eitaa logo
نوشته های یک طلبه
961 دنبال‌کننده
820 عکس
205 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های یک طلبه
#دهکده_گرجی #قسمت_بیست_و_چهارم می دانم که باور نمی‌کنید. اما این برگه های رای گیری است خودتان ببینی
ثامر و ژاندارم هر دو در وسط میدان دهکده به دار آویخته شدند؛ ثامر قبل از اینکه طناب دار را به گردنش بیندازند گفت: به زودی چوب حماقت های خود را خواهید خورد؛ پیکر بی‌جان آن دو به آتش کشیده شد. با کشته شدن این دونفر به دستور کدخدا نیرو های مخفی و افرادی که نقش خرس قهوه ای را بازی می کردند؛ همه سهم خود را گرفتند و رفتند؛ کدخدا نیمه شب با تمام اموال و پول هایی که از اهالی گرفته بود فرار کرد؛ صبح روز بعد مردم فهمیدند که ماجرا از چه قرار بوده است. پایان ✍محمد مهدی پیری
امام جواد عليه السلام : مَنِ استَحسَنَ قَبيحا كانَ شَريكا فيهِ ؛ هر كه كار زشتى را نيك بشمارد ، در آن كار شريك است . . بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 82 . میلاد نهم نفری که برای هدایت ما آمده مبارک❤️
عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی شهید دانشگر
من عُمرم را شمع كرده‏ام تا ده‏شاهى‏ها را پيدا كنم. درست مثل آن بى‏خبرى كه در شب تاريك براى يافتن پول سياهش كاغذى را آتش زده بود و چراغ كرده بود و صبح فهميده بود كه چك چند هزار تومانى را از دست داده، براى رسيدن به پنج ريال پول سياه. من هم عُمرم را شمع كرده بودم و چراغ راه كرده بودم كه چيزى را بيابم. همين پول‏هاى سياه و جلوه‏هاى پوچ و سبزه‏هاى زرد را.
_عمرو عاص به ابوموسی اشعری گفت: تورأی نده و من هم رأی نخواهم داد، تا با هم پیروز شویم! ابوموسی در انتخابات رای سفید داد ولی عمرو عاص به معاویه رای داد و پیروز انتخابات شد! مواظب عمروعاص ها باشیم ‌‌
نوشته های یک طلبه
عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی شهید دانشگر #دلگویه
ع ش ق جدای از شعار و حرف های فانتزی آیا واقعا عاشق خدا هستیم؟! در این شکی نیست که خدا عاشق ما هست و دوستدار ما! آیا رابطه عشق ما و عشق خدا دوطرفه هست یا فقط خدا عاشق است ما بی خیال؟
یک عکس و یک دنیا حرف!
رویای سه روزه ❤️😊
اشک امانش را بریده بود؛ فضا تاریک، ال ای دی های قرمزی دور تا دور غرفه های مسجد چسبیده بودند! زیر صدا علی فانی فضا را غم بار کرده بود؛ میان گریه ها و اشک ها و ناله ها نعره ای به همراه گریه بلند شد! _شیخ نگو! شیخ نگو! باز هم تکرار و شدید تر شد! _شیییییخ بسه! شیخ ... همه سر ها برگشت به عقب! ناگهان بی هوش شد! ادامه دارد...