eitaa logo
『↫כِڂٍٺٍࢪَٵَن‌ݕٍہُݜًٺًےٍ↬』
226 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
379 فایل
سلام‌به‌دخترای‌بهشتی🥰 به‌کانال‌ما‌خوش‌آمدید💫🧕 امیدوارم‌که‌با‌هم‌بتونیم‌یه‌دختر‌بهشتی‌کامل‌وبالغ‌بشیم‌💯✅ آیدی‌خادم‌کانال😁👇🏻 { hl } استیڪࢪامۅنھ↯↻ [ @stickertrnom ]
مشاهده در ایتا
دانلود
راند1⃣ 🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕 🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕 🧕🧕🧕🧕🧕🏻🧕🧕🧕🧕🧕 🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕🧕 راهنمایی:رنگ پوست یه نفر متفاوته✨ نکته :یادت نره فقط و فقط با اسکرین شات میپزیرم❌
برنده هامونن❤️ 💙سیده زلیخا بانو💜 فاطمه بانو💙💕ریحانه بانو💚
برنده هامونن❤️ ❤️ سیده زلیخا بانو💚 🧡فاطمه بانو💜 💛ریحانه بانو💙 ❤️کنیز زهرا بانو💗
راند2⃣ جمع ایموجی ☁️+☀️= 🔓+🔑= ⛺️+🌲= 🏠+🌳=
برنده هامونن❤️ ۴ نفر اول🌸 ❤️ریحانه بانو💙 ❤️فاطمه بانو💙 ❤️سیده زلیخا بانو💙 💙کنیز زهرا بانو❤️
و اما فـــــــینال . . .✨
این گل چه رنگی است؟ قرمز❤️ آبی💙 بنفش💜
برنده هامونن⭐️ 4 نفر اول💙 ⭐️ریحانه بانو🌸 🌈فاطمه بانو🧡 ⭐️سیده زلیخا بانو💙 💚کنیز زهرا بانو✨
رضایت یکی از برنده هامون❤️❤️ رضایت شما خستگی ما رو از بین میبره🌈🌈
رضایت برنده ی خوبمون💙💙💙 بمونید برامون💚
رضایت ممبر گلمون🌸 بمونید برامون🌈
رضایت یکی از برنده هامون 💙💙 رضایت شما خستگی ما رو از تنمون بیرون میکنه💝💝
🌸 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱دخـ🌸ـتـران بـ🍓ـــهـــ🍬ـشتی
هدایت شده از استوری مذهبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ 💌 استوری امروز🌸 سلام زندگی سلام عشق من... ┏━✨🌹✨🌸✨🌸✨🌸✨━┓  🌸 @storymazhabi1 ┗━✨🌸✨🌹✨🌸✨🌸✨━┛
گل دختر ها از این به بعد هر روز چالش داریمـــــ❤️🌿🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یـکـے انـگار داره صـدات میـزنـہ 😌 بـرا؁ صـحـبت ڪردن بـاهاش 🌸📿 بـلـنـد شـو بـزرگـوار تـا نـمازت سرد نشـده ❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٵݪھے ؏ظݦ أڶݕڵأ...:(: ڛݪٵݥټے ھمھ ݕێݦأࢪأݩ{ڪࢪونأ} ۆ ٵݩݜأݪݪھ ࢪفع ٵێݩ ٮیݦار؁ ݦڹحۆڛ🤲💔 𝓳𝓸𝓿𝓲𝓷↯ 《¤ … ➣‴@dogtaranbehsti‴↻ … ¤》،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۶۶↯↻ نه چشمام میلی به بارش داشت و نه بعضی گلوم رو درگیر کرده بود ! انگار تو زمین های اون پاساژ ، همه ی اشک و آهم رو جا گذاشتم . اون پاساژ نفرین شده بود یا من ؟ سکوت هر سه نفر نشون می داد عمق سنگین حرفم رو درک کردن و یا شاید من اینجور برداشت کردم . مهرداد دست رو لب ، خیره خیره نگاهم می کرد . لبخند بی جونی زدم . اون دیگه چرا انقدر مات بود ؟ حس می کردم چشمام بدون بارش به شدت ورم کرده و شاید اشک های پایین نیومده و به زیر پوست اطراف چشمم نفوذ کرده بودن ؟ حس می کردم نمی تونم چشمام رو بیشتر باز کنم ! حلقم می سوخت ، اما هیچ گرهی اون بين جا خوش نکرده بود ! بدنم مثل آدم های کوه کنده ، کوفته بود . خنده دار نبود ؟ که اعضا و جوارحم در یک حرکت خودجوش ، به جای عکس العمل همیشگی فقط نتیجه ش رو به رخ می کشیدن ؟ نگاهم به مامان افتاد که با حال نزار و بی حس به چهار چوب در آشپز خونه تکیه داده بود و نگاهم می کرد ، این حالش رو خوب می شناختم ، شده بود مثل روزی که بعد از مهمونی خونه ی عمه ، برگشتیم و دیدیم خونه رو دزد زده ، و جز فرش ها و ظرف و ظروفمون ، چیزی باقی نمونده . همونجور در مونده بود . دوباره لبخند بی جونی زدم حال اینا از منم بدتر بود . آروم به سمت اتاقم به راه افتادم . باید از شر مانتو و شالم خلاص می شدم ، به شدت اعصابم رو به هم می ریخت . تأتي تأنی کنان راه افتادم که با حرف مهرداد که عقب عقب رفت و رو میل نشست ، ایستادم . مهرداد - دقیقا چی گفت ؟ نگاهش کردم . مگه قرار بود چی بگه ؟ رابطه ی من و پوریا ........................ به .............. یادم رفته بود . اینا از خیلی چیزها خبر نداشتن ! از جسارت پویا در مونده شدم از پاسخ سوالش .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۶۷↯↻ کاش کسی یا چیزی بود که شل شدگی و وارفتگی بدنم رو بهش تکیه بدم تا شاید بتونم کمی خودم رو جمع و جور کنم ! اگه جوابش رو نمی دادم عصبانی می شد و با زور و دعوا از هم جواب می گرفت . اگر هم می گفتم ! مگه چی می شد ؟ خونم رو می ریختن ؟ من که چند دقیقه پیش تو ماشین امیر مهدی مرده بودم ! مرگ دوباره که دردناک نیود ، يود ؟ برهوت رو به روی من حتی سرابی هم برای دلخوشیم نداشت . نفهمیدم سکوتم چه برداشتی برای رضوان داشت که شد مانع ادامه ی حرفای مهرداد . رضوان - مارال ؟ خویی ؟ بدون اینکه به سمتش برگردم سر تکون دادم ، من خوبم ، خوب ، خوبم خوبم بی حوصله م ساکتشون کرد و من وارد اتاق شدم . در رو که بستم تاب تحمل پاهام تموم شد و سر خوردم رو زمین . کاش جدایی من و امیر مهدی همون روزا و شبا صورت گرفته بود . همون موقع که هیچ اتفاقی عشقمون رو زیر سوال نبرده بود . همون موقع که نه صبر امیر مهدی تموم شده بود و نه من شخصيتم انقدر خرد و خاکشیر شده بود . کاش در اوج از هم جدا شده بودیم . کاش با دل خوش از هم فاصله می گرفتیم . کاش .. 1 18 صدای بلند تلویزیون و ترانه های شادش اعصابم رو به ریخته بود . هنوز هم نشده بود که اعلام کردن هلال عید رویت شده . این سه روز عید پویا بود و عزای من و شاید برزخ امیرمهدی . تموم این سه روز پیام داده بود و حال خرابم رو بدتر کرده بود , همون شب اول پیام زده بود " خوش می گذره " ؟ انگار با این حرف به تیر برداشته و زده به رگ و پی بدن من . زلزله ی ده ریشتری راه انداخته بود و همه ی زندگیم رو آوار کرده بود و باز هم از خیر پس لرزه هاش نمی گذشت فردا صبحش پیام داد " بی همگان به سر شود . بی تو به سر نمی شد . اخي . تنهات گذاشته ؟... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۳۶۸↯↻ نیش می زد و دل می سوزوند و نمی دونست هر چیزی تاوانی داره . من اینجوری برای بوسه ای که به خواستم نبود تاوان می دادم ؛ تاوان پویا چی بود ؟ روزای عناب سختی بود . مامان کمتر حرف می زد . کمتر سراغم رو می گرفت . انگار اینجوری دلخوریش رو بهم نشون می داد . تنها چیزی که می گفت صدا زدنم برای غذا بود که گاهی بی خیالش می شدم . غذا به چه کارم می اومد ؟ مگه این گلوی متورم از حجم غم می تونست چیزی فرو بده ؟ بايا اما رفته بود تو سکوت , ته نگاهم می کرد و به باهام حرف می زد . به بدترین شکل تنيبيهم کرده بودم بدتر از اینا بی خبریم از امیر مهدی بود و نه ازش خبر داشتم و نه ازم خیر گرفته بود و حتی دوپاری از رضوان پرسیدم که نرگس ازم خبری گرفته که با " نه " گفتن کورسوی امیدم به احساس امیر مهدی رو کامل از بین برده بود . این بی خبری یعنی حتی دلش نمی خواد چیزی ازم بدونه ، زجر بزرگی بود . اینکه حس کنم دیگه براش ارزشی ندارم ، حس سوزش تو قلبم بی داد می کرد . گاهی حس می کردم برای چند ثانیه قلبم بی حرکت می مونه و بعد دوباره می افته به تپش این سه روز مثل مرغ سر کنده ، نه می تونستم بشینم و نه راه برم . گاهی دور خودم می چرخیدم . گاهی لباس می پوشیدم تا از دیوارهای خونه که حس می کردم به طرفم هجوم میاره فرار کنم و هنوز به در ترسیده پشیمون می شدم بر می گشتم تو اتاقم و لباس هام رو عوض می کردم . تو این سه روز تقریبا پنج بار رفته بودم حمام ، و زیر دوش زل زده بودم به نقطه ای و خاطراتم رو مرور می کردم تا شاید با یاد امیر مهدی کمی اروم شم ، و در عوض بی تاب تر می شدم . چندین بار کامپیوترم رو روشن کردم و بی حوصله و بی توجه به صفحه ی ویندوز بالا نیومده ش ، سیمش رو از برف بیرون می کشیدم . بیش از ده بار ، قرانی که برام هدیه گرفته بود رو بو کردم و به سینه م فشرده . هرچی آرزوی خویه مال تو ... هر چی که خاطره داریم مال من - اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بی قراری مال من ........... صدای حرف زدن مامان از بیرون می اومد . از وقتی اعلام کردن عيده تلفن دست گرفته بود و به هر کی می شناخت زنگ زده بود برای تبریک عید .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢