eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۱۶↯↻ از مهمونیای که نبودم شروع به صحبت کرد . از بچه هایی که می شناخته به اینکه مهناز و سعید دوستیشون رو به هم زدن . اینکه الهام می خواد با پدرام دوست شه و دنبال یه راهی برای مخ زنیه و در عوض پدرام بهش راه نمی دهد سمیرا با سینی حاوی لیوان های شربت اومد . وقتی بهم تعارف کرد ، بی توجه بهش در حالی که تموم حواسم به حرفای مرجان بود یه لیوان برداشتم . همون موقع حس کردم چقدر تشنمه ! انگار از صبح آب نخورده بودم و در همون حین هم لیوان رو به سمت ذهنم بردم - مغزم شروع کرد به تحلیل اینکه چرا حس می کردم از صیح آب نخوردم ! کمی تو ذهنم گشتم تا ببینم به باد میارم کی آب خوردم ؟ هر چی گشتم چیزی پیدا نکردم . چرا آب نخورده بودم ؟ یعنی از صبح آب نخورده بودم ؟ و یکی تو ذهنم جواب داد نخوردی چون روزه ای سريع لیوان رو که به لب هام نزدیک شده بود ، دور کردم و روی میز گذاشتم . و سعی کردم با توجه به حرفای مرجان و يعضأ سمیرا ، از فكر اون لیوان شربت خنک و میوه هایی که جلوم گذاشته می شد و اون ظرف پر از شیرینی دانمار کی بیرون بیام . خیلی سخت بود خودداری از خوردن در حالی که دلم از داخل باهام سر جنگ گذاشته بود یک ساعتی رو تونستم به بهانه ی حرف زدن و پرسیدن راجع به هر چیزی که به ذهنم می رسید ، از توجه شون به نخوردنم کم کنم ، ولی وقتی حرفامون تموم شد و نگاه های خاص سمیرا به طرف های دست نخورده کی جلوم شروع شد فهمیدم راه فراری ندارم . سمیرا با ابرو اشاره کرد . سمیرا – چرا نمی خوری ؟ لبخند زدم . من می خورم . مرجان هم که در حال خوردن آلو بود با دست اشاره کرد و گفت مرجان - بخور دیگه . من می خورم . و سعی کردم نگاهم رو به چیزی معطوف کنم و دنبال شروع بحث جدیدی باشم که سمیرا بار گفت . ... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۱۷ ↯↻ السميرا - بخور . نگاهش کردم . موشکافانه نگاه می کرد . باید می گفتم دیگه . فقط تو دلم دعا کردم شروع نکتن به مسخره کردن و دهن باز کردم به گفتن که سمیرا زودتر از من گفت سمیرا - روزه ای ؟ نگاهش بدجور حالت مچ گیرانه داشت . اسری تکون دادم ، من - آره . با این حرفيم سمیرا با همون حالت لبخند خاصی زد ، انگار راضی بود از مچ گیریش . ولی مرجان با دهن باز نگاهم می کرد . سمیرا ابرویی بالا انداخت . و کمی خودش رو جلو کشید . سمیرا – نه مثل اینکه قضیه به حدی جدید که به خاطر این پسره روزه هم می گیری ؟ لب باز کردم و حقیقت رو به زبون آوردم . من - باور کن چیزی بینمون نیست و خیلی اتفاقی صورت گرفت و - پرید وسط حرفي . سمیرا - که منجر شد به خواستگاری ! من – نه بابا . چرا برای خودت می بری و می دوزی ؟ سميرا – بریدن و دوخت ؟ جلو اون همه آدم وسط پاساژ دل و قلوه رد و بدل می کردین اونوقت می گی می برم و می دوزم ؟ من - اون روز به خواست رضوان ... اینبار مرجان پرید وسط حرفي . مرجان - تازه با اون شرایطی که پويا می گفت و پسره داشته از خوشی غش می کرده ؟ بعد می گی به خواست رضوان ؟ کی از خوشی غش کرد ؟ امیر مهدی ؟ کی ؟ نکنه همون موقع رو گفته بود که داشت با عشق از روزه گرفتن حرف می زد ؟ سعی کردم از اشتباه بیرون بیارمشون ..... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۱۸ ↯↻ ما فقط داشتیم درباره ی سمیرا - درباره ی عشق و عاشقی حرف می زدین ؟ به این راحتی وا دادی و بهش گفتی دوسش داری ؟ خیلی خرى . حداقل به مقدار خودت رو دست بالا می گرفت و به این زودی چیزی نمی گفتی ! راستی رضوان هم باهاتون بود ؟ پس رفته بودین خرید عروسی ! من – په دقیقه گوش کن ، مرجان - ولی خدایی کی باور می کرد پویا رو بذاری کنار و بری دنبال اینجور آدما ؟ دوباره خواستم با تمام صداقت واقعیت رو بگم . من - اگر گوش کنین می گم که ... سمیرا – تازه به هیچ کس هم نگی که نامزد کردی ! صیغه هم خوندین دیگه ؟ آخه این آدما بدون محرمیت نگاهتم نمی کنن چه برسه بخوان حرف بزنن ! من - صیغه برای ... مرجان - حتما خوندن . پس رسما زن و شوهرین ! آفرین خیلی زرنگیا ؟ سمیرا - خیلی خری که به کلام حرف نزدی و بگی نامزد کردی ! مگه می خواستیچ نامزدیت رو به هم بزنیم که نگفتی ؟ مرجان - نترس مارال ، مخ شوهرت رو نمی زنیم . ما اهل اینجورا سمیرا - خدایی چه فکری کردی که دعوتمون نکردی ؟ سکوت کرده بودم . نمی ذاشتن حرف بزنم .برای خودشون پشت سر هم حرف می زدن و مجالی نمی دادن که توضیح بدم . و واقعیت رو بگم یه نگاهم به مرجان بود و یکی به سمیرا . یکی این می گفت و یکی اون . امیر مهدی رو نديده مسخره می کردن به خاطر عقاید مذهبيش و مي خنديدن . حرفاشون مثل أوار رو سرم خراب می شد . حال بدی پیدا کرده بودم . حق نداشتن کسی رو ندیده ، به باد تمسخر بگیرن ! من رو با مانتوی کوتاه در کنار امیر مهدی تسبیح به دست و در حال ذکر گفتن تجسم می کردن و می خندیدن ... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۱۹↯↻ حرفاشون به جایی رسید که ناخوداگاه شرم کردم . هاج و واج نشسته بودم و نگاهشون می کردم . وقتی گوش هاشون رو به روی شنیدن واقعیت بسته بودن و نمی خواستن بشنون و نمی ذاشتن حرف بزنم باید چیکار می کردم ؟ چاره ای جز اینکه ساکت بشینم و بذارم بحثشون رو پیش بیرن : نداشتم . زمانی بهتم زیاد شد که بحث رو به دیدن امیرمهدی کشیدن و من نتونستم بحث پیش رفته تا ناكجاآباد رو به مسیر اصلی برگردونم ! سميرا خیلی حق به جانب رو به من گفت . سمیرا – بالا بری ؛ پایین بیای ، باید شوهرت رو به ما نشون بدی . مرجان - نکنه از بس خوشگله قایمش کردی ؟ سمیرا – فکر دو دره کردن هم به سرت نزنه که حواسمون هست . مرجان - سمیرا شاید باید وقت قبلی بگیریم ، آره مارال ؟ سميرا - از الان داریم وقت می گیریم دیگه ! مرجان - زود بگو کی بیایم برای دیدنش ؟ مستأصل نگاهشون کردم و اولین چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم . من - الان که نمی شه ! مرجان - چرا ؟ نکنه چون ماه رمضونه ؟ سميرا - آره دیگه ! الان داره عبادت می کنه ، وقت نداره . WWW و هر دو زدن زیر خنده . مرجان میون خنده گفت . مرجان - بعد ماه رمضون چی ؟ اون موقع که دیگه در حال کله تو قرآن فرو بردن نیست ؟ سمیرا - بابا اینجور آدما خودشون به پا فرانن . مثل طوطی برات آیه به آیه می خونن . باور کن به کلمه هم نمی فهمن ، یعنی مغزشون نمی کشه ! بهم برخورد . حق نداشتن درباره ی هیچ کس اینجوری حرف بزنن . یعنی یه روزی منم اینجوری بودم ؟ כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۲۰ ↯↻ البم رو به دندون گرفتم . وقتی داشتم امیر مهدی رو تو کوه مسخره می کردم همین حال من رو داشت ؟ بهش برخورد ؟ پس چرا به جای دفاع از خودش و ادمای مثل خودش فقط از خدا گفت ؟ وقتی حرفاش بهم برخورد لبخند زد و ازم عذرخواهی کرد ؟ با صدای مرجان از فکر امیر مهدی بیرون اومدم . اینبار شروع کردن به شرح اتفاقات و نقل قول چیزهایی که شنیده بودن . و من در مونده نگاهشون کردم . می گفتن و می گفتن و من مونده بودم چرا تموم نمی کنن این بحث بی سرو ته رو ! چرا ما ادما عادت کردیم وقتی می بینیم یکی کار غیر متعارفی کرد اون رو به دیگران هم تعميم بدیم ؟ چه جوری درباره ی ادمی که ازش شناختی نداریم حرف می زنیم و رفتارش رو تفسیر می کنیم ؟ چه جوری به خودمون اجازه می دیم آدما رو به حیوون تشبیه کنیم ؟ چرا یادمون می ره دیگران هم مثل ما آدمن ؟ خوی انسانی دارن ! وما حق نداریم بدون شناخت من اصلیشون اون ها رو زیر سوال ببریم و بهشون انگ بزنیم . حق نداریم یی سیب خودمون رو آدم تر بدونیم و دیگران رو از خودمون پایین تر حق نداریم با چشم ظاهريين درباره شون قضاوت کنیم و خودمون رو محق بدونیم . حق نداریم . دلزده از حرفاشون بلند شدم و گفتم که باید برگردم خونه به دلیل نیاوردم به دروغ حتی برای رهایی از اون حرفای مشمئز کننده . در مقابل اصرارشون به موندن ایستادگی کردم . موقع پوشیدن کفشام ، سميرا که به چهار چوب در تکیه داده بود ، با لحن پر از تمسخر گفت... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
۵پارت‌هدیھ‌روز‌دختر⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب‌یھ‌چاݪش‌میزاࢪم(: خب‌شما‌قࢪارھ‌یڪ‌متنے‌بࢪاے‌بھتࢪین‌ࢪفیقتۅن‌ بفرستید‌`بعد‌ازۅاڪنش‌اۅن‌یھ‌شات‌میفࢪستید~ حاݪا‌جملھ↯↻ [دࢪستھ‌یڪ‌ۅقتایےآدم‌هامجبۅࢪن‌ازعزیزاےدݪشۅن دۅࢪبمۅنن‌ۅݪےاین‌باعث‌نمےشھ‌ڪھ‌اۅنافࢪامۅش بشن‌یاࢪۅزهایےڪھ‌مختص‌اۅناست‌ࢪۅیادشۅن بࢪھ…(: خیݪےۅقتااین‌دۅࢪےهاباعث‌مےشھ‌بࢪاےهم‌عزیزتࢪ بشن‌ۅزمان‌هایےڪھ‌ڪناࢪهم‌هستن‌بیشتࢪازهࢪ ۅقت‌دیگھ‌اےتۅزندگیشۅن‌شادباشن…(: ࢪفیق‌ࢪۅزت‌مباࢪڪ!] آیدے‌بندھ↯↻ [ @OostadO19 ] چنلمۅنھ↯↻ [ @dogtaranbehsti ] خب‌زمانش‌تا‌شب‌هست(: بࢪندھ‌هم‌با‌قرعھ‌ڪشے‌انتخاب‌میشھ(: جایزش‌هم‌برندھ‌میفھمھ(: لطفا‌اسماتۅن‌زیࢪ‌عڪسا‌باشھ(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز دختر مبارک💕 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•اے اوجـ معانے...>🦋|💙< 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش بستن روسری☺💞 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولا جانم💕 سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•‌<🐼🌧>• 𝐖𝐡𝐞𝐧 𝐲𝐨𝐮 𝐫𝐞𝐚𝐥𝐢𝐳𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐰𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐲𝐨𝐮'𝐥𝐥 𝐬𝐭𝐨𝐩 𝐠𝐢𝐯𝐢𝐧𝐠 𝐩𝐞𝐨𝐩𝐥𝐞 𝐝𝐢𝐬𝐜𝐨𝐮𝐧𝐭𝐬🤞 وقتے ارزش واقعے خودت رو درڪ ڪنے ديگه بھ ڪسے تخفيف نميدی...☄🍄 _❁______ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریم برای تماشا مناظرھ فعلا پست ممنوع😁 صبور باشید❤️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🧡✨」 • حضرت‌فاطمه‌ی‌معصومہ چه‌حقۍ‌برگردن‌مادارد‌َ✨ 🍊✨¦⇢ (س) 🍊✨¦⇢ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【📲】⇉ •⋮❥ 【🌸】⇉ •⋮❥ 【🌸】⇉ •⋮❥ ………‹🍃🌺🍃›……… ………‹🍃🌺🍃›……… 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
روشنی‌چشم‌پدر‌جان‌برادر‌.mp3
9.46M
.◉━━ • • • ━─◉ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻ 「🥁✨」 • 💐روزی قم! رونق قم! 💐در حرمت دل شده گم ♥️ 🍓✨¦⇢ 🍓✨¦⇢ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 『 』 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠⚜ ڪریمه‌اے و بہ اسم شما ڪرم خورده‌است ڪه خضر آب حیات از همین حرم خورده‌است کریمه‌ی‌قم ♥️ 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی