eitaa logo
نوشته های یک طلبه
961 دنبال‌کننده
820 عکس
205 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_ششم فرمانده هم مخالفتی نکرد، انگار خطر هاشم را برای خودش درک کرده بود، می
بین نوجوانان مقر شایعه شد که هاشم همجنس باز است! خبر مثل بمب در مقر پیچید و گند تعفن آن همه جا را پر کرد. حالا آنهایی که کینه او را به دل گرفته بودند وقت عشق و حالشان بود. هاشم توجهی به حرف ها نمی کرد و کار خودش را انجام می داد. افسوس که نوجوانان از او ترسیده شدند. ماموران فرمانده و حمید که رئیس گشت بود کار خود را به خوبی انجام دادند. وقتی هاشم را می دیدند به اسمش پسوند همجنس باز را اضافه می کردند. مثلا وقتي هاشم وارد مقر می شد می گفتند: بچه ها بچه باز آمد... یا وقتی که می خواستند خداحافظی کنند به هاشم می گفتند: همجنس باز امشب میخواهی چه کسی را سر به نیست کنی؟ این کلمات هاشم را می سوزاند ولی در چهره ش آرامش خاصی بود. ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_هفتم بین نوجوانان مقر شایعه شد که هاشم همجنس باز است! خبر مثل بمب در مقر
با پیشنهاد حمید، فرمانده جلسه ای گذاشت که در آن هاشم هم حضور داشت. محل جلسه آشپز خانه بود، با این تفاوت که همه اعضای شورا دور تا دور آشپزخانه ایستاده بودند؛ یک جای جلسه بو می داد؛ آنهم اینکه من و هاشم یک ربع پشت در آشپزخانه معطل شدیم و بعد وارد جلسه شدیم. دلم به حال هاشم می سوخت، این همه خدمت کرده بود حالا به جای تشکر و دستت درد نکند نوجوانان مقر به او می گفتند همجنس باز! هاشم وارد جلسه شد به همه دست داد، لبخند همیشگی اش را بر لب داشت. گوشه ای ایستاد و به اپن لم داد. ادامه دارد...
هدایت شده از مداد من
به نام خدای کریم ؛ امام حسین اگر می دانست به شهادت می رسد چرا زنان کودکان را همراه خود آورد؟ جواب؛ اگر اهل بیت امام حسین(ع) حضور نداشتند ماجرای کربلا چه بسا تحریف و یا اصلا به فراموشی سپرده می شد. حضرت زینب (س) و امام سجاد(ع) باعث شدند پیام کربلا در کربلا دفن نشود! بعد از واقعه عاشورا در شام شایعه شد که امام حسین بر اثر بیماری فوت کرده‌است. با روشنگری های اهل بیت امام(ع) این فتنه خنثی شد. زنان و کودکان حاملان پیام قیام امام حسین بودند. کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود... آماده دریافت سوالات و شبهات شما هستیم👇 لینک ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/17065465300804 عضو کانال مدادمن شوید 👈👈 @medademan
✨مسابقه بزرگ کتاب خوانی✨ باهمکاری بنیاد مهدویت شهرستان اردکان و سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان اردکان کتاب کله بند ( روایتی جذاب و پند آموز از عشق های مجازی و دوستی دختر و پسر) ۱۰۰/۰۰۰❌ با تخفیف ۴۵٪ ۵۵۰۰۰✅ اثری از محمد مهدی پیری اردکانی همراه با جوایز ارزنده 🎁نفر اول کمک هزینه سفر مشهد مقدس ۱/۰۰۰/۰۰۰ تومان 🎁نفر دوم کمک هزینه خرید لوازم التحریر ۵۰۰/۰۰۰ تومان 🎁بن خرید مواد غذایی 🎁چندین کارت هدیه و .... مکان عرضه کتاب: غرفه های فرهنگی، بوستان یاس، بوستان ضامن آهو زمان تحویل پاسخ نامه: تا ۲۰ شهریور ماه اهدای جوایز: ۲۳ شهریور مصادف با آغاز امامت امام زمان عج جهت اطلاع از برندگان مسابقه در کانال زیر عضو شوید https://eitaa.com/doctorpiri
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_هشتم با پیشنهاد حمید، فرمانده جلسه ای گذاشت که در آن هاشم هم حضور داشت.
صحنه گردان جلسه اعضای شورا حمید بود؛ به تازگی جانشین فرمانده هم او را همراهی می کرد. جوانی قد بلند،لاغر و سبزه به اسم ناصر؛ او هم از مدعیان برکناری هاشم بود. فرمانده‌ و حمید عجب سیاستی داشتند؛ حمید با حزن و ناراحتی در حالی که سرش را به چپ و راست تکان میداد گفت: متأسفانه بعضی نوجوانان نمک نشناس در مقر برای هاشم عزیز حرف و حدیث درست کرده اند! فرمانده آهی کشید و گفت: ما همگی هاشم را دوست داریم و نمی خواهیم این جور مورد هجمه قرار بگیرد! پس فردا می‌خواهد ادامه زندگی بدهد با مشکل مواجه می شود. ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_بیست_و_نهم صحنه گردان جلسه اعضای شورا حمید بود؛ به تازگی جانشین فرمانده هم او را
جانشین گشت ناصر گفت: همه می دانیم که هاشم این کاره نیست باید جلوی این حرف ها را بگیریم! هاشم لبخندی بر لب داشت؛ نگاهش هم به زمین بود، انگار از نمایش خیمه شب بازی فرمانده و نیرو هایش می خواست استفراغ کند؛ در دلش هم می گفت: خر خودتان هستید! هاشم سرش را بالا آورد و گفت: من به این حرف ها اهمیت نمی دهم کار خودم را می کنم! اعضای شورا با شنیدن این کلام انگار آتشی در خشتک‌شان رها شد و هم دیگر را بر و بر نگاه می کردند. حمید رئیس گشت گفت: می دانم هاشم خودت می توانی جمع و جورش کنی اما توصیه ما این است که از بچه ها فاصله بگیری و با هم سن سال خودت بگردی! هاشم گفت: این خواسته همه اعضا هست؟ همه سری تکان دادند و تایید کردند؛ هاشم گفت: به خواسته تان فکر میکنم. از جلسه خارج شد. حالش مثل بازیکنان کشتی کجی بود که هفت هشت نفری بر روی سرش ریخته بودند و شل و پلش کرده بودند. ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#مقر_تاریکی #قسمت_سی_ام جانشین گشت ناصر گفت: همه می دانیم که هاشم این کاره نیست باید جلوی این حرف ه
بالای صفحه ۴۰ دفتر خاطرات مهم می‌نویسم: امان از حسادت... هاشم در کمال ناباوری درخواست اعضای شورا را قبول می‌کند. نوجوانانی که داشتند از سایه وجود هاشم بهره مند می شدند همگی رها شدند. این نبود هاشم ضربه های چندانی به بچه ها زد. همچنین حرف و حدیث های پشت سر هاشم بیش و بیشتر شد. تا آنجا که نوجوانان می گفتند هاشم مرتکب کار بسیار زشتی شده است... نقشه بعدی حمید و فرمانده رسوایی هاشم بود که آن را هم به خوبی دنبال کردند. ادامه دارد...
ان شاءالله امشب عرضه کتاب مسابقه در مسجد علوی