eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
224 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
ݪینڪ‌ناشناسمۅنھ‌‌‌↯↻ [ http://unknownchat.b6b.ir/3087 ] چنݪ‌ناشناس‌ۅ‌شࢪۅطمۅنھ↯↻ ‌[ @OostadO ] آیدےبندھ↯↻ ‌[ @OostadO19 ]
دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
https://EitaaBot.ir/poll/hx6p9s?eitaafly
نظرسنجی🔖 کانال اینستاگرامی باقی بمونه یا نه؟!😁 به دلیل تقاضا ممبر ها🤩 شرکت کنید حتما😉 همکاری یادتون نره😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•❥🌿♥️ •. «وَلا‌اَري‌لِكَسْري‌غَيْرَكَ‌جابِࢪاً» ‹و‌بࢪاے‌دل‏‌شڪستگے‌ام! جبࢪ‌ان‏‌ڪنندھ‌اے‌جز‌تو‌نمے‌بینم..♥️🍂› 🌱 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۳۶ ↯↻ از حرصم ، زیر لب ، خیلی آروم ادامه دادم . من - آه و واویلا ... کو جهان آرا - به لحظه کمرم سوخت , دست بردم سمت کمرم که از پشت دستی انگشتام رو فشار داد . می خواستم برگردم ببینم کی جرأت کرده چنین کاری باهام بکنه که صدای سلام امیر مهدی تو خونه پیچید . و در جوابش ؛ صدای رضوان از کنارم و نرگس کمی اون طرف تر ، بلند شد و من هم نیمه تصفه و زیر لب جواب دادم . خیلی محجويانه حال مامان و بابا و مهرداد رو پرسید . وقتی اسم از مهرداد يرد فهمیدم مخاطبش رضوان . وگرنه که حال مهرداد رو از من نمی پرسید . همین کارش هم باعث شد حس کنم کمی باهام سر سنگینه ، احتمال دادم هنوز هم من رو مقصر جریان تو پاساژ می دونه و از حرفه دلخوره . منم آدمی نبودم که بخوام به راحتی از موضعم عقب نشینی کنم . متهم به شدت معتقد بودم کار من اشتباه بود . در ضمن ، در عقاید من ، منت کشی و آشتی کردن کار مرد بود . و وقتی دیدم امیرمهدی حتی برای رفع دلخوری ظاهری هم پیش قدم نمی شه حس بدی بهم دست داد . په توقع داشتم حال و احوالی هم از من بپرسه ، اما ، ۔ بغض کردم . اگر براش مهم بودم یه کاری می کرد . به حرف می زد . ولی سکوتش و ندید گرفته نشون می داد من تو دنیای امیر مهدی جایی چې باعث شده بود اینجوری ندید گرفته بشم ؟ حرفم ؟ رفتارم ؟ تفاوت عقایدم ؟ وضع پوششم ؟ با حضور رقیب ؟ و یکی تو ذهنم پی در پی می گفت " و البته حضور رقیب ... حضور رقیب ... حضور رقیب " تو قلبت کی عزیزتر شده از من ؟ کی اومد که بدت اومده از من ؟ ................... نگاه ازش گرفتم و اخم کردم .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۳۷ ↯↻ غصه ام رو پشت اخمم پنهون کردم تا نفهمه چه حالی دارم . حتما ملیکا انقدر تو دلش جا داشت که اخم و ناراحتی من براش مهم نباشه . طاهره خانوم با دیدن ما که لباس پوشیده بودیم اخمی کرد . طاهره خانوم – کجا می خواین برین ؟ رضوان - با اجازه اتون رفع زحمت کنیم طاهره خانوم - مگه می دارم ؟ اقطار نکرده کجا برین ؟ همین الان هم زنگ بزن آقا مهرداد و بگو ایشون هم افطار بیان اینجا . آقای صداقت پیشه و سعیده خانوم رو هم خودم دعوت می کنم - امیر مهدی - من الان زنگ می زنم به آقا مهرداد . شماره اشون رو بگین . من رو کامل ندید گرفت . خرص خوردم و اخم کردم . بغض کردم و اخم کردم . دندونام رو روی هم فشار دادم و اخم کردم . رضوان خیلی سریع گفت . رضوان – نه مزاحم نمی شیم . باشه یه وقت دیگه . باید بریم - PIA.CO طاهره خانوم - تعارف می کنی مادر ؟ اینجا هم خونه ی خودتونه ! رضوان - ممنون . التزل امید ماست ، ولی به خدا باید بریم . تعارف نداریم و این روزا سر مامان سعیده خیلی شلوغه و باید بهشون کمک کنیم . به خاطر حرص خوردنم تمرکزی برای حرفای رد و بدل شده نداشتم . ولی با جمله ی آخری که رضوان گفت اخمام تو هم رفت . سر مامان شلوغ بود ؟ چه خبر بود مگه ؟ چرا من خبر نداشتم ؟ یه لحظه حس کردم چشمام سیاهی رفت . سریع چشمام رو بستم ، حرص خوردم که الان چه وقت سیاهی رفتن چشمامه أخه ؟ با حرف طاهره خانوم چشم باز کردم . طاهره خانوم – به سلامتی افطاری دارن ؟ رضوان کمی مکث کرد و بعد با لحن خاصی گفت .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۳۸↯↻ رضوان - اقطاری که دارن ولی بیشتر . به خاطر اینکه چند روز دیگه برای مارال چون خواستگار صیاد ، درگیرن و برق از سرم پرید . اینم حرف بود رضوان زد ؟ چه جای بحث خواستگار من بود ؟ نگاهم بی اختیار به سمت صورت امیر مهدی قدم رو رفت . نگاهش به زمین بود و نه اخمی و نه لبخندی ! ته ناراحتی و نه تعجبی ! باز هم خنثی و شاید به قول ذهن پر از درد من بی تفاوت بود . باز هم حرص خوردم . یعنی انقدر براش کم اهمیت بودم که هیچ عکس العملی نشون نداد ؟ کاش دوسش نداشتم . کاش انقدر چشمام برای یه نگاهش دو دو نمی زد . کاش انقدر محتاج لبخندش نبودم له میشه باورت کنم مه قه میشه از تو رد پشم له میشه خوبه من بشی ده نه میشه با تو بد پشیم ما قسمت هم نبودیم در است ، ولی درد داشت این بی توجهی به توقع این همه بی توجهی رو نداشتم . دلم درد داشت و کاش می تونستم فریاد بزنم و همه ی دردم رو بیرون بریزم . دلم می خواست برم ولی پای رفتن نداشتم ، میخ شده بودم به زمین مغرم فرمان می داد برو و دلم با ضرب و زور به قدم هام فرمان ایست داده بود . عقلم می گفت دیگه جای موندن نیست و دلم فریاد می زد شاید هنوز فرصتی باقی باشه . نه ساده ای نه خط خطی ده ، نه دشمنی نه همنفس نه با تو جای موندنه ............... نه مونده راهه پیش و پس کاش می تونستم از لحظه هام خطش بزنم که اینجور از رفتارش آشفته نشم . ولی چیکار می کردم که این مارال تازه با گرفته ، هستی جدیدش رو از امیر مهدی داشت . مگه می شد راه جدیدی که در پیش گرفته بودم رو ادامه بدم و نقش امیرمهدی رو ندید بگیرم ؟ کجا برم که عطره نو نپیچه توی لحظه هام ........................... قصمو از کجا بگم که با نگیری تو صدام دوست داشتن که شاخ و دم نداشت ، داشت ؟ من که می دونستم قول و قرارم با خدا چیه ؟ من که می دونستم تفاوت عقاید ما جایی برای یکی شدن نمی اداره !... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢