406 ویدیو
30 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های یک طلبه
#کله_بند #قسمت_شصت_و_نهم دیگر تحملش را نداشتم؛ یک سره رفتم خانه پدرم؛ گفتم: این دختره با هزار تا رف
آه، همش بازی بود؛ با این جمله ای که نازنین گفت؛ فهمیدم عجب فریبی خورده ام؛ اصلا نازنین عاشق من نبوده! او با رفیق شدن با پسر های بدبخت، جیب بری می کرده! آقای احمدی گفت: پس طرف کلاه بردار بوده! عجب؛ کمی سرش را بالا و پایین کرد و گفت: راستی این پرونده ها کم نبوده! یا پسر اومده توی فضای مجازی دختره رو به خاک سیاه نشونده یا برعکس! مو های کم پشتش را خوارند گفت: تلاش می کنم دخترم رو دستگیر کنم! با تعجب گفتم: چی؟؟ دخترتون رو؟ نفس عمیقی را بیرون داد و گفت: آره، نازنین دختر من بوده البته تا شش سال پیش! که با اکرم طلاق گرفتم؛ دهنم باز شده بود! گفتم: پس چرا از اول نگفتی نازنین دختر شماست؟ با لبخند گفت: ترسیدم داستان واقعی زندگیت رو نگی! بخاطر من، نمی خواستم بدی های نازنین رو سانسور کنی؛ پرستار آمد سراغمان و گفت: پدر و پسر خیلی گرم گرفته اید. وقت ترخیص بیمار است؛ خنده ی نرمی کردیم؛ بازپرس گفت: حسین در عوض داستان مهم و زیبایی که برام گفتی که میتونه آینده خیلی ها رو تغییر بده میخوام چند تا کار برات بکنم. اول، تو رو با پدر و مادرت آشتی بدم! به شرطی که دیگه عاشق یه همچین آدمایی مثل نازنین نشی! گفتم: بعید می دونم پدرم با هام آشتی کنه؟! _اگه بفهمه طرف کلاهبردار بوده باهات راه میاد؛ دومین کار، یه شغل و زن خوب برات پیدا کنم؛ منم با شیطنت گفتم: آقای احمدی منم میخوام برای شما یه همسر خوب پیدا کنم! خندیدیم و به سمت خانه پدرم راه افتادیم. و من توفيق الله طراح و نویسنده: محمد مهدی پیری