eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
217 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۰۷↯↻ رضوان - خوبه ؟ بهم میاد ؟ برگشتم به سمتش . همون مانتوی کرم رنگ رو جلوی خودش گرفته بود خریدارانه براندازش کردم من - بدک نیست ، مدلش که خوبه ، رنگ دیگه نداره ؟ سرش رو کمی کج کرد . رضوان - مثلا چه رنگی ؟ من یه رنگی که بیشتر بهت بیاد . رضوان - مانتوی کرم رنگ می خوام که به شلوارم بیاد . من - حتما باید از اینجا بخری ؟ با ناراحتی گفت . رضوان - برای فردا می خوام . این دو روزه هر جا گشتم مدل مناسبی پیدا نکردم . این از بقیه بهتره . ابرویی بالا انداختم من - برای رفتن خونه ی نرگس اینا ؟ رضوان - آره ، شلوارم قهوه ایه و مانتوی قهوه ای بپوشم . ره می شه ، تا سلامتی می خوان صيغه می محرمیت بخونن ، رشته تیره بپوشم . من - حالا چه اسراری داری به مانتو ؟ تو که چادر سر می کنی ! رضوان سری به تأسف تکون داد . رضوان - آخه فردا هم عموی نرگس هست هم عموی خودم - با تردید پرسیدم . من - کدوم عموش ؟ همونی که ملیکا . و حرفم رو نصفه گذاشتم . سری تکون داد . رضوان - آره همون عموش . مثل اینکه خیلی مذهبیه . از امیر مهدی خشک تر لبخند نصفه ای زدم.... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۰۸ ↯↻ من - امیرمهدی که پیشرفت شایان توجهی داشته ! خندید . رضوان - صد البته ، و به لطف تو ؟ خنده م رو جمع کردم . من - خب تو که چادر سرته ، دیگه مانتو می خوای چیکار ؟ رضوان - چادرم به کم ناز که . از طرفی می خوام اگر کنار رفت زیرش پوششم درست باشه . غیر از عموی اونا عموی خودمم به پا فتوا دهنده ست . باز خندیدم . من - چرا دیگه فامیل رو دعوت کردین ؟ رضوان - که چند نفر شاهد باشن این دوتا دارن محرم می شن . فردا کسی اینا رو با هم دید حرف در نیاد . من - وای از این حرف در آوردنا . كار خوبی کردین . دیگه کیا هستن ؟ رضوان - دایی بزرگ نرگس , منم که دو تا خاله از دار دنیا بیشتر ندارم که یکیشون اصفهانه اون یکی هم فردا شب افطاری خونه ی مادر شوهرش دعوته بعید می دونم بیاد . من – من نفهمیدم ما چیکاره ایم که دعوت شدیم ! رضوان - مثل اینکه شما قراره عروس خونواده ی درستکار بشيا ! من خواب باشی خیره . هنوز نه به پاره نه به داره . رضوان - وقتی به طور رسمی بهشون جواب منفی دادی می شه گفت قراری وجود نداره . اونا الان به چشم عروس آینده نگات می کنن . * سکوت کردم . یه جورایی حرفش درست بود . امیر مهدی وقت خواسته بود برای رفع موانع بینمون . پس هنوز امیدی بود . با چرخیدن نگاهم روی مانتو شلوار تو دستم رو به رضوان گفتم . من - راستی ببین این خوبه برای فردا ؟ با ابروهای بالا رفته مانتو رو برانداز کرد . رضوان - پرو بپوشش... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۰۹↯↻ داخل یکی از اتاق های پرو شدم و مانتو شلوار رو تنم کردم . از لای در رضوان رو صدا کردم . سريع اومد و من در رو طوری باز کردم که رضوان بتونه من رو ببینه . جلوش چرخی زدم و گفتم . من چطورم ؟ ابرویی بالا انداخت . رضوان عالی . پرفکت . خیلی بهت میاد . من - پس برای فردا بخرمش ؟ پر تو دید ، نگاهم کرد . تو آینه ی اتاق خودم رو نگاه کردم . کمی به سمت راست چرخیدم . تا بتونم پشت مانتو رو ببینم . چسبیده به تنم نبود ولی خیلی قالب تنم رو شکیل نشون می داد ، قدش هم به اندازه ی یک انگشت زیر ژانوم بود . دوباره به سمت رضوان برگشتم . بیا من - مناسب فردا نیست ؟ سرش رو کج کرد . رضوان عموشون هم هست ! پکر گفتم . من - من از این مانتو خوشم اومده ! رضوان - خب بخرش ، ولی فردا نپوش . با ناراحتی سری تکون دادم . و کلی بد و بیراه نتار عموی امیر مهدی کردم با اون عقاید خشکش . از اتاق پرو که بیرون اومدم نگاه اجمالی به مانتوهای آویزون انداختم . که یک دفعه چشمام روی پانچویی میخکوب شد . بازوی رضوان رو که جلوتر از من راه می رفت گرفتم من - رضوان ! اونجا رو نگاه ! اون چطوره ؟ برگشت سمتم . با انگشت پانچو رو نشونش دادم رضوان - برای فردا ؟؟.... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۱۰↯↻ رضوان – فکر کنم بلند باشه ! سری تکون دادم و از فروشنده خواستم تا اون پانچو رو برام بیاره . همونجا روی مانتو تنم کردم . رضوان - قدش که خوبه بلندی جلوش یه وجب زیر زانوم بود . من می خرمش ، رضوان - برای آستیتش چیکار می کنی ؟ دستت بره بالا تا ناكجاآبادت معلوم می شه . من - زیر سارافونی می پوشم . با تاییدش ، پانچو و مانتو شلوار و یکی از مانتوهای مشکی رو خریدم . *** خودم رو به رضوان که کنارم نشسته بود نزدیک کردم و آروم کنار گوشش گفتم من - اگه تا یه ربع دیگه عموی تو و عموی اینا تیان خودم رو می کشم . خودش رو نزدیک تر کرد . رضوان - چرا ؟ من - چون دارم خفه می شم ، به عمرم یاد ندارم تو یه مهمونی هم شلوار پوشیده باشم هم جوراب ، هم لباس آستین بلند هم مانتو ، شالم هم به این سفت و سختی دور سرم پیچیده باشه که موهام بیرون نباشه تازه وسط تابستونه باشه ، لبخند کم رنگی زد . رضوان - اگر می دیدی دارن با چه افتخاری نگات می کنن این حرف رو نمی زدی . از ترگس بگیر تا امیر مهدی و طاهره خانوم و حاج آقا درستکار همه شون دارن کیف می کنن تو اینجوری لباس پوشیدی . من بخوره تو سرم و دارم خفه می شم رضوان - دندون رو جیگرت بنار . کلافه نگاهی به آدم هایی نشسته رو مبل های خونه ی طاهره خانوم انداختم !... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
حࢪفامۅنھ↻ چنݪ‌اصݪیمۅنھ↯↻ [ @dogtaranbehsti ] ݪینڪ‌ناشناسمۅنھ‌‌‌↯↻ [ http://unknownchat.b6b.ir/3087 ] چنݪ‌ناشناس‌ۅ‌شࢪۅطمۅنھ↯↻ ‌[ @OostadO ] آیدےبندھ↯↻ ‌[ @OostadO19 ]
|°بِھ‌‌نٰام‌ِحٰاڪِمے‌ڪھ°| |°ڪھ‌اَگــࢪحُڪم‌ڪُنَد°| |°همھ‌مٰامَحڪۅمیــم°|
دعای_فرج📜 ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم... 🌺الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ ♥️وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ 🌺واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ 🌸الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى ♥️الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌺محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ 🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ♥️وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ 🌺عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً 🌸كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا ♥️محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ 🌺اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى 🌸 فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ ♥️الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى 🌺ادْرِكْنى اَدرِکنی 🌸الساعه الساعه الساعه ♥️العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین (خواندن دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون) . . 🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا