☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡
☆☆☆
♡♡
☆
#هفٺدخٺرانآرزو🧕
#ݐٵࢪٺ²↯↻
درختها و روی بامها و بالای گلدسته های مقبره شاه نعمت الله ولی بود. در همه جا کلاغها نشسته بودند، یا پرواز می کردند و غار غار آنها در هوا بخش بود. دختری کوچک ازخانه ای بیرون آمد. سنگ ریزای برداشت، به طرف کلاغی که بر روی گل سرخی نشسته بود، پرتاپکرد و گفت:آی کلاغ بد ترکیب دور شو!
با پرواز کلاغا بر آسمان شهر، انگار بادبادکی سیاه در آسمان موج می خورد، تاب بر می داشت، به این سو و آن سو می رفت و اگر صدای غارغار کلاغها نبود، پیرزنی که چشمهایش ضعیف بود و خوب نمی دید، خیال می کرد که چادر سیاهش را باد به آسمان برده است.محکم با دست راستش بر روی دست چپش زد و گفت: وای چادرم!!
اما وقتی صدای کلاغا را شنید، و چادرش را آویزان بر بند حیاط دید گفت: باید خبری باشد. باید خبری باشد.
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٻهار✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/19329
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♡
☆☆
♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡
☆☆☆
♡♡
☆
#هفٺدخٺرانآرزو🧕
#ݐٵࢪٺ³↯↻
عروس زیبایی که شب پیش عروسی اش بود، کنار آینه و شمعدان سفره عقدش نشسته بود و گوشهایش را بادو انگشتش که انگشتر های طلایی آن برق می زد، سفت گرفته بود تا صدای کلاغها را نشنود. امّا یک پر سیاه، پری که از بال کلاغی سیاه جدا شده بود، در آسمان پیج و تاب خورد، آمد، از پنجره نیمه باز اتاق عروس تو آمد و جلوی پای عروس، رو به روی آینه، مانند خفاشی روی گل قالی نشست.
عروس بلند شد. جیغ زد. گریه کرد و به ماهیهای قرمز درون تُنگ وسط سفره عقد خیره شد.
درویشعلی که شب پیش تا دم دمای صبح مشغول ذکر و دعا بود، لب جوی آب به خواب رفته بود. تا پر کوچک کلاغی بر روی کشکول او نشست،مثل اینکه سوزنی به قلبش فرو کردند، از خواب پریدو گفت: یاهو!!
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٻهار✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/19329
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♡
☆☆
♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡
☆☆☆
♡♡
☆
#هفٺدخٺرانآرزو🧕
#ݐٵࢪٺ⁴↯↻
به آسمان نگاه کرد. گوشش از هیاهوی غارغار کلاغها پر شد. پر کلاغ را باد از روی کشکول برد. درویشعلی مشت اب به صورتش زد و بلند شد و گفت: یاحق!
به آسمان خیره شدو گفت: کلاغها از چه خبر دارند، که درویش ندارد!؟
اهل شهر به کوچه و خیابانها آمده بودند و همه نگاه ها به آسمان بود. مش رحمان که همه به او رحمان بلبل می گفتند، با قفسی که داشت و در بیشه زار بلبل می گرفت، از آن سوی میدان با تعجب سرش را تکان داد و به دو جوجه کلاغی که در قفسش بود، خیره شد و گفت: روز غریبی ست! در صحرا و بیشه زار یک بلبل نبود. از صبح قفس کاشتم. نمی دانم این دو جوجه کلاغ چطوری به داخل قفس رفته اند.
در قفس باز بود، اما جوجه کلاغها از آن بیرون نمی آمدند.بلبل قفس گوشه ای کز کرده بود،مش رحمان گفت: بلبل هم نمی خواند،انگار بلایی نازل شده.
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٻهار✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/19329
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♡
☆☆
♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡
☆☆☆
♡♡
☆
#هفٺدخٺرانآرزو🧕
#ݐٵࢪٺ⁵↯↻
نرگس، دختری که شب پیش خوابی آشفته دیده بود، دوان دوان به سوی شبستان شاه نعمت الله ولی می رفت. حال و روزش پریشان بود. دیشب خواب دیده بود که پته خوش نقش و نگار شبستان را بادی با خودش می برد و انگار سیمرغ در آسمان ماهان به پرواز در آمده بود و نقشهای رنگ به رنگ پته چنان بال و پر سیمرغ بود.
گله ای کلاغ در آن دور دستها پرواز می کرد. نرگس با خودش گفت: من دیدم که پته در آسمان ماهان پرواز می کرد.
جوجه کلاغی به دامن آبی رنگ نرگس پیچید. چشمان آبی نرگس از ترس پر شد و شروع به دویدن کرد.
مریم دوست نرگس که جانشان به هم وصل بودو به هم شباهتی مانند دو خواهر داشتند، صبح زود تا صدای غار غار کلاغها را شنید بود،
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٻهار✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/19329
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♡
☆☆
♡♡♡
☆☆☆☆
♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چنݪاصݪیمۅنھ↯↻
[ @dogtaranbehsti ]
ݪینڪناشناسمۅنھ↯↻
[ http://unknownchat.b6b.ir/3087 ]
چنݪناشناسۅشࢪۅطمۅنھ↯↻
[ @OostadO ]
آیدےبندھ↯↻
[ @zabanenl]
هدایت شده از حࢪفامۅنھ↻
رده سنی رمان هفت دختران آرزو:از ۱۱ تا ۲۰ سال هست😁
ازطلـوعرنـگـارنـگانـتـظـار،
تـاغـروبلـحـظـههـایمـانـدگـار،مـن
نـشـسـتـمکـنـجدیـواردلـمتـابـیـایــد
صـاحـبایـنروزگـار.!ッ🌎💙
〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَنݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
صلواتبفرستمؤمن😃🌱
الـلـهـمصـلِعـلیٰمـحـمـدوآلمـحـمـد
وعـجـلفـرجـهـم . . .🤲🏽🙂°
🌿°
بیست و دو روز تا بزرگترین عید تشیع مانده:)!
یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد
#عیدغدیر
|| @dogtaranbehsti