♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۱۶↯↻
از مهمونیای که نبودم شروع به صحبت کرد . از بچه هایی که می شناخته به اینکه مهناز و سعید دوستیشون رو به هم زدن . اینکه الهام می خواد با پدرام دوست شه و دنبال یه راهی برای مخ زنیه و در عوض پدرام بهش راه نمی دهد سمیرا با سینی حاوی لیوان های شربت اومد . وقتی بهم تعارف کرد ، بی توجه بهش در حالی که تموم حواسم به حرفای مرجان بود یه لیوان برداشتم . همون موقع حس کردم چقدر تشنمه ! انگار از صبح آب نخورده بودم و در همون حین هم لیوان رو به سمت ذهنم بردم - مغزم شروع کرد به تحلیل اینکه چرا حس می کردم از صیح آب نخوردم ! کمی تو ذهنم گشتم تا ببینم به باد میارم کی آب خوردم ؟ هر چی گشتم چیزی پیدا نکردم . چرا آب نخورده بودم ؟ یعنی از صبح آب نخورده بودم ؟ و یکی تو ذهنم جواب داد نخوردی چون روزه ای سريع لیوان رو که به لب هام نزدیک شده بود ، دور کردم و روی میز گذاشتم . و سعی کردم با توجه به حرفای مرجان و يعضأ سمیرا ، از فكر اون لیوان شربت خنک و میوه هایی که جلوم گذاشته می شد و اون ظرف پر از شیرینی دانمار کی بیرون بیام . خیلی سخت بود خودداری از خوردن در حالی که دلم از داخل باهام سر جنگ گذاشته بود یک ساعتی رو تونستم به بهانه ی حرف زدن و پرسیدن راجع به هر چیزی که به ذهنم می رسید ، از توجه شون به نخوردنم کم کنم ، ولی وقتی حرفامون تموم شد و نگاه های خاص سمیرا به طرف های دست نخورده کی جلوم شروع شد فهمیدم راه فراری ندارم . سمیرا با ابرو اشاره کرد . سمیرا – چرا نمی خوری ؟ لبخند زدم . من می خورم . مرجان هم که در حال خوردن آلو بود با دست اشاره کرد و گفت مرجان - بخور دیگه . من می خورم . و سعی کردم نگاهم رو به چیزی معطوف کنم و دنبال شروع بحث جدیدی باشم که سمیرا بار گفت . ...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۲۱۷ ↯↻
السميرا - بخور . نگاهش کردم . موشکافانه نگاه می کرد . باید می گفتم دیگه . فقط تو دلم دعا کردم شروع نکتن به مسخره کردن و دهن باز کردم به گفتن که سمیرا زودتر از من گفت سمیرا - روزه ای ؟ نگاهش بدجور حالت مچ گیرانه داشت . اسری تکون دادم ، من - آره . با این حرفيم سمیرا با همون حالت لبخند خاصی زد ، انگار راضی بود از مچ گیریش . ولی مرجان با دهن باز نگاهم می کرد . سمیرا ابرویی بالا انداخت . و کمی خودش رو جلو کشید . سمیرا – نه مثل اینکه قضیه به حدی جدید که به خاطر این پسره روزه هم می گیری ؟ لب باز کردم و حقیقت رو به زبون آوردم . من - باور کن چیزی بینمون نیست و خیلی اتفاقی صورت گرفت و - پرید وسط حرفي . سمیرا - که منجر شد به خواستگاری ! من – نه بابا . چرا برای خودت می بری و می دوزی ؟ سميرا – بریدن و دوخت ؟ جلو اون همه آدم وسط پاساژ دل و قلوه رد و بدل می کردین اونوقت می گی می برم و می دوزم ؟ من - اون روز به خواست رضوان ... اینبار مرجان پرید وسط حرفي . مرجان - تازه با اون شرایطی که پويا می گفت و پسره داشته از خوشی غش می کرده ؟ بعد می گی به خواست رضوان ؟ کی از خوشی غش کرد ؟ امیر مهدی ؟ کی ؟ نکنه همون موقع رو گفته بود که داشت با عشق از روزه گرفتن حرف می زد ؟ سعی کردم از اشتباه بیرون بیارمشون .....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۲۱۸ ↯↻
ما فقط داشتیم درباره ی سمیرا - درباره ی عشق و عاشقی حرف می زدین ؟ به این راحتی وا دادی و بهش گفتی دوسش داری ؟ خیلی خرى . حداقل به مقدار خودت رو دست بالا می گرفت و به این زودی چیزی نمی گفتی ! راستی رضوان هم باهاتون بود ؟ پس رفته بودین خرید عروسی ! من – په دقیقه گوش کن ، مرجان - ولی خدایی کی باور می کرد پویا رو بذاری کنار و بری دنبال اینجور آدما ؟ دوباره خواستم با تمام صداقت واقعیت رو بگم . من - اگر گوش کنین می گم که ... سمیرا – تازه به هیچ کس هم نگی که نامزد کردی ! صیغه هم خوندین دیگه ؟ آخه این آدما بدون محرمیت نگاهتم نمی کنن چه برسه بخوان حرف بزنن ! من - صیغه برای ... مرجان - حتما خوندن . پس رسما زن و شوهرین ! آفرین خیلی زرنگیا ؟ سمیرا - خیلی خری که به کلام حرف نزدی و بگی نامزد کردی ! مگه می خواستیچ نامزدیت رو به هم بزنیم که نگفتی ؟ مرجان - نترس مارال ، مخ شوهرت رو نمی زنیم . ما اهل اینجورا سمیرا - خدایی چه فکری کردی که دعوتمون نکردی ؟ سکوت کرده بودم . نمی ذاشتن حرف بزنم .برای خودشون پشت سر هم حرف می زدن و مجالی نمی دادن که توضیح بدم . و واقعیت رو بگم یه نگاهم به مرجان بود و یکی به سمیرا . یکی این می گفت و یکی اون . امیر مهدی رو نديده مسخره می کردن به خاطر عقاید مذهبيش و مي خنديدن . حرفاشون مثل أوار رو سرم خراب می شد . حال بدی پیدا کرده بودم . حق نداشتن کسی رو ندیده ، به باد تمسخر بگیرن ! من رو با مانتوی کوتاه در کنار امیر مهدی تسبیح به دست و در حال ذکر گفتن تجسم می کردن و می خندیدن ...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۱۹↯↻
حرفاشون به جایی رسید که ناخوداگاه شرم کردم . هاج و واج نشسته بودم و نگاهشون می کردم . وقتی گوش هاشون رو به روی شنیدن واقعیت بسته بودن و نمی خواستن بشنون و نمی ذاشتن حرف بزنم باید چیکار می کردم ؟ چاره ای جز اینکه ساکت بشینم و بذارم بحثشون رو پیش بیرن : نداشتم . زمانی بهتم زیاد شد که بحث رو به دیدن امیرمهدی کشیدن و من نتونستم بحث پیش رفته تا ناكجاآباد رو به مسیر اصلی برگردونم ! سميرا خیلی حق به جانب رو به من گفت . سمیرا – بالا بری ؛ پایین بیای ، باید شوهرت رو به ما نشون بدی . مرجان - نکنه از بس خوشگله قایمش کردی ؟ سمیرا – فکر دو دره کردن هم به سرت نزنه که حواسمون هست . مرجان - سمیرا شاید باید وقت قبلی بگیریم ، آره مارال ؟ سميرا - از الان داریم وقت می گیریم دیگه ! مرجان - زود بگو کی بیایم برای دیدنش ؟ مستأصل نگاهشون کردم و اولین چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم . من - الان که نمی شه ! مرجان - چرا ؟ نکنه چون ماه رمضونه ؟ سميرا - آره دیگه ! الان داره عبادت می کنه ، وقت نداره . WWW و هر دو زدن زیر خنده . مرجان میون خنده گفت . مرجان - بعد ماه رمضون چی ؟ اون موقع که دیگه در حال کله تو قرآن فرو بردن نیست ؟ سمیرا - بابا اینجور آدما خودشون به پا فرانن . مثل طوطی برات آیه به آیه می خونن . باور کن به کلمه هم نمی فهمن ، یعنی مغزشون نمی کشه ! بهم برخورد . حق نداشتن درباره ی هیچ کس اینجوری حرف بزنن . یعنی یه روزی منم اینجوری بودم ؟
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ۲۲۰ ↯↻
البم رو به دندون گرفتم . وقتی داشتم امیر مهدی رو تو کوه مسخره می کردم همین حال من رو داشت ؟ بهش برخورد ؟ پس چرا به جای دفاع از خودش و ادمای مثل خودش فقط از خدا گفت ؟ وقتی حرفاش بهم برخورد لبخند زد و ازم عذرخواهی کرد ؟ با صدای مرجان از فکر امیر مهدی بیرون اومدم . اینبار شروع کردن به شرح اتفاقات و نقل قول چیزهایی که شنیده بودن . و من در مونده نگاهشون کردم . می گفتن و می گفتن و من مونده بودم چرا تموم نمی کنن این بحث بی سرو ته رو ! چرا ما ادما عادت کردیم وقتی می بینیم یکی کار غیر متعارفی کرد اون رو به دیگران هم تعميم بدیم ؟ چه جوری درباره ی ادمی که ازش شناختی نداریم حرف می زنیم و رفتارش رو تفسیر می کنیم ؟ چه جوری به خودمون اجازه می دیم آدما رو به حیوون تشبیه کنیم ؟ چرا یادمون می ره دیگران هم مثل ما آدمن ؟ خوی انسانی دارن ! وما حق نداریم بدون شناخت من اصلیشون اون ها رو زیر سوال ببریم و بهشون انگ بزنیم . حق نداریم یی سیب خودمون رو آدم تر بدونیم و دیگران رو از خودمون پایین تر حق نداریم با چشم ظاهريين درباره شون قضاوت کنیم و خودمون رو محق بدونیم . حق نداریم . دلزده از حرفاشون بلند شدم و گفتم که باید برگردم خونه به دلیل نیاوردم به دروغ حتی برای رهایی از اون حرفای مشمئز کننده . در مقابل اصرارشون به موندن ایستادگی کردم . موقع پوشیدن کفشام ، سميرا که به چهار چوب در تکیه داده بود ، با لحن پر از تمسخر گفت...
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
هدایت شده از 『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
خبیھچاݪشمیزاࢪم(:
خبشماقࢪارھیڪمتنےبࢪاےبھتࢪینࢪفیقتۅن
بفرستید`بعدازۅاڪنشاۅنیھشاتمیفࢪستید~
حاݪاجملھ↯↻
[دࢪستھیڪۅقتایےآدمهامجبۅࢪنازعزیزاےدݪشۅن دۅࢪبمۅننۅݪےاینباعثنمےشھڪھاۅنافࢪامۅش بشنیاࢪۅزهایےڪھمختصاۅناستࢪۅیادشۅن بࢪھ…(:
خیݪےۅقتاایندۅࢪےهاباعثمےشھبࢪاےهمعزیزتࢪ بشنۅزمانهایےڪھڪناࢪهمهستنبیشتࢪازهࢪ ۅقتدیگھاےتۅزندگیشۅنشادباشن…(:
ࢪفیقࢪۅزتمباࢪڪ!]
آیدےبندھ↯↻
[ @OostadO19 ]
چنلمۅنھ↯↻
[ @dogtaranbehsti ]
خبزمانشتاشبهست(:
بࢪندھهمباقرعھڪشےانتخابمیشھ(:
جایزشهمبرندھمیفھمھ(:
لطفااسماتۅنزیࢪعڪساباشھ(:
روز دختر مبارک💕
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•اے اوجـ معانے...>🦋|💙<
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش بستن روسری☺💞
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
مولا جانم💕
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــشتی
•<🐼🌧>•
𝐖𝐡𝐞𝐧 𝐲𝐨𝐮 𝐫𝐞𝐚𝐥𝐢𝐳𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐰𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐲𝐨𝐮'𝐥𝐥 𝐬𝐭𝐨𝐩 𝐠𝐢𝐯𝐢𝐧𝐠 𝐩𝐞𝐨𝐩𝐥𝐞 𝐝𝐢𝐬𝐜𝐨𝐮𝐧𝐭𝐬🤞
وقتے ارزش واقعے خودت رو درڪ ڪنے
ديگه بھ ڪسے تخفيف نميدی...☄🍄
_❁______
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🧡✨」
•
ولادت
خانمفاطمهمعصومه(س)
مبارڪ✨😍
🍊✨¦⇢ #حضرتمعصومه(س)
🍊✨¦⇢ #استورۍ_مناسبتۍ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
#ڪپۍباذڪرصلوات
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
مداحی آنلاین- همسایه آفتاب - همسایه آفتاب.mp3
2.66M
●━━━━──── ⇆ㅤㅤㅤㅤ
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
#میلاد_حضرت_معصومھ(س)💕
#همسایھآفتاب🖇
#پادڪستبسیاࢪشنیدنے👂
#حجتالاسلام#عالے🎤
#ولادت_حضرت_معصومھ_س🔖
#روز_دختر_مبارڪ_باد👏
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🧡✨」
•
حضرتفاطمهیمعصومہ
چهحقۍبرگردنماداردَ✨
🍊✨¦⇢ #حضرتمعصومه(س)
🍊✨¦⇢ #استورۍ_مناسبتۍ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
#ڪپۍباذڪرصلوات
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
【📲】⇉ #استوری•⋮❥
【🌸】⇉ #مناسبتی•⋮❥
【🌸】⇉ #ولادت•⋮❥
………‹🍃🌺🍃›………
………‹🍃🌺🍃›………
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
روشنیچشمپدرجانبرادر.mp3
9.46M
.◉━━ • • • ━─◉
◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻
「🥁✨」
•
💐روزی قم! رونق قم!
💐در حرمت دل شده گم
#ولادتحضرتمعصومہمبارڪ♥️
🍓✨¦⇢ #موسیقۍ_گرافۍ
🍓✨¦⇢ #پست_مناسبتی
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
『 #ڪپۍباذڪرصلوات』
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
💠💠⚜
ڪریمهاے و بہ اسم شما ڪرم خوردهاست
ڪه خضر آب حیات از همین حرم خوردهاست
کریمهیقم ♥️
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی