eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
865 عکس
218 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
بذر عشق.docx
25.8K
❤️داستان کوتاه ❤️ نویسنده: محمد مهدی پیری ماجرای عنایت حضرت اباالفضل دلتون شکست برای همه دعا کنید. توجه: تنها ۱۰ درصد ماجرا بر اساس واقعیت می باشد.✅ البته که این چنین عنایت هایی از این خاندان بعید نیست.
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گره کرب و بلای همه را باز کند
از کشوری برگشتم که مردمانش در بدترین شرایط، بهترین پذیرایی را به زوار کردند.
▫️ ما  را  اجازتی  که  بیایم  به  دیدنت دیگر بس است از لبِ مردم شنیدنت پیری نشسته در صف بازار عاشقی ای یوسف عزیز  برای  خریدنت زیباترین  غزال  بیابان  عشق  من جان و دلم همیشه فدای  رمیدنت خورشید لحظه های غزل آفرین دل دارم   امید، لحظهٔ  از  نو  دمیدنت تنها نه من به چیدن یک بوسه دلخوشم دنیا   نشسته است  پی  بوسه  چیدنت مجنون ترین تویی تو که روزی هزاربار دیدم  به  گریه   در  پیِ لیلا  دویدنت با  من بگو چگونه کنم  وصف چشم  تو و ز لحظه لحظه از سر مژگان چکیدنت با من بمان همیشه که‌آتش زند به جان از  بام  خانهٔ دل  «غمگین»   پریدنت @sheroadab139
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_نهم حسن و شعبان از کوچه های تاریک روستا آهسته عبور کردند. جز ع
_ فکر کنم سوزن برای آنها چیزی مثل تاریکی برای ما هاست! _حسن به نظرت جن پزشک هم داریم؟ _فکر نکنم اجنه دارو مصرف کنند آنها یک بار به دنیا می آیند و یک بار هم می میرند! _چه خوب! اگر پزشک جن داشتند هیچ وقت نمی توانست بهشان آمپول بزند چون پقی می مردند! حسن خنده ریزی کرد و گفت: شعبان داریم به خرابه نزدیک می شویم چراغ قوه ات را خاموش کن! چراغ قوه هایشان را خاموش کردند. دره زرشک در تاریکی شب غرق شده بود. حسن دست شعبان را گرفت. شعبان هم بند شلوار حسن را گرفت. هر دو پشت بوته ای از زرشک پنهان شدند. ساعت از یازده هم گذشته بود‌. یک ربعی بچه ها از ترس و سرما لرزیدند. صدای خش خشی که برف ها را له می کرد به گوش می رسید. شعبان گفت: خودشان هستند آمدند! حسن نفس بلندی کشید و سرش را از پشت بوته بیرون آورد! _خودش است! ولی حیف پیر است! شعبان از پشت بوته تکانی نخورد و گفت: مگر جوانی و پیری آنها پیداست؟ _آره چون مو هایش سفید است. حسن با صدای خفه نفسش گفت: ای جن بی همه کس! شعبان بیشتر لرزید و گفت: چرا؟ _نامرد خودش را مثل مش غلام کرده! فکر کرده ما خریم و نمی فهمیم که جن است. شعبان دستی روی شانه حسن گذاشت و گفت: دمت گرم! ادامه‌ دارد...
نوشته های یک طلبه
#طنز_های_حسن #داستان_نوجوان #قسمت_دهم _ فکر کنم سوزن برای آنها چیزی مثل تاریکی برای ما هاست! _حسن ب
_بیا کمی سرکارش بگذاریم! _اگر فهمید سرکار رفته اذییتمان می کند! _نترس سوزن همراهم هست! _خب پس شروع کن! حسن دستانش را دور دهان گشادش حلقه کرد و گفت: آی پیر مرد آمده ای اینجا چه کنی؟ پیرمرد سرش را به طرف راست و چپ چندین بار چرخاند و با لرزش صدا گفت: کی هستید؟ _جن! شعبان هم با هو هو صدای مخوفی را از خود در آورد! پیر مرد چند قدمی به عقب رفت! حسن نعره زد و گفت: کجا ای جن ندیده‌! اگر نگویی چه می کردی فردا را نمی بینی! _اگر بگویم در امانم؟ _شاید _آمده بودم دنبال ارث پدری ام! حسن قهقه ای زد و گفت: ما هم جن بو داده ایم و کمی الاغ؟ _نه به جان مادرم راست می گویم! دوست جنی ام گفته است که طلاهایی پدری ات در این خرابه دفن شده اند! _اسم دوست جنی ات کیست؟ _ماهون! _آه ماهون که دوست خودمان است! برو فردا شب بیا! ماهون هم باشد؛ امشب ما جشن داریم و تو اضافه ای؛ پیر مرد چشمی گفت و فرار کرد. ادامه دارد...
✨مسابقه بزرگ کتاب خوانی✨ باهمکاری بنیاد مهدویت شهرستان اردکان و سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان اردکان کتاب کله بند ( روایتی جذاب و پند آموز از عشق های مجازی و دوستی دختر و پسر) ۱۰۰/۰۰۰❌ با تخفیف ۴۵٪ ۵۵۰۰۰✅ اثری از محمد مهدی پیری اردکانی همراه با جوایز ارزنده 🎁نفر اول کمک هزینه سفر مشهد مقدس ۱/۰۰۰/۰۰۰ تومان 🎁نفر دوم کمک هزینه خرید لوازم التحریر ۵۰۰/۰۰۰ تومان 🎁بن خرید مواد غذایی 🎁چندین کارت هدیه و .... مکان عرضه کتاب: بوستان ضامن آهو زمان تحویل پاسخ نامه: تا ۲۰ شهریور ماه اهدای جوایز: ۲۳ شهریور مصادف با آغاز امامت امام زمان عج جهت اطلاع از برندگان مسابقه در کانال زیر عضو شوید https://eitaa.com/doctorpiri